eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 بی بی که تازه فهمیده بود جریان از چه قراره،عصاشو‌ کوبید زمین و گفت:-من پیرزن رو کجا میخوای ببری تو این سرما،مگه کلفت نوکر نداری؟ عمو‌شرمنده نگاهی به من انداخت و دوباره در گوش بی بی گفت:-بی بی اینجوری که نمیشه آخه باید بزرگتری همراهش باشه،ناسلامتی میره خریده خواستگاری! -چه خبره مگه دختره شاه پریونه؟از قدیم و ندیم کلفتا این چیزا رو میخریدن،بسپار شیرین برات پارچه بیاره همینجا انتخاب کنیم من جونی ندارم! -آخه دیگه وقتی نمونده فردا شب خواستگاریع! -من جایی نمیام همین که گفتم! با این حرف بی بی عمو دستی به پاش کوبید و از جا بلند شد:-خیلی خب چاره چیه خودم همراهش میرم! آنام که حال عمو رو دید نفسی بیرون داد و گفت:-میخواین من همراهش برم؟ -آخه... لیلا پرید وسط حرف عمو و گفت:-آنا ممکنه آرات با شما معذب بشه،اما با من از این حرفا نداره من باهاش میرم چطوره؟اینجوری بی بی هم اذیت نمیشه! عمو سری تکون داد و گفت:-فکر بدی هم نیست،الان بهش خبر میدم! با رفتن عمو آنام اخمی کرد و رو به لیلا گفت:-آخه تو کجا میری بی اجازه شوهرت؟میخوای برات حرف در بیارن؟ -چه حرفی آنا؟آرات مثل برادرمه،اصلا آیلا رو هم همراه خودمون میبریم،گناه داره دلش پوسید گوشه خونه یک ساله رنگ بازار رو ندیده! -نمیشه،آیلا رو کجا میخوای ببری؟میخوای جلوی پسره سکه یه پولش کنی؟ -آنا اینجوری بهتره مگه نمیبینی پسره داخل نمیاد،حتما فکر میکنه آیلا بهش حسی داره،بذار بفهمه براش ذره ای هم مهم نیست،تازه همه میدونن آیلا اونو نخواست! هنوز حرف لیلا تموم نشده بود که عمو داخل اومد،قلبم داشت وحشیانه میکوبید:-خیلی خب پس بهتره راه بیفتیم سر راه برین پی آیاز اونم همراهتون بیاد! محکم دست لیلا رو فشار دادم تا چیزی نگه اما بی توجه به من گفت:-خان عمو احتیاجی به آیاز نیست، آیلا رو با خودم میارم! عمو نگاهی به من انداخت و مستاصل گفت:-از نظر من که اشکالی نداره،اما شاید خودش نخواد... -نه خان عمو چرا نخواد،آبجی اذیت میشی؟ باید چی میگفتم؟همه چشما روی من بود اگه میگفتم نمیخوام برم همه از حالم با خبر میشدن برای همین بیخیال شونه ای بالا انداختمو لب زدم:-نه چرا اذیت بشم؟اتفاقا خوبه،خیلی دلم برای این دور و اطراف تنگ شده! عمو با این حرفم نفس راحتی بیرون داد و منتظر همونجا به انتظار ایستاد،لیلا اورهان رو گذاشت توی بغل آنام و زیر نگاه های چپ چپش از کلبه بیرو‌ن زدیم،اونقدر مضطرب و عصبی بودم که همه وجودم داشت میلرزید،از لیلا عصبانی بودم،اون که میدونست چه حسی دارم نباید همچین پیشنهادی میداد،حتما میخواسته به عمو اینا نشون بده عروسی کردن آرات برای من هیچ اهمیتی نداره و از این میترسیدم با رفتارام خلافش رو ثابت کنم! با قدم گذاشتن بیرون کلبه نفس عمیقی کشیدمو دزدکی نگاهی به ارات انداختم داشت اسبش رو جلوی در کلبه میبست،چقدر دلم براش تنگ شده بود،برای اون روزایی که مثل حامی کنار خودم داشتمش،هنوزم همونطور ورزیده و هیکلی بود درست برعکس من که این یکسال حسابی آب شده بودم،همونجور که نگاهش میکردم یکدفعه ای به سمتمون چرخید،مضطرب نگاهمو ازش دزدیدم،دلم نمیخواست با دیدنش دوباره تموم احساسی که چند ماه سعی در فراموش کردنش داشتم دوباره برگرده و همه چیز برام سخت تر بشه،به علاوه اون الان عشق کس دیگه ای رو توی دلش داشت،هر چند برای من باور کردنش مشکل بود و هنوزم خودمو امید میدادم که به خاطر صلاح آبادی یا یه همچین چیزی میخواد ازدواج کنه،به خودم نهیب زدم،اصلا به تو چه دختر،به هر دلیلی میخواد که باشه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻