eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 -چی شده آقاجون؟ -لیلا داخله؟ -اوهوم! با گفتن این حرف بدون درنگ در اتاق رو باز کرد و داخل شد،منم پشت سرش با ترس رفتم داخل،لیلا که همرنگ گچ دیوار شده بود ترسیده سر جاش نشست و با صدایی لرزون پرسید:-آقاجون طوری شده؟ آقام که از خشم به نفس نفس افتاده بود اخماشو در هم کرد و گفت:-چرا همچین چیز مهمی رو از منو آنات پنهون کردی؟ لیلا که کم مونده بود پس بیفته با لب های لرزونش نگاهی به من انداخت:-منظورتون چیه آقاجون؟ آقاجون شیشه دارو رو گرفت جلوی روی لیلا و گفت:-اینو از کی گرفتی؟به اجازه کی وقتی نمیدونی چی داخلشه به خورد آنات دادیش؟ به یکباره نگاه لیلا با دیدن شیشه دست آقاجون رنگ خشم به خودش گرفت،دیگه از ترس چند دقیقه قبلش هیچ خبری نبود،شاید هم گمون میکرد آقاجون پی به راز بزرگش برده باشه و حالا با دیدن شیشه خیالش کمی آسوده شده بود! عصبی نگاهی به من انداخت و گفت:-میدونم کی این حرفارو بهتون زده آقاجون اما من کار اشتباهی نکردم،تموم اینا به خاطر صلاح آنا کردم! -صلاح آنات اینه که زهر به خوردش بدی؟هیچ میفهمی داری چیکار میکنی دختر؟ -چی؟کی بهتون گفته این زهره،آقاجون این دختر داره دروغ توی گوشتون میخونه اون خون به خاطر سرفه های آنا بود نه دوا! آقاجون ابروهاشو بالا انداخت و گفت:-خون؟از چی حرف میزنی؟چند وقت اینو به خورد آنات دادی؟ لیلا نگاهی به من انداخت و با شک گفت: -تا همون روزی که فهمیدیم آبستنه به خدا قسم راست میگم! -نکنه زده به سرت دختر؟برو دعا کن بلایی سر بچه توی شکم آنات نیاد،فردا صبح میفرستم پی اون زن دعا نویس اگه فرار کرده باشه تنبیه سختی در انتظارته! با بیرون رفتن آقام با شک نگاهی به آرات که بیرون ایستاده بود انداختم و خواستم چیزی بپرسم که سوزش بدی توی سرم احساس کردم:-خدا لعنتت کنه میخوای از چشم آقاجونم بندازیم؟چی از جونم میخوای؟چرا راحتم نمیذاری؟ -آخ،ولم کن،من به آقاجون چیزی نگفتم،ولم کن! -پس از کجا میدونست،هان؟ شیشه دارو دست اون چیکار میکرد؟ فقط تو خبر داشتی،خدا لعنتت کنه،حیف اون خوبی هایی که در حقت نکردم،الان میرم بهش میگم میخواستی با اون پسره محمد فردا کنی،ببینم تو هم از چشمش می افتی یا نه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 اخرای شب بودکه رسیدیم یه ویلای لب دریای رویایینا.هر تاازماشین هامون پیاده شدیم دخترابه سمت دریاد وییدن وماهم به دنبالشون رفتیم وشروع کردیم به آب بازی که موبایلم زنگ خوردازخونه بودجواب دادم:بله؟ صدای آیه توگوشم پیچید:سلام وقتی صدای گوش نوازش روشنیدم برای لحظاتی دوباره مسخ شدم اماخودمو نباختم:سلام کاری داری؟ -بابانگرانت شده کجایی؟ -فردابرمیگردم کاری نداری؟ توهمین موقع صدای خنده مستانه رویافضاروپرکردوبعدبه من گفت:عشقم بیا دیگه بایدازاین فرصت استفاده میکردم تابه آیه ای که مطمئنااحساس من هیچ اهمیتی براش نداشت وبه خودم ثابت میکردم که علاقه ای بهش ندارم درحالی که موبایلم کنارگوشم بودگفتم:الان میام عزیزم وبعدبه آیه گفتم:کاری نداری؟ کاردارم بایدبرم؟ بعدلحظاتی صداش توگوشم پیچید:بله متوجه شدم کاردارین خدافظ تماسو قطع کرد امامن همینطورگوشی به دست خشکم زد...آیه دوباره بامن، بامن رسمی حرف زد. انگاردوباره ازدستم ناراحت شد بخاطر کثیف بودنم...ومن هم ازناراحتی اون ناراحت شدم درحالی که نبایدمیشدم...دیگه نبایداهمیت میدادم به آیه...به عشقی که توقلبم داشتم ...من میتونستم فراموشش کنم...مطمئنامن میتونستم این رشته کلفت ومحکم احساسو ازبین ببرم ...من پاکان پاکزادبودم پسرلعیا...کثیفی وهرزگی توخونم بود...پس میتونستم باغرق شدن توباتلاق وکثیفی ولجن این عشق پاک ومقدس روفراموش کنم...من پسرلعیابودم ومطمئنا میتونستم مثل مادرم کثیف باشم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻