eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💜 🌺 ✨﷽✨ -آره خانومه پدر منو در آورده،فقط باید بغلش کنی بذاریش زمین گریه میکنه،چقدر به این دخترت میگم بچه رو انقدر لوس بار نیار،بگذریم تا تو اینجایی من یه سر برم دست به آب و برگردم! لبخندی به این حرف زدمو سری به نشونه مثبت تکون دادمو مشغول بازی با آلما شدم،حق با زنعمو بود،آیلا و آرات،آلما رو زیادی لوس بار آورده بودن،اونقدری که هر چیزی میخواست رو با گریه طلب میکرد،البته حقم داشت کم اضطراب نکشیده بود،حالا حاضر نمیشد حتی برای ثانیه ای از خودش دورش کنه،امروزم اگه غزال و اصرارای من نبود نمیرفت! میخواستم خودم همراهش برم اما بی بی نذاشت گفت خوب نیست زن دو بخته توی حموم عروسی باشه برای همین لیلا و آیلا رو همراهش فرستادم،آلما رو گذاشتم روی پاهام و شروع کردم به لالایی خوندن براش،عادت کرده بود اینجوری بخوابه،هنوز چند ثانیه نشده بود که چشماش گرم خواب شد،ته دلم بهش حسودی میکردم،اینکه هیچی از شرایط دور و برت نفهمی زیادم بد نیست،لا اقل کمتر مضطرب میشی... بلندش کردمو سر جاش خوابوندمش و با اومدن زنعمو از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت اتاق تا به ساره سر بزنم،ضربه ای به در زدمو داخل شدم کسی نبود،حتما غیبتم طولانی شده و رفته،با این فکر خواستم برم سمت اتاقش که با یادآوری لباسای آتاش سر جام ایستادم،به کل فراموش کرده بودم که لباساشو‌ حاضر کنم،الانا بود که پیداش بشه! تو این یه سال رابطم با آتاش خیلی بهتر شده بود هیچوقت گمونشم نمیکردم انقدر بتونم دوسش داشته باشم و از طرفی بهش تکیه کنم،یعنی تقریبا بدون حضورش هیچ کاری از پیش نمیبردم و خدا رو شکر میکردم به خاطر داشتنش،هر چند خیلی کم پیش میومد به حسم بهش اعتراف کنم،تقریبا آخرین باز همون دوسال پیش کنار کلبه بود اما حس میکردم خودش از رفتارام متوجه حسم بهش میشه! رفتار آتاش هم دقیقا مثل همه اون چند سالی بود که میشناختمش،مغرور ولی در عین حال مهربون،هر چند اصلا خوشش نمیومد کسی به جز نوه هاش صفت مهربونی رو براش انتخاب کنه،نمیدونم چرا اما بیشتر ترجیح میداد بقیه یه آدم مستبد و خودخواه ببیننش،اما منو که دیگه نمیتونست گول بزنه! همیشه میخواست به کسی لطفی کنه میگفت به خاطر آیسن خاتون راضی شدم،این رفتارش خیلی برای جذاب بود،حتی محبتی هم به خودم میکرد به این و اون نسبتش میداد،دیگه شب ها بی دغدغه کنار هم میخوابیدیم هر چند هنوزم بینمون یه فاصله کوچیک بود اما از نصف کردن اتاق و این چیزا خبری نبود،حتی بعضی شبا واقعا دلم میخواست به آغوشش پناه ببرم اما غرورم اجازه نمیداد،خودشم به خاطر اینکه من اذیت نشم اصراری نداشت!با این افکار لبخند به لب برگشتم داخل اتاق و لباسایی که برای مراسم قرار بود بپوشه رو از صندوق بیرون آوردم و آویزون کردم به میخ و دستی بهشون کشیدم تا مرتب تر به نظر برسن که برجستگی چیزی توی جیبش توجهمو جلب کرد،دست بردمو از داخلش کیسه مخملی بیرون آوردم و درش رو باز کردمو با دیدن انگشتر داخلش چشمام از تعجب گرد شد و نا خودآگاه اخمی روی پیشونیم نشست،سوالی که توی ذهنم میچرخید رو زیر لب زمزمه کردم:-یعنی اینو برای کی خریده؟ اما جوابی براش نداشتم،نفس عمیقی کشیدمو کیسه رو گذاشتم سر جاش و برای اینکه به چیزی شک نکنه لباس رو برگردوندم به صندوق و نشستم روی صندلی،عصبی بودم آتاش هیچوقت چیزی رو از من پنهون نمیکرد،چشمامو بستمو خاطرات این چند وقت آخر رو از ذهنم گذروندم،مثل همیشه بود،نه امکان نداشت دلباخته کسی شده باشه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻