eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 نفس حبس شده اش رو بیرون داد و پرسید:-چی گفتی؟ شرمنده و بریده بریده لب زدم:-.ببخشید معذرت میخوام...نباید... هنوز جمله ام تموم نشده بود که با صدای جیغ جمعیت ناخواسته و از روی ترس به آرات چسبیدم، دستش رو دورم حلقه کرد و سرش رو چرخوند سمت حیاط،حالا دیگه صدای جیغ جاشو با همهمه تغییر داده بود،آرات نگاهی به من که با چشمای بسته بهش چسبیده بودم انداخت و با لحن آرومی گفت:-انگار فرهان خان کار خودش رو کرد ،همینجا بمون،میرم ببینم چی شده! سری تکون دادمو با ترس ازش جدا شدم و آرات دوباره نفسی بیرون داد و دوید سمت حیاط،از شدت اضطراب افتادم به جون انگشتام،چه کار احمقانه ای کرده بودم،معلومه که فرهان نمیشینه و دست روی دست بذاره،همینطور که خودم رو سرزنش میکردم آروم قدم برداشتم سمت درخت و سرکی داخل حیاط کشیدم و با دیدن آنام که افتاده بود توی دستای خانوم جون از فکر اینکه به خاطر کار من به اون حال و روز افتاده باشه تموم حرفای آرات فراموشم شد،نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم بهش و نگاهی به چهره رنگ پریدش انداختم:-آنا... -ملک چی شده؟چه بلایی سرش اومده؟ ملک که رنگ به رو نداشت لب هاشو به زور تکونی داد و گفت:-نمیدونم داشت هدیه لیلا رو میداد که اینطوری از هوش رفت! سرچرخوندم سمت آرات که یقه آیاز رو گرفته بود توی دستاش:-چه بلایی سرش آوردی؟خیال میکردم آدم شدی؟ -ولم کن ببینم من کاریش نکردم،یک دفعه ای از هوش رفت! -مگه میشه الکی از هوش بره،بگو بیینم چی بهش گفتی؟ -چیزی نگفتم آویزمو‌گرفت توی دستاش و نفهمیدم چی شد که از حال رفت،باور کن من کاری نکردم! -به نفعته راستش رو گفته باشی! آرات اینو گفت و یقه آیاز رو رها کرد و با نگاهش تموم حیاط رو از نظر گذروند مطمئن بودم به دنبال فرهان میگرده ،یعنی کار اون بود؟ با صدای آرات قطرات اشک رو از چشمم پس زدم:-ملک برو یه لیوان آب بیار! با چشمای اشکی دستی به صورت آنام کشیدم،جمعیت زیادی دورمون حلقه زده بود که آرات سعی در پراکنده کردنشون داشت،اما انگار گوششون بدهکار نبود، صدای عمو آتاش که عصبی داد میکشید توجه همه رو به خودش جلب کرد:-این آویز رو از کجا آوردی؟! -یادگاره آنامه،از وقتی یادمه توی گردنم بوده،نمیفهمم مگه به تیکه چشم نظر ساده چه اهمیتی داره که اینقدر همتون رو آشفته کرده؟ -راستشو بگو پسر،این یه چشم نظر ساده نیست اینو زن من برای پسر گمشده برادرم درست کرده،چطوری سر از گردن تو درآورده؟هان؟ با این حرف بی توجه به آنام سر جام ایستادمو نزدیک آیاز شدم و با تعجب زل زدم به لب های عمو:-با توام چرا ماتت برده؟ آیاز با چشمای گشاد شده نگاهی به من و لیلا و آنام انداخت و دستشو به یقه پیرهنش نزدیک کرد و آویز رو گرفت توی مشتش:گفتم...که...از وقتی یادمه دارمش...آقام میگفت یادگاره آنامه! عمو دستی سمت موهای آیاز برد و کنارش زد:-گفتی یادته سرت چی شده؟گفته توی درگیری زخمی شدی؟درست به یادش میاری؟ آیاز گیج و گنگ سری به نشونه مثبت تکون داد! -یعنی تموم اون چیزایی که گفتی رو یادت میاد؟خوب فکر کن جوابمو بده،چهره آناتو یادت میاد یا نه؟ با این حرف آیاز خودش رو روی صندلی رها کرد تا به حال انقدر درمونده ندیده بودمش،سرش رو گرفت توی دستاش و چیزی نگفت! تنم داشت میلرزید،یعنی آیاز همون آیهان بود؟برادری که این همه سال گمش کرده بودم؟نه امکان نداشت با اون چیزایی که میگفت قطعا چهره مادرش رو به یاد داره! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻