#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_ششم
اما قبل از اینکه بنشینم لباس ها را زا کاورش در آوردم و مشغول تعویض
....لباسهایم با لباس هاي قبلی شدم
خدا را شکر می کردم که مامان متوجه این لکه هاي روي شلوارم نشده بود
....چون در ان صورت حتما مرا کلی بازخواست می کرد
....حوصله ي این یکی را دیگر نداشتم
لباس هاي کثیف را کناري گذاشتم و بی حال روي صندلی میز کارم ولو
....شدم
....همه جا در سکوت عجیبی فرورفته بود
مشتی قربون هم نبود که حداقل یکم سروصدا کند و شرکت را از این حال و
...هوا بیرون بیاورد
توي دلم هرچی فحش دلم می خواست نثار پرهامی و ماهان کردم و چشمانم
....را بستم
... تنها صداي موجود صداي خیابان بود...حوصله ي هیچ کاري رو نداشتم
....دست و دلم به کار نمی رفت
....واقعا امروز چه مرگم شده بود
منی که حتی یک ثانیه هم بی کار نمی نشستم توي کار انقدر سست و تنبل
....شده بودم
....صداي باز شدن در ورودي باعث شد چشمانم را از هم باز کردم
آب دهانم را قورت دادم و با صداي نیمه رسایی گفتم: کیه...؟
...صداي مشتی قربون از بیرون امد که گفت: منم آقا ...کسی نیست
نفس راحتی کشیدم و چشمانم را دوباره بستم...دلم یک خواب عمیق می
....خواست
....خوابی که رنگ آرامش داشته باشه و حبري از غم و بدبختی در آن نباشد
نمی دونم چقدر در همان حالت بودم که با صداي مشتی قربون چشمانم را
....باز کردم
روي میز صاف نشستم و گفتم: کاري داشتی با من مشتی قربون؟
...مشتی قربون در را بست و گفت: بله آقا راستش....چیزه... یعنی..چیز
....حس می کردم چیزي را می خواهد بگوید اما در گفتنش تردید داشت
نگاه عمیقی بهش کردم و گفتم: راحت باش مشتی قربون چیزي می خواستی
بگی....؟
مشتی قربون کلاهش را از روي سرش برداشت...سرش را کمی خاراند و گفت:
....آره آقا... راستش چطور بهتون بگم
....سکوت کرد
کمی این پا و آن پا کرد و بالاخره با من من گفت:آقا راستش می خواستم از
...تون یه خواهشی کنم....یعنی....یه سوالی داشتم
نگاه مرددش را به چشمانم دوخت و ادامه داد: می خواستم ازتون بپرسم
...تکلیف این بنده خداهایی که اومدن اینجا براي استخدام چی می شه آقا
...البته شرمنده فضولی می کنم آقا
....شرم زده سرش را به زیر انداخت
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_ششم
حضور مشتی قربون بعد از چند سال آن هم درست این موقع چه معنی می تونست داشته باشه؟
با گیجی سرتکان دادم ....
در را بستم و از پله ها بالا رفتم....
از راهرو سرک کشیدم....
هنوز توی پذیرایی سرگردان ایستاده بود....
از همانجا داد زدم و گفتم: بشین مشتی قربون....من الان می یام....
قدم هام را به سمت اشپزخانه برداشتم....
هنوز همانجا نشسته بود و بی خیال داشت چایی می خورد....
اخم هایم بی اختیار در هم رفت....
از پررویی این دختر واقعا مانده بودم.....
نمی دونم این همه جسارت را از کجا آورده و در خودش جمع کرده بود....
یک دستم را کنار چارچوب در گذاشتم و تکیه ام را به در زدم....
خیره نگاهش کردم و گفتم: هی خانم مادمازل بپر دوتا چایی بریز و بیار مهمون دارم....
بی توجه به من قاشقی از نیمروی داخل ماهیتابه برداشت و توی نونش زد....
دندان هایم را روی هم فشردم...
عصبی چنگی به موهام زدم و گفتم: آی خانم ... با تو بودما.... مگه کری؟
شانه هایش را با بی تفاوتی بالا انداخت و گفت: به من چه ربطی داره ... خودت برو بریز من وظیفه ای ندارم آقای خفاش شب....
لب هایم را برهم فشردم و گفتم: بلند می شی یا جور دیگه حالیت کنم؟
خنده ای شیطنت آمیز کردم و گفتم: یادت که نرفته دیشب بهت چی گفتم نکنه دوست داری جال و پلاستو جمع کنم و خودم از اینجا بندازمت بیرون....
حس کردم یکدفعه خشکش زد....
قاشق از دستش افتاد....
به سمتم برگشت لب هایش را با حرص برهم فشرد و از جایش بلند شد....
دو تا فنجان توی سینی گذاشت و به سمت سماور رفت....
لبخند پیروزمندانه ای زدم....
دست هایم را به هم سابیدم و به سمت میز رفتم...
قاشقی نیمرو از توی ظرف برداشتم و روی نان گذاشتم و با لذت مشغول خوردنش شدم....
هنوز لقمه ی اول پایین نرفته بود که لقمه ی دوم را هم درست کردم و توی دهانم گذاشتم....
انقدر لقمه بزرگ بود که دو طرف لپم باد کرده بود....
سینی را از کنار سماور برداشت....
نگاهش بهم افتاد....
با تاسف برایم سرتکان داد و با نیشخند گفت: واقعا مثل بچه ها می مونی حقا که باید به جای خفاش بهت بگن بچه غول.....
این رو که گفت لقمه توی دهانم ماسید....
با حرص نگاهش کردم ....
لبخند نمکینی زد و قبل از اینکه منتظر هر حرفی از جانب من باشد از آشپزخانه بیرون زد....
دست هایم کنار پاهام مشت شد....
رگ های گردنم برآمده و سفت شده بودند....
نگاه عصبیم هنوز به چهارچوب در خیره مانده بود....
دختره پررو باید حالیش می کردم بازی کردن با دم شیر ... در افتادن با بهراد یعنی چی؟
حالا کارت به جایی رسیده که من رو مسخره می کنی و دست می ندازی؟
بهت نشون می دم بهراد وقتی اون روش بالا بیاد چه طوری می شه....
دارم برات خانم مادمازل....
از تصور فکری که توی ذهنم آمده بود لبخند عمیقی روی صورتم نشست....
بشکنی توی هوا زدم و از آشپزخانه بیرون آمدم....
🔶🔶🔶🔺🔻🔺🔶🔶🔶
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_ششم
این دختر دیگه واقعا شورش را در آورده بود....
آه متنفر بودم از این آدمای سمج و کنه.....
عصبی دستم به سمت دو شاخه تلفن دراز شد ....
از برق کشیدمش و روی تخـ ـت ولو شدم.....
حالا تا صبح زنگ بزن ....انقدر زنگ بزن تا خودت خسته بشی.....
حتما الان از اینکه جواب تلفن هاش رو نمی دادم حرص می خورد .....
از این فکر نیشخندی روی لـ ـبم نشست .....
طاق باز خوابیدم و چشمامو بستم....
عصبی مشت محکمی روی ساعت کوبیدم....
پتو را با حرص کنار زدم و روی لبه ی تخـ ـت نشستم....
سرم از درد داشت منفجر می شد....
انگشتانم را دو طرف گیجگاهم گذاشتم و محکم فشار دادم....
انگار توی سرم یک کوره آب جوش گذاشته بودند....
خودم از حرارتم داشتم می سوختم....
خدا لعنت کنه هرچی صدای مزاحم و هرچی ادم مزاحم توی دنیا هست....
دیشب تا صبح نتونستم بخوابم.....
کل شب فکرم روی مسائل مختلف می چرخید.....
اصلا نمی تونستم روی افکارم تمرکز کنم.....
چه خوش خیال بودم که فکر می کردم با خلاص شدنم نصف مشکلات و بدبخیتام کم میشه....
اما کم که نشده بود هیچی روز به روز هم به مشکلاتم اضافه تر می شد....
انگشتانم را به کفه ی نرم دمپایی رساندم....
قدم های سنگینم نزدیک پنجره ی اتاق می شدند....
از پشت پرده نگاه کردم....
اثری از دختر نبود....
حتما همان شب پیش رفته بود.....
از پنجره فاصله گرفتم و از اتاق بیرون امدم....
به سمت آشپزحانه رفتم.....
در یخچال را باز کردم....
نگاهم روی محتویاتش به چرخش در امد....
از دیدن یخچال خالی کم مانده بود همانجا مشت بکوبم به دیوار....
اخمی کردم و در یخچال را محکم بهم کوبیدم.....
توی این خراب شده حتی یه قوطی کبریت هم پیدا نمی شه چه برسه به خوراکی.....
سوییشرتم را روی شانه انداخته و از خانه بیرون زدم....
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
#من_محمد_را_دوست_دارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd