eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 با صدای ننه حوری به خودم اومدم:-دختر چرا اینجا نشستی زل زدی به حیاط پاشو برو داخل اتاق سرما میخوری می افتی سر دستمونا! -خوبه ننه اگه سردم شد میرم کنار آتیش عمو مرتضی خودمو گرم میکنم! -چی شده اینبار انقدر هیجان داری برای قبلی ها به زور اومدی سلام کردی،پاشو برو بلاخره که از اون اتاق میان بیرون همه چیز رو میفهمی! اینو گفت و غر غر کنان داخل مطبخ شد،دستامو گرفتم جلوی دهنمو سعی کردم با حرارت بازدمم گرمش کنم،حدود یک ساعتی از اومدن آیاز و ملاعلی میگذشت و همه بزرگای عمارت داخل اتاق بودن و چون مهمونی خانوادگی نبود من اجازه حضور نداشتم و از اضطراب نمیتونستم توی اتاق بشینم،انگار در و دیوارای اتاق داشتن به قلبم فشار می آوردن،نیم ساعت پیش لیلا با سینی چایی داخل شده بود و هنوز خبری نبود،احتمال میدادم قضیه جدی شده باشه که انقدر طول کشیده،آخه بقیه خواستگارا چند دقیقه ای مینشستن و بهونه ای میاوردن و میرفتن حتی بعضی وقتا کار به چایی بردن لیلا هم نمیکشید،پس این آرات داشت چیکار میکرد مگه نمیگفت همه چیز رو بهم میزنه؟ -دختر حداقل حالا که نمیخوای بری اتاق بیا کمک دست من،این عصمت ورپریده معلوم نیست کجا گذاشته رفته! سری تکون دادمو از جا بلند شدم،بلاخره هرچی بود از بیکاری و فکر کردن که بهتر بود،قدم برداشتم به داخل مطبخ و سیب زمینی و چاقو رو از سینی برداشتم و خواستم پوست بگیرم که... که با صدایی که از در مهمونخونه اومد وحشت زده سرچرخوندم و با دیدن آرات و آیاز که از مهمونخونه خارج شدن و دوشادوش هم به این سمت حیاط میومدن چشمام از تعجب گرد شد،سیب زمینی و چاقو رو برگردوندم توی سینی و در مطبخ به کمین ایستادم:-چی شد پس؟دو تا سیب زمینی نتونستی پاک کنی؟اونوقت میخوان دختر به رعیت بدن،آخه شما دوتارو چه به کار کردن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻