eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
5.2هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ما پر کوچه های بی کسی تنگ زمانه مان ... برای یاری امام زمان (ع) که هیچ ... غصه هم نخوردیم ...😔💔 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🌾🌾 ✨﷽✨ یک فکری کرد و گفت :ماشین دارین ؟ مرادی گفت : بله قربان , من دارم ... گفت : باشه با هم می ریم مدرسه ی فرهنگ , نزدیک پرورشگاه شماست ... راضی کردن خانم کفایی با خودتون ... سه تایی با هم راه افتادیم ...  مرادی با اشاره ی رئیس , جلوی یک در چوبی آبی رنگِ زهوار در رفته ایستاد ... تابلوی کوچیکِ سر در اون نشون می داد اینجا مدرسه ی فرهنگه ... وارد یک پاگرد شدیم ... سمتی که وارد ‌‌شده بودیم و روبرو و سمت چپ , ساختمون بود که کلاس های اون مدرسه رو تشکیل می داد و چهار تا پله پایین تر , حیاط آجر فرشِ بدنمایی قرار داشت ... همه چیز کهنه و داغون به نظرم اومد ... در یک نگاه ترجیح دادم بچه ها پیش خودم درس بخونن تا اینجا ... اصلا خوشم نیومد ...  خانم کفایی زن خیلی قد بلند و چهارشونه ای بود که از همون دور که به استقبال ما میومد , معلوم بود که خیلی باجبروت و خودرایه ... اول دست و پامو گم کردم و اونچه که تو راه آماده کرده بودم , از یادم رفت ... ولی وقتی نزدیک شد احساس کردم اونم از ورود بی خبر رئیس دچار استرس شده و این بهم قوت قلب داد ... تعارف کرد و رفتیم تو دفتر نشستیم ... نوعی حرف می زد که هم می خواست قدرتشو نشون بده , هم اینکه بوی چابلوسی به مشام می رسید ... می گفت : چه عجب یاد ما کردین ؟ ... با اینکه من از عهده ی همه ی کارام بر میام ولی دلمون براتون تنگ می شه , دوست داریم به ما سر بزنین ... حالا چون مدرسه ی ما بی عیب و نقصه , باید ما رو فراموش کنین ؟ ... بالاخره ما هم به نظرات شما احتیاج داریم ... به خدا هر جا نشستم تعریف شما رو کردم , واقعا که کارتون رو خوب بلدین ... رئیس گفت : ولی یک خواهش کوچیک ازتون داشتیم و روی ما رو زمین انداختین ... گفت : کدوم خواهش ؟ مگه می شه شما حرفی بزنین و من انجامش ندم ؟  گفت : همین بچه های پرورشگاه که قبول نکردین اسمشون رو بنویسین ... گفت : وایییی آقای رئیس , حرفشم نزنین ... اون یک امری جداست ... اصلا , اصلا ... محال ممکنه  داشتم به اون زن نگاه می کردم ... فکر می کردم چه قر و اطفاری داره برای رئیس میاد ... منم اصلا اصلا از تو خوشم نیومد ... ولی من باید اسم اون بچه ها می نوشتم تا بتونن به دنیای مردم عادی پا بذارن , پس باید هر کاری از دستم بر میاد بکنم ... رئیس گفت : شما با نامه ای که برای پذیرش بچه های پرورشگاه داده بودیم , سخت مخالفت کردین ... حالا ایشون آقای مرادی مسئول و ایشون لیلا خانم سرپرست پرورشگاه هستن , اومدن ببینیم چیکار می تونیم بکنیم ... یک مرتبه با صدای بلند و لحن بدی همین طور که سر و گردنش رو تکون می داد , گفت : نه , نه هرگز ... هرگز ... هرگز ... بیخودی اصرار نکنین ...من این بچه ها رو قبول نمی کنم ... معنی نداره یک مشت بچه ی حرومزاده با این بچه ها که همه اصل و نسب دارن , سر یک کلاس بشنین ... محاله ... بدآموزی داره و من اجازه نمی دم ... قبلا هم گفتم ... آقای رئیس برای چی اینا رو آوردین اینجا ؟  تموم شده بود که ... کلمه ای که اون در مورد بچه های من به کار برده بود , اونقدر منو عصبانی کرد که بغض شدیدی گلومو گرفت ...  چیزی نمونده بود حسابش رو برسم ... ولی به ذهنم رسید بهترین کار اینه که وادارش کنم این کارو انجام بده ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 ✨﷽✨ با اینکه اصلا دوست نداشتم بچه هامو دست یک همچین آدمی بسپرم , گفتم :  این مدرسه مال شماست ؟ سندش به اسم کیه ؟ با تعجب  گفت : مال اوقافه , در اختیار مدرسه قرار داده ... پرسیدم : ببخشید خرج این مدرسه رو کی می ده ؟ گفت : برای چی می خواین ؟ خوب معلومه آموزش و پرورش ...  گفتم : آهان , پس اینجا ارث پدر شما نیست ... خرج این بچه رو هم کس دیگه ای می ده و شما فقط حقوق بگیر دولت هستین و نمی تونین تعیین کنین که چه کسی اینجا می تونه درس بخونه و چه کسی نمی تونه ... بازم صداشو برد بالاتر و سینه شو داد جلو و گفت : وا ؟؟ خانم مثلا من مدیر اینجام , اختیارش دست منه ... تا حالا همچین چیزی نشنیدم که بچه های سرراهی تو مدرسه درس بخونن ... اصلا سواد می خوان چیکار ؟ گفتم : بله , راست می گین ... ولی شاید به زودی شما اینجا مدیر نباشین ... آقای مرادی لطفا زود به خانم انیس الدوله زنگ بزنین و جریان رو بگین ... ایشون با وزیر تماس می گیرن , ببینم این خانم اجازه دارن این بچه ها رو نامنویسی نکنن ؟ ... مرادی مونده بود چیکار کنه ... گفت : واقعا بزنم ؟  گفتم : بله بزنین , چون آقای وزیر دستور این کارو داده و کسی حق نداره سرپیچی کنه ... همین طور که با صدای دلخراشش گوش ما رو برده بود , گفت : نمی تونم خانم , زور که نیست ... اصلا جا ندارم ... گفتم : باشه , خودتون جواب وزیر رو بدین ... یا اسم این بچه ها نوشته می شه یا شما عوض می شین و یکی دیگه میاد جای شما و اون حتما می نویسه ... از جاش بلند شد و با خشم گفت : ای داد بیداد , چه گرفتار شدم ... حالا این تحفه ها چند نفرن ؟ گفتم : سی و دو تا اول ... نه تا دوم ... و دست کردم تو کیفم و اسم و مشخصات اونا رو درآوردم و کوبیدم رو میز ... سخت عصبی بود و شخصیت واقعی خودشو نشون می داد ... با حرص اونا رو برداشت و نگاه کرد و گفت : اوووو , تعدادشون هم که زیاده ... رئیس یک طوری به من نگاه کرد که انگار اونم باورش شده بود وزیر پشت منه ... وقتی عصبانیت کفایی رو دید , گفت : حالا سخت نگیرین , حتما آقای وزیر چیزی می دونستن که دستور دادن ...  کفایی رفت پشت میزش نشست و داد زد " خانم آملی ... بیا ببینم این کلاس بندی ها کجان ؟ ... باید یک کلاس دیگه تشکیل بدیم برای بچه های پرورشگاه ... بلند شدم و دستم رو زدم رو میز و تو صورتش گفتم : ببخشید , باید قاطی بچه ها باشن ... کسی نباید بفهمه این بچه ها از کجا اومدن ... معمولی و بی دردسر درس می خونن , لطفا خانم کفایی ... بعدم اونا حرومزاده نیستن چون بیشتر شون پدر و مادر های فقیر دارن یا تو زندان هستن ... ولی من به شما تعریف حرومزادگی رو می گم ... مرادی گفت : لیلا خانم , خودتون رو کنترل کنین ... گفتم : حرومرزاده به کسی میگن که درد رو نشناسه و نفهمه یک بچه ای که از آغوش پدر و مادرش محروم شده , نیاز به محبت داره نه ستمگری ... به کسی میگن که ریا کار و  مال اندوز باشه ... یعنی ذاتش خراب باشه ... نه به یک بچه ی معصوم و پاک ... حالا بنویسین خانم کفایی ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
3.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگ زیبای کوردی                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ماندیم در انـتـظـار دیـدار ای داد دل ها همه تنگِ توست آقا برگرد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊