eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 میدونم شاید دیگه باورم نداشته باشی حقم داری اما برای لحظه ای هم نشده که به تو و بچه هام فکر نکنم! سر بلند کرد و نگاهی به چشمای بهت زده ام انداخت و شرمنده ازم رو گرفت:-حتی شب قبل از عقد هم شال و کلاه کردم رفتم شهر گمون میکردم اونجایی میخواستم همه چیز رو بهت توضیح بدم‌ چون این چند روز که نبودی ترس بدی توی دلم افتاده بود،نمیخواستم یک دفعه ای بفهمی و ازم بیزار بشی،دلم نمیخواست از دستت بدم... آهی کشید و ادامه داد:-وقتی رسیدمو ساواش خبر سلامتیت رو از من خواست داشتم دیوونه میشدم بهش چیزی نگفتم نمیدونی با چه حالی برگشتم عمارت و از آتاش حساب پس گرفتم،هر کاری کردم بهم نگفت کجایی گفت تو که میخوای کار خودت رو بکنی پس بیشتر از این ناراحتش نکن،بذار بی خبر بمونه براش بهتره! تا صبح یه لحظه هم چشم روی هم نذاشتم خیلی فکر کردم فهمیدم حق با آتاشه،نباید به خاطر گناهی که خودم کردم تو همچین شرایطی قرارت بدم،گفتم چند روز بعد خودم میامو بهت توضیح میدم که اونجوری بعد از عقد سر رسیدی... نشست روی زمین و تکیشو داد به پشتی:-اگه تا الان چیزی نگفتم چون برای کاری که کرده بودم شرمنده بودم،میترسیدم بفهمی چه خطایی کردم و برای همیشه ترکم کنی،همین که میدونستم زیر یه سقف کنارت هستم و سالمی هم برام کافی بود! دوباره نگاه غمگینش رو دوخت به چشمام:-حالا تصمیم با خودت،اگه نمیتونی ببخشیم و موندن اینجا آزارت میده بهت اجازه میدم هر جایی میخوای بری ولی حق نداری به خودت و اون بچه آسیبی بزنی اگه هم میتونی کنارم بمون، هر چند خودم هم نمیتونم خودمو ببخشم اما باور کن خیلی تنهام بعد از اون اتفاق هنوز یک مرتبه هم به صورت اون دختر نگاه نکردم،اما بی دلیل نمیتونم طلاقش بدم اون دختر هم گناهی نداره نمیدونم با زندگیمون چیکار کردم... شوک زده نگاهش میکردم شنیدن و هضم حرفاش به همین راحتی ها هم نبود باورم نمیشد اورهان به یه دختر همسن دختر خودش دست درازی کرده باشه،حتی فکرشم آزارم میداد،احتمال میدادم یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه اورهان همچین آدمی نبود،اگه بود که این همه مدت شرایط براش فراهم بود انجام میداد،حدس میزدم تموم تقصیرا زیر سر ماهرخ باشه،اگه آیلا راست میگفت همچین آدم بی گناهی که اورهان میگفت نبود،نباید میدون رو براش باز میذاشتم تا دستی دستی بدبختمون کنه،نگاهی به اورهان که منتظر جوابم بود انداختم و بی مقدمه لب زدم:-دیگه شب ها رو اینجا نمون میتونی برگردی توی اتاقمون بخوابی! اورهان ناباور و با دهنی باز مونده از تعجب بهم خیره موند،انگار که فکر میکرد گوشاش اشتباه شنیدن،دلم نمیخواست گمون کنه به همین راحتی بخشیدمش تا گناهی که کرده رو کوچیک‌ببینه برای همین قبل از اینکه از شوک خارج بشه و حرفی بزنه از مهمونخونه زدم بیرون و مستقیم رفتم سمت اتاقم... نگاهی به آیلا که با دیدنم نگران از جا بلند شد انداختمو نشستم روی تشک:-آنا چی شد؟به آقاجون که نگفتی مگه نه؟ سری به نشونه منفی تکون دادم،آهی کشیدمو گفتم:-نگفتم،بذار ببینیم این ماهرخ چه نقشه ای برامون توی سر داره بعد به موقعش دستش رو برای آقاتم رو میکنیم،فعلا برو به ننه حوری بگو زودتر سفره ناهار رو بندازه،باید قبل از تاریک شدن هوا وسایل تعزیه و عزاداری رو از انبار بیرون بیاریم! آیلا نگران نگاهی به ملک انداخت و چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت،تکیه امو دادم به پشتی و چشمامو روی هم گذاشتم،عطر تن اورهان هنوزم توی مشامم بود،توی این مدت تموم سعیم رو کرده بودم ازش فاصله بگیرم حتی اون چند روزی که مریض بودم با وجود اینکه توی یه اتاق میخوابیدیم رختخوابمو ازش جدا انداخته بودمو کوچکترین توجهی بهش نداشتم آخه گمون میکردم واقعا از من و بچه ها خسته شده باشه و این باعث میشد تموم احساسم نسبت بهش فروکش کنه،اما حالا...حتی با وجود اینکه به گناهش اعتراف کرده بود باز هم خوشحال بودم از اینکه تموم حدس و گمانام اشتباه بوده! -خبری شده خانوم؟ آروم لای پلکامو باز کردمو نگاهی به ملک که متعجب بهم خیره مونده بود انداختم:-نه چه خبری؟ با شیطنت خنده ای کرد و گفت:-تموم مدتی که اینجا بودم ندیده بودم لبخند بزنین،مطمئنم خبری شده،نکنه از این خوشحالین که قراره به زودی از دست ماهرخ خلاص بشین؟ لبخندی که بی اراده روی لبم نقش بسته بود رو جمع کردمو گفتم:-به جای این حرفا بقچتو بپیچ از امشب باید بری اتاق دخترها بخوابی! با چشمای گشاد شده نزدیکم شد و دستش رو گذاشت روی دستم:-واقعا میگین؟خود خان گفتن میخوان برگردن توی اتاقشون؟ -چرا تعجب میکنی ملک؟نکنه فراموش کردی اینجا اتاق اونم هست. -میدونم خانوم،اما اگه ماهرخ بفهمه حتما حسابی کفری میشه،باید خیلی مراقب باشین،این آدمی که من میبینم هر کاری میکنه تا خانوم این عمارت بشه. -برام مهم نیست ملک،من بهش همچین اجازه ای نمیدم،تا الان گمون میکردم اورهان با میل خودش با اون ازدواج کرده،اما الان قضیه فرق میکنه! 🇮🇷🇮
🪴 🦋 🌿﷽🌿 دلیل اینکارهاش چی بود برای چی نباید گردنبند فرهود رو قبول نمیکردم و گردنبد اونو قبول ؟؟؟ اصلا این حسادت ها و اینکارهاش برای چی بود چرا اینقدر رو فرهود حساس بود؟؟.... .....چرابایدهدیه فرهودرومیدادم به پاکان وهدیه پاکانومینداختم گردنم ؟؟?چرابایدمطیعانه به حرف پاکان گوش میدادم؟؟?چرابایدخواستشوقبول میکردم وهدیه فرهودروازگردنم درمیاوردم؟هیچ دلیل منطقی نبودتاخواستشوقبول کنم بخاطرهمین قاطعانه گفتم:نه من همینومیخوام وگردنبندهدیه فرهودرولمس کردم...یه طوری نگاهم کرد...طوری که نه معنیشو ونه مفهموشودرک کردم ونه هضم کردم...گیج مشغول کنکاش نگاهش بودم که گفت:اماتوقول دادی یادت رفت؟؟ درضمن من فقط سرموتکون دادم وشماواسه- من نمیدونستم شماچی میخوایدبگیدوخواستتون چیه خودت به قول تعبیرش کردی صداش کمی بالارفت:آیه؟ من هم صداموبالا بردم ومستقیم نگاهش کردم وکمی هم شاکی:بله؟ خیره خیره نگاهم کردویدفعه لبخندی زدوبامهربونی گفت:خواهش میکنم. ماتم برد...این قضیه تاحدی براش مهم بودکه لب به خواهش بازکرده؟چراانقدربراش مهم بود؟واقعادلیلش حسادت بود؟امابرای چی بایدحسادت میکرد اونم به فرهود...چرا؟ذهنم آشفته بودازعلامت سوال های بزرگی که جواب هیچ کدومشون رونمیدونستم...من فقط یه چیزیومیدونستم اونم اینکه رفتارپاکان عادی ومعمولی نیست ویه احساسی که حتی نمیتونم حدس بزنم ازجنس چیه واسمش چیه پشت این خواهش ونگاه پرتمناش پنهونه...تواون لحظات که خیره به نگاه شیرین عسلیش بودم نمیدونم چی توشون دیدم که دیگه نه قلبم توان نادیده گرفتن خواهششو ردکردن درخواستش داشت نه زبونم:باشه قبوله. لبخندش عریض شد وچشماش برق زدن وبرق نگاهش منومسخ کرد..ناخوداگاه لبهای منم کش اومدن دیگه داشتم به لبخندهایی که زورکی خودشون روقالبلب هام میکردن عادت میکردم ...لبخندهایی که خیلی وقته مسبب کش اومدن بی اراده لبهام میشدن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻