eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 بغض کرده بوسه ای روی دستام نشوند:-خیلی دلم برات تنگ میشه آنا تا حالا انقدر ازت دور نبودم! -نگران نباش برات یه دوست خوب پیدا کردم اسمش بالیه فکر کنم هفت سالش باشه،دیشب کنارم خوابید خیلی دوست داره با سواد بشه اگه تونستی هواشو داشته باش،دیدمش یاد بچگی خودم افتادم! با داخل شدن آرات از روی تخت بلند شدمو بهش تبریک گفتم،شرمزده سر به زیر انداخت و پارچه ای مخملی به سمتم گرفت:-درسته زحمات شما رو نمیشه جبران کرد،اما این با ارزش ترین چیزیه که دارم…گردنبند آنامه،میخوام پیش شما باشه اینجوری خیالم راحته که آنامو همیشه کنار خودم دارم! ناباور کیسه رو از دست آرات گرفتم،میدونستم چقدر این گردنبند براش مهمه برای لحظه ای از ذهنم گذشت که اگه فکر میکرد برادرش رو کشتم بازم اینو بهم میداد:-آنات خیلی زن خوبی بود،مطمئنم الان خیلی خوشحاله،اما نمیتونم ازت قبولش کنم،خیلی ارزشمنده پیش خودت باشه بهتره! -یعنی میخواین اولین هدیه دامادتون رو پس بدین؟وقتی این پیشتون باشه یعنی علاوه بر آیلا آنای منم محسوب میشین،مطمئنم آنامم از این که پیش شما باشه خوشحال تره! سربه زیر تشکری کردمو کیسه رو گرفتم توی دستم:-مثل جونم مراقبشم! با شنیدن صدای ساز و دهل سرچرخوندم سمت آیلا:-ناز کردن دیگه بسه،بلند شو تا مردم این آبادی برام حرف در نیاوردن که دختر نازپرورده تحویلشون دادم، الان یکی یکی میان تا عروس جدیدشون رو ببینن! اینو گفتمو با بیرون اومدن از اتاق گردنبند بالی رو به سینه ام فشردمو گذاشتمش توی جیبم،هنوزم نمیدونستم لایقش هستم یا نه… *** آیلا: نفس عمیقی کشیدمو از روی تخت بلند شدم،درد بدی توی تنم پیچید و فضای اتاق پیش چشمم تاریک شد دستمو به دیوار گرفتمو چند ثانیه ای صبر کردم،بدنم حسابی کوفته بود انگار که از بلندی افتاده باشم… با حلقه شدن دست آرات دورم چشم باز کردم،بوسه ای روی گونم نشوند و با چشمایی که ازش شیطنت میبارید زل زد توی چشمام:-نگفتم یکدفعه ای بلند نشو؟به خاطر دیشب هنوز بدنت ضعف داره…از امروز باید بیشتر مراقب خودت باشی،فضولی و این حرفام تعطیل! خجالت زده لبخندی زدمو رو ازش گرفتم:-مگه نگفتم راجع به دیشب حرف نزنی! خندید:-اصلا خجالت کشیدن بهت نمیاد به خصوص که دیشب… پریدم توی حرفشو گفتم:-ببینم تو کار نداری از صبح اینجا منو اذیت میکنی؟ -چرا کار که زیاد دارم…اما دیشب چندباری از خواب پریدی،ترسیده بودی بعدشم مثل بچه ها چسبیدی بهم تا صبح زیر لب میگفتی نرو…میدونم اینجا احساس غریبی میکنی و شاید هم از فرهان میترسی،برای همین امروز رو کامل کنارتم تا به شرایط عادت کنی! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻