Shab1Fatemieh2-1400[03].mp3
8.62M
🎙فدای تو مادرم (واحد فارسی و عربی)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
آدمای اشتباه زندگی
کاری میکنن که دیگه حتی
آدمای درست رو هم باور نکنیم...
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
『♥️』
کوتاه ترین دعا
برای بزرگترین آرزو
اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃
شبتون مهدوی
💫⭐️🌟✨💫
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🖤🏴🖤🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
زیارت حضرت زهرا (س) در سوم جمادی الثانی
علماء نیز زیارت مبسوطی را برای آن مظلومه نقل کرده اند و آن مثل همین زیارت است که از شیخ نقل کردیم اول آن
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ است تا أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِکَتَهُ که از اینجا به بعد به این نحو است:
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاَکِ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکِ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکِ
أَنَا یَا مَوْلاَتِی بِکِ وَ بِأَبِیکِ وَ بَعْلِکِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِکِ مُوقِنٌ وَ بِوِلاَیَتِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ لِطَاعَتِهِمْ مُلْتَزِمٌ
أَشْهَدُ أَنَّ الدِّینَ دِینُهُمْ وَ الْحُکْمَ حُکْمُهُمْ وَ هُمْ قَدْ بَلَّغُوا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ
وَ دَعَوْا إِلَی سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ
وَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکِ وَ عَلَی أَبِیکِ وَ بَعْلِکِ وَ ذُرِّیَّتِکِ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ
وَ صَلِّ عَلَی الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ
الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ الزَّکِیَّةِ الرَّشِیدَةِ الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ الْمَغْصُوبَةِ (الْمَغْضُوبِ) حَقُّهَا
الْمَمْنُوعَةِ (الْمَمْنُوعِ) إِرْثُهَا الْمَکْسُورَةِ (الْمَکْسُورِ) ضِلْعُهَا الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا
فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِکَ وَ بَضْعَةِ لَحْمِهِ وَ صَمِیمِ قَلْبِهِ وَ فِلْذَةِ کَبِدِهِ
وَ النُّخْبَةِ (وَ التَّحِیَّةِ) مِنْکَ لَهُ وَ التُّحْفَةِ خَصَصْتَ بِهَا وَصِیَّهُ وَ حَبِیبَةِ (وَ حَبِیبَهُ) الْمُصْطَفَی وَ قَرِینَةِ (وَ قَرِینَهُ) الْمُرْتَضَی
وَ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ وَ مُبَشِّرَةِ الْأَوْلِیَاءِ حَلِیفَةِ الْوَرَعِ وَ الزُّهْدِ
وَ تُفَّاحَةِ الْفِرْدَوْسِ وَ الْخُلْدِ الَّتِی شَرَّفْتَ مَوْلِدَهَا بِنِسَاءِ الْجَنَّةِ
وَ سَلَلْتَ مِنْهَا أَنْوَارَ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْخَیْتَ دُونَهَا حِجَابَ النُّبُوَّةِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهَا صَلاَةً تَزِیدُ فِی مَحَلِّهَا عِنْدَکَ وَ شَرَفِهَا لَدَیْکَ وَ مَنْزِلَتِهَا مِنْ رِضَاکَ وَ بَلِّغْهَا مِنَّا تَحِیَّةً وَ سَلاَماً
وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ فِی حُبِّهَا فَضْلاً وَ إِحْسَاناً وَ رَحْمَةً وَ غُفْرَاناً إِنَّکَ ذُو الْعَفْوِ الْکَرِیمِ
🏴🏴🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
هوای جهان بی تو خس خس می کند
تو را به جان نفس های بی کسان
زودتر برگرد
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهاردهم
دیگه کم کم صدای عزیز هم درومده بود و داشت غر میزد که چشمم خورد به یه پارچه قرمز رنگ که گل های نقره ای ظریفی روش کارشده بود،یه لحظه زمان برام ایستاد همونی بود که می خواستم بی توجه به بقیه ایستادم کنارشو خودمو توی پیراهن بلندی همراه دامن چین دار که با همون پارچه دوخته شده بود تصور کردم حتما خیلی به پوست سفیدم میومد انگشتمو گذاشتم روشو گفتم:-ببخشید آقا اگه بخوام از این پارچه یه لباس با دامن چین دار اندازه خودم بدوزم چقدر پول میخواد؟
فروشنده لبخندی بهم زد و خواست چیزی بگه که دستی از پشت کشیدم:-اینجایی ورپریده مگه نگفتم از کنار سحرناز تکون نخور؟ راه بیفت تا عزیز عصبانی نشده!
-زنعمو میشه یکم صبر کنید؟ من میخوام با پولم پارچه بخرم برای عروسی آنام برام لباس بدوزه،از این میخوام،خوشگله نه؟!
نگاهی به پارچه انداخت و چشماش برقی زد و رو به فروشنده قیمتشو پرسید و گفت چند متری براش برش بزنه،از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم باورم نمیشد زنعمو اینقدر مهربون شده باشه، پارچه رو گرفت سمتم،با ذوق نگاهی بهش انداختمو سکه رو از جیبم بیرون آوردمو گرفتم سمت زنعمو:-اینم پولش!
زنعمو پوزخندی زدو سکه رو از دستم گرفت و پرت کرد وسط بازار:-دختر جون با این سکه اندازه یه بند انگشت از این پارچه هم نمیتونی بخری!
خم شدم سکه رو از روی زمین برداشتمو تمیزش کردمو گذاشتمش توی جیبم،زنعمو از پر شالش پولاشو درآورد و پول پارچه رو حساب کرد،هنوزم خوشحال بودم به هر حال چیزی که دلم میخواست رو به دست آورده بودم!
پشت سر زنعمو راه افتادمو هر از گاهی نگاهی به پارچه ابریشمی تو دستم می انداختم انگار که هنوزم باور نکرده بودم خریدیمش،عزیز روی تکیه سنگ بزرگی نشسته بود و وزنشو انداخته بود روی عصاش و با اخم نگاهی بهم انداخت و گفت:-کجا بودی؟نمیگی اگه گم بشی وسط این همه غریبه چیکار میکنی؟
پارچه رو چسبوندم به خودم:-ببخشید عزیز!
با اخم نگاهی بهم انداخت: این چیه تو دستات؟
زنعمو زودتر جواب داد:-برای سحرناز پارچه پیرهنی خریدم، بریم پیش رقیه بدیم برای عروسی براش بدوزتش!
انگار سطل آب یخی خالی شد روی سرم دستایی که با ذوق پارچه رو محکم به سینم چسبونده بودن که مبادا یه وقت کسی ازشون پس بگیره شل شد و پارچه افتاد روی زمین!
زنعمو فریاد آرومی کشید و گفت:-مگه شلی دختر،برشدار الان گلی میشه و رو به عمه گفت:-بهت گفتم به جای این گلناز رو بیار اصلا این دوتا تیکه استخون جون حمالی داره؟
-گلناز داشت شیرینی میپخت مجبور شدم!
هر جمله ای که میگفتن انگار تیری بود که به قلبم نشونه میرفتن با چشمایی که اشک توش حلقه زده بود با نفرت زل زدم به عزیز،ازش متنفر بودم که ساکت مونده بود و اجازه میداد اینقدر راحت دلم منو بشکنن فقط به خاطر اینکه من پسر نبودم!
حس میکردم اونم نسبت به من همین حس رو داره،تنفر!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴