❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
🍃🌸دیریست که آواره ی دشتی آقا
🌸🍃رفتی و دوباره برنگشتی آقا ...
🍃🌸شاید که تو آمدی و دیدی خوابیم
🌸🍃از خیر تماممان گذشتی آقا...
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستهفتادچهارم
دروغ چرا اما نمی تونستم به ساره حسودی نکنم خوش به حالش، حتی اونم به عشقش رسیده بود و من همچنان درگیر احساساتم بودم،قطره اشک لجوجی از گوشه چشمم چکید به خودم تشر زدم:
-بسه آیسن،باید براش آرزوی خوشبختی کنی.
بی رمق سمت در قدم برداشتم تا به بدرقه ی بهترین دوستم برم و حداقل با با دیدن خوشبختی اون خوشحال بشم که با باز کردن در توی سینه آتاش فرو رفتم، نگاهم رو از روی یقه اش بالا کشیدم و با چشمای سرد خیره شدم بهش، بی توجه بهش که مات و مبهوت و بدون ذره ای لرزش پلک نگاه می کرد عقب اومدم و از کنارش رد شدم، می خواستم زودتر خودم رو برسونم حیاط.
هنوز یه قدم برنداشته بودم که دستم رو کشید:
-کجا؟
آروم جواب دادم:
-میرم استقبال عروس،نترس بلایی سر خودم نمیارم!
دستی توی موهاش فرو برد و کنارم ایستاد:-خیلی خب باهام میریم!
نفسم رو پر صدا بیرون دادمو کنارش راه افتادم سمت در عمارت و به انتظار اومدن عروس ایستادم،با بغض به دختر بچه هایی که رو به روی اسب عروس میرقصیدن نگاه میکردم،تا پارسال تموم دغدغه ام پوشیدن لباس چین دار و رقصیدن باهاش جلوی بقیه بود میخواستم با نشون دادن زیباییم حرص زنعمو رو در بیارم اما حالا چی؟توی این یه سال چقدر بزرگ شده بودم!
با اومدن ساره و نزدیک شدن ساواش همه مشغول خوندن شعر محلی و دست زدن شدن،ساواش دستش و نرم و آروم دور کمر ساره حلقه کرد و با احتیاط از روی اسب پایین آوردش، این بغض امروز تا آخر شب امونم رو می گرفت، نگاهم که هر بار بهشون بر میخورد حسرت خودم و اورهان رو سینه ام سنگینی می کرد،سعی کردم بهشون نگاه نکنم مسیر نگاهمو عوض کردمو همون لحظه چشمم افتاد به اورهان که اون طرف عمارت با مشتایی گره خورده و وایستاده بود و با اخم بهم نگاه میکرد،انگار اونم از چهره جدیدم زیاد خوشش نیومده بود،نمی خواستم ببینمش چون دیدنش حالم و بیش از پیش دگرگون می کرد اما مگه سنگینی نگاهش اجازه می داد که بی توجه باشم؟تو اون چند دقیقه انقدر نگاه ثابتش رو روم احساس می کردم که طاقتم طاق می شد، آهی بغض آلودی از گلو بیرون دادم و سر پایین انداختم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستهفتادپنجم
لابد با دیدنم پیش خودش پی برده که از این شرایط چقدر احساس رضایت دارم!
نمیخواستم بیشتر از این با این لباس سیاه بختی و صورتی و شمایل به ظاهر آراسته و شاد ببینتم...
با پایین اومدن ساره همه پشت سرش راه افتادیم به سمت تختی که برای عروس مهیا کرده بودن، دامنشو باز کرده بود و ساواش خندون به سمت پشت بوم دوید و سیبی توی دامن ساره انداخت،هر چند احتیاجی به انداختن سیب نبود حس عشق بینشون انقدری بود که تمام حضار با دیدن لبخند و شادیشون به وجد اومده بودن و عشق بینشون از نگاه هیچ کس پنهون نبود!
آقا مظفر عقد بینشون رو همونجا جاری کرد و دستشون و به دست هم داد و به همراه بقیه مهمونا به سمت مهمونخونه راهیشون کرد،تا بهترین شب زندگیشونو کنار عزیزانشون جشن بگیرن،با اشاره آتاش به خودم اومدم حالا نوبت ما بود همه رفته بودن، تک و توکی آدم ایستاده بود که همون ها هم از این عقد کذایی دل خوشی نداشتن،اورهانم بینشون بود سنگینی نگاهشو هر چند از فاصله دور روی خودم حس میکردم همین الانشم زن عقدی آتاش بودم اما خوندن این صیغه به معنای آزادی تمام و کمال آتاش توی رابطه با من بود و من به هیچ وجه اینو نمیخواستم!
این یعنی پا گذاشتن تو همون راه تاریک و تنگ باریک که حالا همراهم تو این راه کسی بود که ذره ذره جونم و میگرفت!
روی تخت کنارش با اکراه جای گرفتم و چشمام روی هم فشردم تا مبادا با نگاه کردن به صورت اورهان وا بدم،به خودم امید میدادم امید الکی که حالا با چشم بسته می خواستم همه اینا خواب باشه.
با صدای پیچیدن خطبه تو گوشم و سقلمه آتاش به پهلوم با چونه لرزون و صدایی که از ته چاه بیرون می اومد گفتم:
-بله.
پشت بندش دونه اشکی از روی گونه ام لغزید.
حالا باید چیکار میکردم؟میرفتمو عقد دوبارمو با کسی که ازش متنفر بودم جشن میگرفتم؟
صدای ساز و دهل توی سرم زنگ میزد و مثل مته مخم رو سوراخ می کرد، انگار داشتن ساز عزا می زدن که دلم فقط هوای جیغ و زاری داشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#عطر_نماز🌸🕋
آیٺ الله بهجٺ (ره) ؛
🔷 هرقدر ڪہ نمازهایٺ منظم
و اول وقٺ باشد ؛ امور زندگیٺ
هم تنظیم خواهد شد.
☄ مگر نمےدانے ڪہ رستگارے و
سعادٺ با نماز قرین شده اسٺ
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
@jomalate ایتاHossein Tavakoli - Negam Kardi (128).mp3
زمان:
حجم:
3.62M
☑️حسین توکلی 💠نگام کردی
#آهنگ
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
AUD-20210305-WA0095.m4a
زمان:
حجم:
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
یه کانالی کاملا #امامرضائی هیچ مطلبی جز مطلب #امامرضائی گذاشته نمیشه
عاشق #امامرضا عليه السّلام هستی عضو شو
اینم #لینکش👇👇👇
عاشقانه امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷