eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 لبخندی کجی زد و با ابرو اشاره ای به نامه توی دستش کرد:-این یه چیز دیگه میگه ها،گمون میکردم فقط از این پیشنهادا به من داده باشی،نگو ربطی به این مسائل نداره کلا وقتی توی دردسر می افتی راه می افتی از بقیه میخوای باهات عروسی کنن! لب به دندون گزیدم،پس یادش بود،از حرفش هم خجالت زده بودمو هم حرصی،چطور میتونست به روم بیاره اونم انقدر توهین آمیز،اخمی کردمو در حالیکه سعی داشتم مضطرب به نظر نرسم لب زدم: -اصلا هم اینطور نیست فقط به خاطر آقام اونو نوشتم،وگرنه اصلا از فرهان خوشم نمیاد،اگه میومد دیوونه نبودم باهاش اونطوری رفتار کنم که از سر لجبازی همچین بلایی به سرمون بیاره! ابروشو بالا داد و با اعتماد به نفس خاصی گفت:-یعنی از من خوشت میومد که اون حرف رو زدی؟ اینو که گفت نفسم توی سینه حبس شد،با دهنی نیمه باز بهش خیره موندم،همیشه عادت داشت اینطوری مچم رو بگیره،حالا هر حرفی میزدم به ضررم بودم،همینجور دنبال جواب قانع کننده ای خیره خیره نگاهش میکردم که صدای باز شدن در کلبه مثل معجزه ای به دادم رسید،بی حرف چرخیدم به پشت سرم،آقام بود،با دیدنش توی اون لباس رعیتی دهنم بیشتر از قبل باز شد،هیچ وقت آقاجونم رو تو همچین لباسایی ندیده بودم،همیشه آراسته و کت شلوار پوشیده از عمارت بیرون میزد حتی توی خود عمارت هم گاهی کت شلوار میپوشید،با یادآوری حرفای دیشبش دهن نیمه بازم رو جمع کردم و اشکی که توی چشمم دویده بود رو با انگشت گرفتم... چند قدمی جلو اومد و متعجب نگاهم کرد:-این موقع صبح چرا اومدی بیرون؟ به جای من آرات جواب داد: -مثل همیشه داشت شیطنت میکرد،خیر باشه خان عمو جایی میری؟ آقام شرمنده نگاهی به رخت و لباسای تنش انداخت و گفت:-خیره پسر،میرم برای ناهار یه مقداری آذوقه بخرم،گفتم با این لباسا برم کمتر به چشم میام! -احتیاجی نیست خان عمو من دارم میرم ده بالا خودم هر چی نیاز دارین براتون تهییه میکنم! -ده بالا؟اونجا مگه چه خبره پسر؟اگه به خاطر امور رعیت میری که دیگه به ما مربوط نمیشه بهتره خودت رو درگیر نکنی! آرات شرمنده دستی به موهاش کشید و گفت: -خان عمو نکنه میخواین برای همیشه توی این کلبه زندگی کنیم؟باید حقمونو از فرهان پس بگیریم خوب میدونم همه چیز زیر سر اونه! -اینو که خودم بهتر میدونم پسر،اما چه کاری از دستمون بر میاد؟حتی اگه اونم راضی کنی بازم رعیت مارو نمیخوان! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻