eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
『♥️』 ‏ما انبوهی از دل‌هایِ شکسته‌ایم، توسط آنانی‌ که دوستشان داریم 💔 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
سلام دوستان عزیز شبتون بخیر ممنون از حضورتون 🌹🌹 یه مدتی بخاطر مشغله زیاد روند کانالها مثل قبل نبود ولی صبورانه مارو تحمل کردید🌹🌹 لطفا نقطه نظرات خودتون رو برای ما به آیدی ارسال کنید و بگین عضو کدوم کانال ماهستید🌹🌹⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ما را بیشتر از این منتظر و چشم به راه مگذار یا صاحب الزمان (عج) 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 خواستم چیزی بپرسم که با دیدن مسیر نگاه آرات و اخمای درهمش زبون به کام گرفتمو سر چرخوندم سمت جایی که نگاه میکرد و با دیدن لیلا درست پشت سرم جا خوردم:-درو باز کن میخوام ببینمش! -نمیشه نشنیدی آقات چی گفت،یالا برگرد توی اتاقت! -نه مثل اینکه تو نشنیدی من چی میگم فکر کردی کی هستی که بخوای جلوی منو بگیری،یالا درو باز کن! آرات پوفی کشید و با اشاره چشم ازم خواست که از دنبالش برم و خودش قدم برداشت سمت اتاقش که لیلا عصبی گفت:-یا همین الان درو باز میکنی یا میرم به آقام میگم دختر کوچیکش میخواست با پسر یه کشاورز فرار کنه،در ضمن برو در مورد آیاز همه چیز رو به آقاجونم بگو من دیگه چیزی برام مهم نیست! با این حرف آرات سر جاش ایستاد عصبی چشم برهم گذاشت و دستی به روی شقیقه اش فشار داد و چرخید سمت لیلا:-باهاش چیکار داری؟ -به تو ارتباطی نداره،نترس فراریش نمیدم فقط باهاش حرف دارم! آرات با شک نگاهی به من که مضطرب لبمو به دندون گرفته بودم انداخت و کلافه دستی به صورتش کشید و قدم برداشت سمت طویله و درش رو باز کرد:-فقط چند دقیقه وقت داری! لیلا بدون اینکه بهش نگاه کنه دامن لباسش رو بالا گرفت و داخل شد و در طویله رو محکم بست! با شک نگاهی به آرات انداختمو به دیوار طویله نزدیک شدمو گوشمو گذاشتم روش،واقعا میخواستم بدونم سهیلا خاتون بعد از این همه سال چه توجیهی برای کارایی که با لیلا کرده داره،با شنیدن صدای سهیلا خاتون توجهم جلب شد:-بلاخره اومدی دخترم،میدونستم اجازه نمیدی آقات بلایی سرم بیاره! -به من نگو دخترم،برای کمک نیومدم اومدم فقط چندتا سوال ازت بپرسمو بعد میرم! با نزدیک شدن آرات کلافه انگشت روی بینیم گذاشتم،پوفی کشید و همونجا روی چهارپایه نشست،انگار اونم بدش نمیومد بفهمه داخل طویله چه خبره اما غرورش اجازه نمیداد جلوی من فال گوش بایسته توی همون حالتی که نشسته بود سرش رو چسبوند به دیواره طویله و پلکاشو بست و بلافاصله صدای پر از بغض لیلا بلند شد:-دفعه اولی که لب چشمه دیدیم،همون موقع که کف دستمو نگاه کردی میدونستی من کی ام؟فقط دوباره دروغ تحویلم نده وگرنه یک لحظه هم نمیمونم! -میدونستم! صدای گرفته لیلا دوباره توی فصای طویله پیچید:-از کجا؟نگو که این همه سال منو زیر نظر داشتی یا از همون دفعه اولی که دیدیم حست مادرانت بهت گفت که باورم نمیشه همچین آدم دل رحمی باشی! -نه زیر نظر نداشتمت اما همچین بی خبر هم نبودم،از زبون رعیت کم و بیش راجع به خان و خونوادش خبرهایی بهم میرسید،چند روز قبل از اینکه لب چشمه ببینمت وقتی رفته بودم آب بیارم شنیدم چندتا زن در مورد شما باهم حرف میزدن،میگفتن دختر خان رو لب چشمه دیدن میگفتن خان زن و دختراشو از عمارت بیرون کرده،چند روز همون حوالی میگشتم میدونستم دوباره دیر یا زود سرو کلتون پیدا میشه،میخواستم... لیلا عصبی و هول زده پرید وسط حرفش:-میخواستی تحریکم کنی تا به وسیله من هووت رو بکشی تا از این لجنی که توش گرفتار شدی بیرون بیای،منو بگو چقدر باورت کرده بودم فکر میکردم آدم خوبی باشی،انگار یادم رفته بود ناف منو با بدبختی بریدن! -اینجوری نگو دختر،فقط میخواستم برای یه بارم شده ببینمت! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 لیلا خنده ای کوتاه کرد و گفت:-لابد میخواستی حالا که آقام از شرم خلاص شده زیر بال و پر خودت بگیریم،نه؟اگه راست میگی چرا همون موقع خودت رو معرفی نکردی؟چرا نگفتی کی هستی؟میدونی چند سال منتظر بودم برگردی؟میدونی چقدر تو رویاهام دیدمت که اومدی و میگی نخواستی بلایی به سرم بیاری و زخم شدن سرم اتفاقی بوده؟میدونی چقدر تحقیر شدم فقط برای اینکه مادرم تو‌ بودی؟تموم عمرم،همه منو دختر تو میشناسن حتی تا چند وقت پیش خودمم شرمم میشد با این آدما سر یه سفره بشینم،حالا هم که برگشتی بازم فقط به فکر خودت بودی،ازم استفاده کردی تا انتقام بگیری،شایدم میخواستی به بهونه منم شده دوباره برگردی توی این عمارت و خانومی کنی،هان؟ -نه دختر به ولای علی اینطوری نیست که فکر میکنی... -به من دست نزن این همه سال کجا بودی که اشکامو پاک کنی؟دیگه خودم یاد گرفتم چطوری خودمو دلداری بدم،تو هم از من توقع نداشته باش،مادرم نبودی که حالا برات دختری کنم! -وایسا دختر...خیلی چیزا هست که ازش خبر نداری،حداقل برای یه بارم که شده ماجرا رو از زبون من گوش بده بعد تصمیم با خودته،اگه فکر کردی از سر خوشی اون بلا رو سرت آوردم و رفتم اشتباه میکنی،اون زن که گمون میکنی مادر خوبی برات بوده زندگی رو به کامم جهنم کرده بود... با این حرف آرات کلافه چشم باز کرد و سرش رو از دیواره طویله جدا کرد! -حتی اجازه نمیداد یک روز رو من کنار آقات سر کنم،توی یه اتاق زندونی شده بودمو کسی بهم کوچکترین اهمیتی نمیداد صدای خنده هاشون هر روز دیوونه ترم میکرد،زندگی من جهنم شده بود و اونا داشتن هر روز خوشبخت تر میشدن،وقتی شنیدن بخاطر یکم حال بد اون زن آقات چند روزی رو بردتش بیرون عمارت به مرز جنون رسیدم،من اون همه حالم بد بود و و هیچ کس عین خیالش نبود،آقات حتی نیم نگاهی هم بهم نمی انداخت،تصمیم گرفتم خودمو خلاص کنم اما با وجود تو نمیشد،نمیخواستم زیر دست اون زن زجر بکشی،برای همین اون کارو کردم،وقتی سنگ رو به سرت کوبیدم تو حال خودم نبودم دستام میلرزید گمون کردم مردی دویدم و از عمارت زدم بیرون نمیخواستم اونجا بمونم و منتظر بشم تا آقات حکم مرگمو امضا کنه،خودمو رسوندم لب چشمه و بی درنگ پریدم توش،گمون میکردم میمیرم‌و از این زندگی نکبتی راحت میشم اما وقتی چشم باز کردم تو کلبه پیرزن دعا نویسی بودم... اون و پسرش از چشمه نجاتم داده بودن،بازم هر فرصتی گیر میاوردم میخواستم‌خودمو بکشم اما پیرزن مانعم میشد،انقدر شوکه بودم که تا چند ماه هیچ حرفی نمیزدم حتی صدای خودمم فراموشم شده بود،اسم دخترش رو روم گذاشته بود میگفت وقتی جوون بوده تو آب همون چشمه غرق شده و حالا به خیال خودش دخترش توی بدن یکی دیگه برگشته سراغش! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☔️💧صدای پای آب... 🍃🌴🏕زندگی آب روانی‌ است روان می‌گذرد 🍃🌴🏕آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد 🍃🌴🏕زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند 🍃🌴🏕زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      🍃🌲💐☀️الهی روز تعطیلی‌تون سرشار از عشق و مهر و زیبایی و آرامش... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠