#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدیازدهم
اقدس گفت : تو رو خدا گریه نکن , تقصیر خودته ... زن که اینطوری نمی شه ... تو سرکش و نافرمونی ... همه اینو می دونن ... والله برات تعریف کنم چه چیزایی رو تو زندگی تحمل کردم , باورت نمی شه ... ولی زن باید اینطوری باشه , نباید صداش در بیاد ... تو باید با عزیز می ساختی ...
گفتم : برای چی ؟ من آدمم , اون مثل حیوون با من رفتار کرد ... نمی خوام ...
گفت : نمی خوام که نشد حرف ... آدم خیلی چیزا رو نمی خواد ولی زن نجیب اونه که با همه ی شرایط شوهرش بسازه ... بیا بریم دست بوس عزیز و من واسطه می شم آشتیتون می دم ...
گفتم : آخه اقدس خانم , من با شما فرق دارم ... نمی تونم اون همه توهین و تحقیر رو تحمل کنم ... دلیلی ندارم ...
گفت : حالا خوبه علی بره زن بگیره ؟ امروز راضی نشه , فردا عزیز وادارش می کنه ... اون وقت می خوای چیکار کنی ؟ ...
علی گفت : چی میگی آبجی ؟ من هرگز این کارو نمی کنم ... خودتون می دونین دنیای من , لیلاست ...
زمین و زمون به هم بریزه من لیلا رو می خوام ... جز اون رغبت ندارم به هیچ زنی نگاه کنم ... عزیز هم که بدون من نمی تونه این کارو بکنه ... اگر لیلا هم بخواد برگرده تو اون خونه , دیگه من نمی خوام ...
اینجا خوش و خرم داریم زندگی می کنیم ... عزیز نمی خواد خوشبختی منو ببینه ؟ چرا چشم اینو نداره که من خوشحال باشم ؟ ... صد هزار بار گفتم , بازم میگم من ... لیلا ... رو ... دوست دارم ...
دست از سر ما بردارین دیگه ... الان آبجی شما می خوای لیلا چی به شما بگه ؟
باشه میاد عذرخواهی می کنه ؟ شما قول می دی دوباره حرمت نگه داره ؟
بابا مگه یادتون نیست اومدیم ما رو با چوب بیرون کرد ؟ ... این دختر چقدر دیگه تحمل کنه ؟ به خدا از اون موقع اسمشم نیاورده که عزیز باهاش چیکار کرده ... دستشو سوزوند به من نگفت , کتکش زد و فحش داد , به من نگفت ...
آخه اون چه حقی داره لباس زیرهای زن منو از تو کمد برداره ؟ ... اصلا حرف عزیز رو نمی زنه ...
گفتم : علی ساکت باش , بسه دیگه ...
ادامه داد : زن دیگه از این بهتر پیدا میشه ؟ نه آبجی , به عزیز بگو یکم کوتاه بیاد تا بدون کینه و کدورت زندگیمون رو بکنیم ...
اقدس گفت : نمی دونم به خدا چی بگم ... بهش گفتم عزیز علف باید به دهن بزی شیرین بیاد , شما لیلا رو دوست نداری علی که داره ...
تو کتش نمی ره که نمی ره , پاشو کرده تو یک کفش و می خواد برای اینکه حرص لیلا رو در بیاره برای تو زن بگیره ...
خدا بهمون رحم کنه ...
حالا لیلا جون چی میگی ؟ من اومدم حجت تموم کنم ... یا برگرد خونه یا منتظر کارای عزیزم باش ...
وقتی اونا رفتن , خودمو تا گردن کردم زیر کرسی و دلم می خواست گریه کنم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صددوازدهم
علی بدرقه شون کرد و برگشت ... از در حیاط رفتن بیرون و من دیگه نرفتم ...
وقتی علی برگشت و حال منو دید , شروع کرد به بشکن زدن و قر دادن و خوندن :
آبجی صنم گفت , چی گفت ؟
خودش به من گفت , چی گفت ؟
در گوش گوش من گفت , چی گفت ؟
در گوش تو گفت , چی گفت ؟
من زن سرهنگ نمی شم , چرا نمی شی ؟
کاری که سرهنگ می کنه , همش می ره جنگ می کنه
منو سر لج ننداز می رم زن می گیرم
قر تو کمرم ننداز می رم زن می گیرم
گفتم : علی تو رو خدا جدی باش , دارم از غصه می میرم ... دیدی اقدس خانم چی می گفت ؟ من حالا چیکار کنم ؟
اگر بریم خونه ی عزیز خانم , منو می کشه ... باور کن ازش می ترسم ... اگر نرم , می ره برات زن می گیره ... اون وقت از غصه دق می کنم ...
نشست کنارم زیر کرسی و بغلم کرد و با مهربونی گفت : الهی من فدات بشم , لیلای من ... خودم نمی خوام تو رو ببرم پیش عزیز ... مگه احمقم ؟ ندیدم باهات چیکار می کنه ؟
اگرم دست از این کاراش برداره و بیاد تو رو با سلام و صلوات ببره هم اجازه نمی دم تو بری تو اون خونه زندگی کنی , خیالم راحت نیست ...
این فکرا رو هم از سرت بیرون کن , من زن دیگه بگیر نیستم ... جز تو کسی رو نمی خوام ... اصلا نگران نباش ... والله , به پیر , به پیغمبر , من اهل این کار نیستم ... بهت قول می دم عزیز که هیچی , خدا هم بهم حکم کنه , نمی کنم ...
دیگه هم نبینم از این حرفا بزنی ... حالا پاشو اینا رو جمع کن ببر بده به خاله و تشکر کن ...
یکم آروم شدم ... ولی هر وقت یاد حرفای اقدس خانم می افتادم پشتم می لرزید ...
حالا احساس می کردم خیلی زیاد علی رو دوست دارم و دلم برای از دست دادنش شور می زد ...
چند روز بعد اول محرم بود و خونه ی خاله برو بیایی راه افتاده بود ...
تا روز عاشورا , بعد از ظهرها روضه داشتیم و روز آخر هیئت آقا سید حسن پاچناری , میسر طولانی رو سینه و زنجیر می زدن و میومدن خونه خاله و ظهر عاشورا رو تو حیاط عزاداری می کردن و بعد هم ناهار خورش قیمه می خوردن و می رفتن و باز زن ها غروب برای مراسم شام غریبان بر می گشتن ...
خوب همه سخت مشغول کار شدیم و منم کمی از اون حال و هوا در اومدم ...
علی هم این بار با پسر بزرگ جواد خان و دامادهای اون در تلاش تدارکات این دهه بود ...
چون هوا سرد بود توی حیاط چادر می زدن و من خیلی خوشحال بودم که اون کاملا سر به راه شده ...
هر روز با ذوق و شوق وقتی از اداره میومد و مشغول کار می شد ...
غیر از کار چادر زدن و خرید که با هوشنگ انجام می داد , به منم کمک می کرد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸❤️🍃🌸🍃🌸
🌸بر عسکری
🎊آن نور ولایت صلوات
🌸برآن گل
🎊گلزار رسالت صلوات
🌸خواهی که
🎊خدا گناه تو،عفوکند
🌸بفرست برآن
🎊روح کرامت،صلوات
🌸اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد
🎊وآل مُحَمَّد وَعجِّّل فرجهُم
*❤️خجسته میلاد با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد*🍃🌸🍃🌸❤️🍃🌸🍃🌸
@hedye110
#سلام_امام_زمانم 💚
به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجـــا جویم مدار کهکشانت را
تمامجاده را رفتم،غباریازسوارینیست
بیـابان تا بیـابان جستـهام ردّ نشانت را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷