#سلام_امام_زمانم
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پُر است از تو و خالیست جای تو
#محبان_مهدی_عج_او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستبیستسوم
✨﷽✨
گفتم : من بگم ؟ نظر من برای شما مهمه ؟ ...
گفت : آره , بگو ببینم خودت چی میگی ؟
در موقعیت بدی قرار گرفتم بودم ... احساس می کردم دارم محاکمه می شم و اگر حرف نادرستی از دهنم در بیاد , بعدا بر علیه خودم استفاده می شه ...
گلوم خشک شده بود و به سختی می تونستم حرف بزنم ...
گفتم : شما می دونین که من ارزش آدم ها رو به ثروت نمی دونم ... برای همین قبلا که شما رو نمی شناختم , اصلا دلم نمی خواست باهاتون روبرو بشم ...
ولی وقتی ذات شما رو شناختم , عاشقتون شدم ... الان به خاطر انسانیت شماست که جلوتون نشستم چون برام ارزش دارین ...
وقتی دستور دادین بیام , اومدم ... با اینکه خاطره ی خوشی از ملاقات قبلم با شما نداشتم ...
اینو بدونین که من آدمی نیستم که زیر بار تحقیر و توهین کسی برم ...
ولی یک سوال ازتون دارم ... اگر منو مناسب پسرتون نمی دونین , چرا گفتین بیام ؟
بگین نه , طوری نمی شه ... صلاح خودتون رو در نظر بگیرین ...
شاید برای اینکه نمی تونین مانع آقا هاشم بشین ... در این صورت بگین من چیکار کنم ؟
اون بارم بهتون گفتم , الانم میگم ... من دختری نیستم که دنبال شوهر بگردم ... حالا بگین از من چی می خواین ؟ برای چی منو اینجا خواستین ؟
گفت : می خوام راه حلی پیدا کنم ... موندم چیکار کنم ...
گفتم : من دربست در اختیار شمام , هر کاری گفتین روی چشمم انجام می دم ...
می خواین طوری رفتار کنم که خودش از من زده بشه و دیگه سراغم نیاد ؟ البته این برام سخته چون نمی تونم خلاف میلم کاری رو درست انجام بدم ...
انیس خانم رفت تو فکر ... طوری بیقرار بود که منم می فهمیدم ...
یکم سکوت کرد ... بعد بلند شد و یک لیوان آب ریخت و تا ته سر کشید ...
گفتم : ببخشید میشه به منم بدین ؟
گفت : ای وای , از تو پذیرایی هم نکردم ...
و یک لیوان هم برای من ریخت و صدا زد : چایی بیارین ...
و دوباره نشست ... پاشو انداخت روی پاش و چند بار عوض کرد ...
بالاخره گفت : لیلا تو مطمئنی پونزده سال داری ؟ به نظرم سی مترت تو زمینه ...
گفتم : اتفاقا خودمم همیشه همینو می گم .. .نمی دونم چرا , ولی اینطوریم دیگه ...
گفت : خوب , اگر قراره تو زن هاشم بشی باید قول بدی پرورشگاه رو ول کنی ... نمی تونم بگم عروسم اونجا کار می کنه ... قبول داری ؟
دیگه به پول هم احتیاجی نداری ...
گفتم : از من بپرسین اگر قراره بین این وصلت و پرورشگاه یکی رو انتحاب کنم , بدون معطلی و فکر کردن می گم پرورشگاه ...
چون من زنی مثل شما رو دیدم , مثل خاله ام رو دیدم ... می خوام برای اون بچه ها مفید باشم ... دوستشون دارم و نمی تونم ولشون کنم ...
پس با اجازه شما من می رم ... تکلیف روشن شد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستبیستچهارم
✨﷽✨
از جام بلند شدم و ادامه دادم : نمی خوام باعث سرشگستگی شما بشم ... این کارو دوست ندارم ...
گفت : بشین لیلا ... لطفا ... می دونی , تو خیلی بزرگتر از سنت حرف می زنی و آدم می مونه بهت چی بگه ... آخه من با تو چیکار کنم دختر ؟
از صبح تا شب و از شب تا صبح دارم فکر می کنم ... با اینکه خودمم تو رو دوست دارم و به نظرم شایسته ای ولی به خدا جور در نمیاد , یک جاییش می لنگه ...
دوباره نشستم و همینطور نگاهش کردم ... اینجا دیگه جای حرفی باقی نمی موند ...
اون راست می گفت ... دلش رضا نبود , پس چرا باید این کارو می کرد ؟
دوباره گفت : باشه ... ببین لیلا , می خوای استخاره کنیم ؟ ... هر چی استخاره گفت همون کارو می کنیم , خوبه ؟
گفتم : میل خودتونه ... ولی این حرف رو به آقا هاشم بزنین , اون باید نظر بده ...
گفت : هر چی فکر می کنم نمی تونم قبول کنم عروسم تو پرورشگاه کار کنه ... تو باید یکی رو انتخاب کنی , چاره ای نیست ...
هاشم با حالتی عصبی و ناراحت اومد ... انگار همون گوشه کنارها , گوش ایستاده بود ...
نگاهی به انیس خانم انداخت و گفت : مادرِ من , کار به این روشنی و واضحی رو می خوای دست استخاره بسپری ؟ استخاره دل آدمه ... اگر فکر کنی خوبه , خوب می شه و اگر مثل شما تو همه چیز تردید داشته باشی , هیچ کاری درست نمی شه ...
اگر الان لیلا قبول کنه که تو پرورشگاه کار نکنه , دیگه به نظر من اون کسی که من می خواستم نیست ...
ما می خوایم با هم این کارو بکنیم و همون طور که لیلا بهتون گفت الگوی ما , بزرگترهای ما بودن ... مهربون و بخشنده ...
خودتون بارها به من گفتین : هاشم , بدو بهت احتیاج دارن ... هاشم , برو بخر و بهشون بده ...
هاشم ندارن بخورن , برو یک فکری بکن ...
به من گفتی خدا برای کسی که بخشنده باشه , از زمین و آسمون نعمت می فرسته ...
مادر من , لیلا به نظرم همونی هست که پاداش منه ... بذار ما با هم زندگی کنیم و نه توش نیار ...
من از لیلا می خوام که این بحث امشب ما رو ببخشه ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻