eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 با صدای فرهان رو از صورت غمگین خان گرفتم:-این حرفا چیه میزنی آنا،بدون آقاجون چه فرقی میکنه کجا زندگی کنیم،در ضمن نترس تو آواره نمیشی،برادرات هر چی بشه پشتت هستن! عمه بغض کرده نگاهی به فرهان انداخت و گفت:-تو چی میفهمی من چه دردی دارم پسر،مگه من نگران خودمم منم میگم کار کردن زیادی و خوردن حرص و جوش رعیت برای آقات خوب نیست،دیگه باید به فکر سلامتیش باشه! با سرفه های پشت سرهم خان فرهان نگران تر از قبل از جا بلند شد و رو به عمه گفت:-بسه دیگه فعلا وقت این حرفا نیست و عصبی داد کشید:- پس این طبیب چی شد؟ خدمتکاری که جلوی در ایستاده بود ترسیده گفت:-آقا همون موقع که گفتین رضا قلی رو فرستادم دنبالش الان میرسه! با یادآوری ملک هول زده رو به فرهان لب زدم:-ملللک ماماس،طبابت سرش میشه،الان میرم خبرش کنم! فرهان متعجب نگاهی بهم انداخت و سری تکون داد،با شتاب از اتاق بیرون زدمو فوری همراه ملک برگشتم،چند دقیقه ای بالا سر خان نشست و داشت معاینه اش میکرد،فرهان کنارم ایستاد و همونجور سر به زیر گفت:-ممنونم دختر دایی! متعجب نگاهمو از ملک گرفتمو به صورت جدیش زل زدم،واقعا خودش بود؟گمون نمیکردم همچین شخصیتی داشته باشه،به علاوه اینکه خیلی نگران سلامتی آقاش بود،بدون اینکه مثل عمه نگران مال و اموال باشه انگار فقط به خود خان فکر میکرد! با صدای ملک رو از فرهان گرفتم:-خیلی وقته سرفه میکنن؟ قبل از عمه فرهان جواب داد:-نه چند وقتی میشه اینطوری شده! -طبیب قبلا معاینشون کرده؟دوایی چیزی نداده؟ممکنه یکی از اون دوا ها باعث شده باشه حالشون بدتر بشه! با این حرف نگاهم رفت سمت عمه منتظر بودم از دوایی که توی جوشونده ریخت بگه که عصبی لب زد:-نه دختر،دوایی چیزی نخورده تو مامایی از طبابت چی سر در میاری آخه برو کنار مریض ترش نکنی! چشمام از تعجب گرد شد،نمیفهمیدم عمه چرا داره دروغ میگه،خودم با چشمای خودم دیده بودم چیزی توی لیوان خان ریخت حتی شاید همین الانم توی جیب لباسش باشه،پس چرا داره پنهونش میکنه؟ نکنه مسئول این حال بد خان هم خودشه؟یعنی خان رو چیز خور کرده؟ *** با ورود طبیب عمه،ملک رو کناری زد و دوید سمتش:-تورو خدا به دادمون برسین ببینید دوباره چی به روزش ا‌ومده! ماتم برده بود توی اون لحظه هیچ چیز جز عمه و اون دوا از ذهنم نمیگذشت... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاهام روفرمان عقلم پا گذاشت وازکافی شاپ خارج شدمیرفتم تندتند،بی توجه به صدای فرنوش بی توجه به همه چیز...و...همه کس ...پاهام بی اراده قدم برمیداشتن وکم کم قدم هام تندوبه دوتبدیل میشدن...جمله ای توذهنم نقش بست:* پامی رفت ومی رفت ومی رفت...غافل ازدلی که جامانده بود...!*قطره اشکی بی اراده روی گونم سر خورد ومن سریع پسش زدم ...صدایی آشناازپشت سرشنیدم صدایی که ازهرصدایی برام آشناتربود.:..آیه ،آیه صبرکن امامن سرعتموبیشترکردم:آیه وایسابهت توضیح بدم...توضیح؟چه توضیحی میتونست توجیه مناسبی برای قلب ترک خوردم باشه؟اصلا چرابایدپاکان به من توضیح میداد...؟؟چرامن داشتم فرارمیکردم...چراپاکان دنبالم میومد؟ماچمون شده بود؟؟چه چیزی بین مادوتابود که چنین رفتاری داشتیم؟؟ماداشتیم چیکارمیکردیم؟این حس قدرتمندی که روزبه روز قدرتمون رو کم میکردچی بود؟؟چطوری این حس به وجوداومده بود؟؟صدای قدمهای پاکان تندویکدفعه جلوم ظاهرشدوراهموسدکردوباعث شدوایسم... نفس نفس زنان گفت:بایدحرف بزنیم اونطورکه توفکرمیکنی نیست فقط سکوت کردم چی بایدمیگفتم ؟بایدمیگفتم چرابادوست دخترت قرارگذاشتی یاچرادوست دخترداری؟اونوقت نمیگفت به توچه؟پس سکوت بهترین حرف ممکن بود...حتی نگاهمم ازش دزدیدم چشمای من برعکس چشمای پاکان امانت دارای خوبی نبودن...نگاه پاکان روروی خودم حس میکردم پاکان :ببین آیه اون دختردوست دخترمن نیست..دوست آرمان بود...آرمان میخواست باهاش ازدواج کنه اماگفت قبلش امتحانش کنم که دختره توزردازآب دراومد...نمیگم دوست دخترندارم اماخیلی وقته که وقتی زنگ میزنن ردمیدم اس ام اس میدن جواب نمیدم ومیپیچونمشون من خیلی وقته که لوندیاوزیباییای هیچ دختری رونمیبینم ....من ففط تورو... حرفشوقطع کردمنم اونقدرم حوحرفای دیگه اش بودم که کنجکاوی نکردم...حرفاش به دلم نشست چون صداقتی خالصانه توشون موج میزدحالم فقط باچندجمله پاکان دگرگون شد...چندجمله جادویی...که واقعاجادوم کردوحالموخوب کردامانمیدونم چرازبونم حرفی رو زدکه دلم به بیانش راضی نبود گفتم:خب ایناروچرابه من میگی؟اینامسائل شخصیه خودته که به من ربطی نداره. مات نگاهم کرد خودم هم میدونستم حرفایی روبه زبون آوردم که نبایدگفته میشدن...خودم هم فهمیدم خراب کردم...اماحرفی بود که گفته شده بود و نمیشدعقربه هامخالف جهت همیشگی‌ شون حرکت کنن و زمان به عقب برگرده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻