eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 -ازم خواستی جاسوسیتو بکنم کردم،حتی با آبرومم بازی کردم حالا میخوام برای آینده خودم کاری کنم،تو هم باید کمکم کنی وگرنه اگر من لو برم همه چیز رو در موردت به خان میگم،اون وقت ببینم چطور میخوای بدون من نقشه ات رو عملی کنی! صدای ماهرخ بود چی داشت میگفت؟آیاز ازش خواسته بود تا جاسوسی مارو بکنه؟اصلا آیاز چطور با ماهرخ همچین قراری گذاشته بود؟اون که تموم مدت توی عمارت بود،حتما تو جشن حنابندونش دیدتش،آره برای همینم بود که آیاز از اونجا بودنمون هم خبر داشت،حتما اون شب اینجا بوده! صدای پر از حرص آیاز که به زور سعی داشت بلندیشو کنترل کنه به گوشم خورد:-بهتره اون روی سگ منو بالا نیاری دختر،امروز میری به اورهان خان میگی بچه افتاده وگرنه تموم عواقبش با خودته،بخوای اسمی از من ببری گناه خودت رو سنگین تر کردی،فکر کردی اگه بفهمن از ناموسش به پسر غریبه ای خبر میدادی از گناهت میگذرن؟یا اگه بفهمن تموم اون خانزاده هایی که به خواستگاری لیلا میومدن رو تو پشیمون کردی؟اون موقع فقط باید دعا کنی خان به طلاق دادنت اکتفا کنه! با این حرف شوک زده هینی کشیدمو دستمو فشار دادم روی دهنم،پس ماهرخ بود که تموم خواستگارای لیلا رو دم آخر منصرف میکرد،حتی یادمه موقع خواستگاری فرهان هم بی اجازه وارد مهمونخونه شده بود،حتما میخواست با نشون دادن خودش و مادرش خواستگاری رو بهم بزنه اما وقتی دید عمه منو برای فرهان در نظر گرفته دمش رو گذاشت رو دوشش و رفت،اما چرا؟ گوشمو از روسری بیرون آوردم تا صدای ترسیده ماهرخ رو بهتر بشنوم:-خودت بهتر میدونی که من تموم اون کارا رو به دستور تو انجام دادم،وگرنه برای من چه فرقی میکنه اون دختره پر ادعا با کی عروسی کنه،تا الانم به خاطر حرف تو هر رفتاری باهام شده صدام در نیومده،اما الان دیگه قضیه فرق میکنه،میدونم چی تو سرته،میخوای خودت آینده خان این عمارت بشی،اونوقت مادرزنت منو با لگد از اینجا بیرون میکنه،اما اگه وارث خان توی شکمم باشه هیچ کس همچین جراتی نداره،بهتره با من کنار بیای،من تو کار تو دخالت نمیکنم تو هم کاری به کار من نداشته باش،اگه میترسی پسر دار بشم و دستت از این عمارت کوتاه بشه اشتباه میکنی من فقط میخوام جای پامو محکم کنم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان* ازهمون لحظه ای که آیه کنارمادرفرنوش نشست * فرهوددستشوگذاشت زیرچونشوخیره شد به آیه وآیه هم بیخیال بامادرفرنوش صحبت میکرد...ازنگاه خیره فرهودحرصم گرفت مگه قبلا نه نشنیده پس چراهنوزم باکاراش ورفتارش روداشتن آیه اصرارداره...صاف نشستم وخیره شدم به فرهودوناخوداگاه ابروهام رفتن توهم ...خیره شدم بهش تاشایدروش کم شه ونگاهشو ازآیه بگیره اماانگارنه انگار،نگاه منو کاملا نادیده میگرفت یاشایدم اونقدرمحوخرگوش کوچولوی مقابلش که متعلق به من وفقط من بودشده بود که متوجه نگاه سنگین من نشده بود...ولی من هم نگاهمونمیگرفتم هرچقدرهم طول میکشید فرقی نمیکردبایدبه یه طریقی پلی روکه ازچشماش به خرگوش کوچولوی من درست کرده بودرومیشکوندم...همینطوربااخم نگاهش میکردم که سینی چای حواسموپرت کرد نگاهمو گرفتم وتوچشمای فرنوش نگاه کردم وفنجونی برداشتم وسریع گفتم:ممنون ودوباره نگاهمودوختم به فرهودی که اگه تاچنددقیقه بعدبه نگاه خیره اش به خرگوش کوچولوی من ادامه میدادقطعاخونشو همونجاوسط خونشون میریختم .اون هم مثل من وقتی فرنوش بهش چای تعارف کرد نگاه شواز آیه گرفت وفنجونی برداشت وخواست دوباره به آیه خیره شه که نگاهش افتادبه من باحرص لب زدم:بخورش اینطوری نمیشه اخم کردوسرشوانداخت پایین ...چه عجب روش کم شد این پسرهیز چشم چرون!!جالب بودکه به فرهودمیگفتم هیز درحالی که خودم موقع رانندگی اونقدرخیره خیره به آیه نگاه میکردم که فراموش کرده بودم پشت فرمونموکم مونده بود هردومونو به کشتن بدم ....امامن ازروی هوس نگاهش نمیکردم...مثل وقتایی که به دوست دخترام خیره میشدم. بهش خیره نشده بودم من وقتی به آیه نگاه میکردم...بهش خیره میشدم ...مطیع قلبم بودم...مطیع احساس ناآشنای قلبم ...شایدفرهودهم مثل من به خواسته قلبش عمل میکرد امابازهم نمیتونستم هضم کنم مرد دیگه ای جزمن توخلسه شیرین وجودآیه فروبره...من قادربه هضم نگاههای خیره فرهودبه خرگوش کوچولوم نبودم ...موبایلم زنگ خورد به صفحه اش نگاه انداختم بابا بودسریع جواب دادم :بله؟ -سلام پاکان خوبی؟ -سلام مرسی توخوبی بابا؟خوبم شکر راستی چرابه خونه زنگ میزنم جواب نمیدین به آیه ام زنگ زدم خاموش بود-تولدآیه ست خانواده دوستش براش جشن گرفتن اومدیم خونشون- -وای من به کل یادم رفته گوشی روبده آیه-چشم موبایلوازگوشم فاصله دادم وبه آیه نگاه کردم...گفتم :آیه جان بابامیخوادباهات حرف بزنه. چشمای همه گردشد مخصوصاچشمای فرهود ،آیه بیچاره سرخ شد، براش کمی ناراحت شدم امابااین حال ازکارم راضی بودم ولبخندی پیروزمندانه رولبم نشوندم آیه لب گزید وشرمگین به سمتم اومد موبایلو گرفت ومشغول حرف زدن شد: ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷