eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 جریان آیاز و لیلا به گوشش رسیده بود اما باور نمیکرد که رعیت تونسته باشن از ده بیرونمون کنن،اونم با عمو موافق بود و همه اینارو به خاطر مهربونی بیش از حد آقام میدونست و میگفت رعیتی که از خانشون ترسی نداشتهدباشن رم میکنن! همه با کمک هم شامی سردستی درست کردیمو‌ با این که هیچکس اشتهایی به غذا نداشت،به زور هم که شده چند لقمه ای ازش خوردیم،موقع خواب هم همینطور که آیاز گفته بود عمو آتاش و‌آرات و ننه اشرف بار و بندیل و جمع کردن و رفتن سمت کلبه بی بی حکیمه و ما همونجا کنار هم دراز کشیدیم! ننه اشرف از اینکه آلاخون والاخون شده بود زیاد خوشحال نبود و فقط به خاطر آرات حاضر شده بود جاشو به ننه حوری بده،اینکه اینقدر آرات رو دوست داشت باعث میشد به حرفای آیاز بیشتر فکر کنم،به اینکه واقعا آرات نوه ننه اشرف باشه! تو همین فکرا بودم که با صدای آنام رشته افکارم پاره شد،یواش طوری که به خیال خودش مارو بیدار نکنه داشت با آقام صحبت میکرد اما من که دقیقا کنارش خوابیده بودم تموم حرفاش رو میشنیدم:-فردا میرم از آقاجون یکم پول قرض میگیرم،باهاش میتونیم یه چیزایی بگیریم! منتظر بودم تا آقام باهاش مخالفت کنه،اما صدایی ازش بیرون نیومد:-فکر خوبیه مگه نه؟ -واقعا اینطور هوای منو داری؟میخوای با زدن این حرفا نمک روی زخمم بشی؟ -نمیتونم ببینم توی سختی افتادی،همین که بی بی برگرده طلاهامو‌ پس میگیرمو قرضمو به آقاجون میدم! -تمومش کن آیسن،انقدر منو شرمنده نکن،شده نوکری اینو اونو میکنم اما نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره خیالت راحت،دیگه به این چیزا فکر نکن،مگه من مرده باشم بذارم تو و دخترام ناراحت سر روی زمین بذارین،اگه میبینی الانم اینجام فقط به خاطر شماست که اگه نبودین یه لحظه هم زیر بار حرف زور نمیرفتم،میموندم اونجا تا از روی جنازم رد بشن! -خدانکنه،با این حرفا میخوای آب تو دلمون تکون نخوره؟ آقام آهی کشید و گفت:-خدا رو شکر هممون سالمیم پسرمونو پیدا کردیم،جز خوشحالیتون چیزی نمیخوام،الان به جای این حرفا بخواب فردا باید برای یه لشکر آدم غذا بپزی تازه غرغرای آنامم باید تحمل کنی،وگرنه تموم این چند روز سیب زمینی کبابی به خوردتون میدم! آنام خنده کوتاهی کرد و بعد از گفتن شب بخیر هر دو خوابیدن،هر دو خوابیدنو اشکای من یکی یکی میریخت... خدایا چرا باید پدرو مادرم رو بعد از این همه سال توی یه همچین حال و روزی بندازم که آقام بخواد به خاطر من نوکری بقیه رو بکنه؟نمیذارم همچین اتفاقی بیفته،خودم همه چیز رو درست میکنم،اصلا از اول هم حماقت کردم که جلوی روی فرهان ایستادم،فکر اینجاشو نکرده بودم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻