eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 ننه اشرف با چشمای از کاسه درومده به ننه حوری نگاهی انداخت و در جواب آنام گفت:-ها دختر...منظورم همون بود...خواهر و برادرن! ننه حوری ابرویی بالا انداخت و گفت:-اشرف انگار موندن توی این کلبه هوش و حواس از سرت برده،دیگه وقتشه بار و بندیلتو جمع کنی بری پیش دخترت اینجوری جای ما هم بازتر میشه! به جای ننه اشرف عمو اخم کرده گفت:-انگار حواست نیست ما خراب شدیم روی سر زن بیچاره و آلاخون والاخونش کردیم حالا میخوای از کلبشم هم بیرونش کنی؟ -مگه بد میگم پسر به نظرت این اشرف همون اشرفیه که اومده بود وساطتت پسرش رو بکنه؟تنها موندن توی این کلبه حسابی شکسته اش کرده! ننه اشرف با این حرف خنده ای کرد و گفت:-منو تنها موندن توی این کلبه شکسته کرده،تو دیگه چرا حوریه خاتون،تو همون آدمی هستی که اونجور برای ما طاقچه بالا میذاشتی؟میگفتی دخترت تاسه نمیخوامش حالا گیسات کجان؟نکنه توی عمارت جاشون گذاشتی! لبهامو جمع کردم که صدای خندیدنم ننه حوری رو عصبی نکنه،حال عمو و آنام هم دست کمی از من نداشت،ننه حوری غضبناک به ننه اشرف نگاه میکرد و خواست چیزی بگه که آنام کاسه ای از غذا کشید و اومد سر سفره:-خیلی خب دیگه بسه،بفرما سر سفره موقع غذاس، این بچه آبستنه از دیروز تا حالا یه لقمه غذا هم نخورده! عمو نگران از جا بلند شد:-شما بخورین نوش جونتون،من میرم پیش مشتی الانه که از ده برگرده ببینم خبری ازشون داره یا نه! با رفتن عمو بقیه سر سفره نشستن،دروغ چرا حرفاش کمی مضطربم کرده بود،آخه از فرهان چیزی بعید نبود،خوب شد دست نوشته و بنچاق رو با خودشون نبردن! ساعتی گذشت و همه نگران چشم به در نشسته بودیم،چند دقیقه ای میشد عمو آتاش و آیاز بی خبر برگشتن،هر چند چه برگشتنی یک پاشون داخل کلبه بود و یکی بیرون:-دیگه دارم نگران میشم مطمئنم یه چیزی شده اگه میخواستن برسن تا الان رسیده بودن،من میرم ده بالا... -منم همراهتون میام خان عمو آقامم حال خوشی نداره نگرانشم! عمو رو به آیاز که این حرف رو زده بود سری تکون داد و کتش رو که به میخ آویزون کرده بود برداشت و خواست از در کلبه پا بیرون بذاره که با ضربه ای که به در خورد همه از شدت هیجان ایستادیم:-اومدن مطمئنم خودشونن! عمو اخمی کرد و داد زد:-کیه؟ -ماییم درو باز کن! با شنیدن صدای آقاجونم بود نفس راحتی کشیدمو دویدم سمت در تا از سلامت آرات هم مطمئن بشم،خدا رو شکر هر دو‌سالم و سلامت بودن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻