eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
شرافت را نباید به دست آورد آن را فقط نباید از دست داد                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴
...❤️ تک تک قدم هایم را نذر میکنم ... لطفا هر کی زائر کربلاست لحظه لحظه اش بیاد آقا باشه ... سفرتون به نیابت از حضرت باشه... خود حضرت دستتون رو میگیرند... ما را هم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۵۸.mp3
8.36M
[تلاوت صفحه پنجاه و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 دوباره اون گرمای شدید...دوباره فوران های آتشفشان قلبم....دوباره زلزله 5ریشتری که سلول های بدنموبه لرزه درآورد...نمیدونستم بایدخجالت بکشم یاازتحولات ناگهانی اماخوشایندی که تووجودم رخ داده بودلذت ببرم...فقط خیره بودم به نیمرخ زیبای پاکان...بی پروا...بی وقفه... وچقدربرای خودم هم عجیب بودرفتارعجیبم!بطری آب معدنیوکه ازفروشنده گرفت نیم نگاهی بهم انداخت وگفت:بریم قدم برداشتم اون هم قدم برداشت قدمهای یکسان ویک اندازه وهمزمان...که پاکان دستمال کاغذی به سمتم گرفت وگفت:لبتوپاک نکردی لبخندشرمگینی زدم ودستمالوگرفتم :مرسی دوردهنموپاک کردم طوری که لبهام داشتن ازجاکنده میشدن ...فاصله زیادی نمونده بودتابه بابابرسیم که چندتاپسربچه سواربردوچرخه باسرعت به سمتمون اومدن وانگارمسابقه گذاشته بودن، مسیرنگاه هردومون به روبه روبود،دوچرخه ها ودوچرخه سوارهانزدیک ونزدیک ترشدن که یکی ازاونامحکم خوردبه من وهم من افتادم زمین هم دوچرخه چپ کرد...دردشدیدی روتوساق پام احساس کردم کمی خودموکه پهن زمین شده بودم جمع وجورکردم همون لحظه صدای نگران وکمی دستپاچه پاکانو شنیدم:آیه ؟خوبی؟ سری تکون دادم وسعی کردم بلندشم که صدای آخم ناخوداگاه بالارفت که یدفعه پاکان به سمت اون پسربچه که خودش هم ترسیده بودحمله ورشدودستشوبرد بالا بزنتش که دستی رودستش قرارگرفت بابابودخداروشکرکردم که بابابه موقع رسیده بودومانع کتک خوردن اون طفل معصوم شده بودبابا بااخم روبه پاکان گفت:تقصیراین بچه چیه؟یه اتفاق بود نگاه این طفل معصومم چقدرترسیده پاکان کلافه چنگی به موهاش زدوجلوم زانوزدوپرسید:کجات دردمیکنه؟ تازه دردم یادم افتادوباچشمای اشک آلود نگاهش کردم وبابغض گفتم:پام بامهربونی نگاهم کرد:میتونی بلندشی؟ -میتونم اروم بلندشدم وسنگینیوروپای دیگم انداختم وروبه اون بچه که مظلوم نگاهم میکردبالبخندگفتم:من خوبم عزیزم حالا بروتاحداقل نفراخربشی! لبخندی زدوسریع دوچرخشوبلندکردوگفت:بازم ببخشیدخاله وسریع رفت وپاکان باحرص گفت:پسره ی خر بهت زده گفتم:آقاپاکان چرابهش فحش میدین؟مگه ندیدی چه بالیی سرت اورد؟... لحنش نگران شد:اگه شکسته باشه چی؟بریم بیمارستان- خنده ام گرفت هرکی نمیدونست فکرمیکرد دست کم بایه تریلی ۱۸چرخ تصادف کردم...‌ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 همزمان باصدای خنده من صدای خنده باباهم بلندشد پاکان متعجب وگیج نگاهمون کرد:چرامیخندین ؟ سوالش خنده ماروتشدیدکردکه حرصش گرفت ودوباره لوس شد:اصلا به من چه ؟من ازسرانسان دوستی ومرام ومعرفت ذاتیم گفتم ببرمت درمونگاهی جایی که یه عکسی بندازی شایددررفته باشه یا اصلا شکسته باشه سریع گفتم:شکسته ومن الان میتونم تکونش بدم؟ -خب الان داغی نمی فهمی. به بابانگاه کردم که باباگفت:اینوولش کن زیادسرپاواینسا بریم سوارماشین شیم -بریم. **** بعدازتعویض لباس ویه استراحت کوتاه باپایی که کمی لنگ میزدبه اشپزخونه رفتم یه ناهارحاضری خورده بودم وحالا وقتش بودکه یه شام خوشمزه درست کنم .مشغول اشپزی بودم که پاکان وارداشپزخونه شدودم عمیقی گرفت وگفت:به به قورمه سبزی؟ کوتاه گفتم:کرفس دمق شدوبالب ولوچه ی آویزونی گفت:امامن قورمه سبزی میخوام -اینم تفاوت زیادی باقورمه سبزی نداره من اسمشوگذاشتم خواهرخونده قورمه سبزی. خندید:پس یه سالادشیرازیم درکناراین خواهرخونده قورمه سبزی سروکن که ازخیرقورمه سبزی بگذرم -امامیخواستم یه سالادیونانی درست کنم -سالادیونانی به چه دردم میخوره من شیرازی میخوام - اما... -اصلا توسالادیونانی خودتودرست کن منم سالادشیرازی خودمو. به دنبال این حرف به سمت کابینت رفت وظرفی برداشت مواد لازمش وتوش گذاشت ومشغول پوست کندن خیاراشددرقابلمه روگذاشتم ونزدیک شدم وازپشت سرمخفیانه به کارش سرک کشیدم نزدیک نزدیک شده بودم وسعی میکردم ببینم واقعا ادمیه که توعمرش چاقودستش گرفته باشه یانه که یدفعه همزمان باگفتن جمله:آیه به نظرت اگه...برگشت که سینه به سینه هم دراومدیم ونگاهامون توهم قفل شد... *پاکان* مشغول درست کردن سالادشیرازی بودم خردکردن خیاراواقعاکسل کننده بوددسته چاقوهم اذیتم میکردکفری شده بودم وباخودم فکرمیکردم خانوماواقعاهنرمندن وسالادشیرازی درست کردن هم هنر...کاش به جای خردکردن میشدخیارارورنده کرد اون باز نسبتا آسون ترمیشد...تصمیم گرفتم یه تیری توتاریکی بزنم وببینم که میشه رنده کردیا محکومم به خردکردن وجون کندن؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa
نه تیپت بده ، نه قیافت ، نه هیکلت                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
تو دنیا یه قلبه که فقط به خاطر تو میتپه اونم قلب خودته ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
برای یک نفر باشید به خدا که وفاداری لذت دارد و عشق حرمت ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
ادب از ترس نی بد باورت نشه ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
لطفا دلتنگ آدم هایی نشو که حتی برای فکر کردن به تو یک ثانیه هم تَلف نمی کنن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
مثله سیگار شدم واسه تنهایی همه هستم ولی پشتم همه بد میگن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
کسانی که شما را دوست دارند اگر هزاران دلیل برای رفتن داشته باشند باز ترکتان نخواهند کرد آنها حتما یک دلیل برای ماندن خواهند یافت ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 برای سختی‌های اربعین آماده‌ای؟ ❗️وقتی حسین(ع) انقدر سختی کشید تو کربلا؛ ما چه عددی هستیم؟ تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه استاد فاطمی نیا برای جاماندگان ... علما ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینی ترین جامانده اربعین 💔😔 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴
سلام بر تو ای یگانه دوران و ای همنشین ‌تنهایی! سلام بر تو و بر روزی که جهان با قدومت آباد خواهد شد. السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۵۹.mp3
8.5M
[تلاوت صفحه پنجاه و نهم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 همینطورکه برمیگشتم گفتم:آیه به نظرت... یدفعه بادیدن آیه تواون فاصله کم خشک شدم...فاصلمون به اندازه دووجب بودشایدهم یک وجب...نگاهامون بهم گره خوردن...نفسم حبس شد،موجی ازگرمابه سمتم هجوم آوردومن ناتوان ترازاین بودم که پسش بزنم درحالی که سرخوردن قطرات سردعرق رو،روپیشونیم حس میکردم خیره شده بودم به چشمای زیبای خرگوش کوچولوم ازاون فاصله کم راحت میتونستم پاکی خالصانه چشماشوببینم ...افسارنگاهموبه سختی کنترل میکردم تاخطانره ودل شیشه ای خرگوش کوچولوم روهزارباره نشکنه...وچقدرسخت بودکنترل یه اسب رم کرده...وچقدرمن ناتوان بودم وقدرت سرکوب کردن سرکشیش رونداشتم ...بااینکه باتمام وجودازپاکی خالصانه نگاهش وزیبایی چشمای درشت کشیده اش لذت میبردم امادلم میخواست کمی نگاهموپایین بیارم...اونقدردلم خواستارپایین اومدن نگاهم بود که کم کم چش م بستم رو خطایی که قصدداشتم مرتکب بشم...روشکوندن قلب شیشه ایش...وچقدربی رحم شده بودم...وچراحس کردم کثیف شدم؟ازخودم بدم اومد...من حق نداشتم نگاهی ازروی هوس به خرگوش کوچولوی پاکم بندازم ...بااینکه من پاکان بودم پاکانی که هیچوقت پاک نبوده امابازم نمیتونستم به خودم این اجازه روبدم که آیه روبکنم ابزارلذت ..!.!سریع نگاهموازچشمای زیباش گرفتم وخودمومشغول کردم باخردکردن خیارا که آیه پرسید:چی میخواستی بگی؟ -مهم نیست دیگه صدایی ازش درنیومد...دیگه نمیتونستم سالاددرست کردنوادامه بدم ،قلبم توسینه بی تابی میکرد چاقوروتوظرف رهاکردم وگفتم:همون سالادیونانی تورومیخورم وسریع ازاشپزخونه بیرون رفتم وخودموبه حیاط رسوندم وبایه دم عمیق تمام اکسیژن محیط اطرافمو بلعیدم امابازهم احساس خفگی میکردم ...خسته شده بودم ازاحساساتی که چندوقتی بودبی قرارم کرده بودومن هنوزموفق به کشف دلیلشون نبودم...بااینکه احساسات خوش آیندی بوداماناخوداگاه ازشون گریزون بودم ....من ازاحساسات جدیدم میترسیدم...احساساتی که یه قدرت فرازمینی داشتن....من میترسیدم ازاحساسات غریب وناآشنایی که حتی اسمشون روهم نمیدونستم...من حق داشتم بترسم ازاحساسی که منووادارمیکنه تاخیره خیره به آیه نگاه کنم...بی اراده منو نگران آیه میکنه...قلبموبه تپش میندازه ...و....و....وخیلی وهای دیگه...من حق داشتم ازاحساساتی که تمام کنترلموازم میگیرن وافسارکاراموبه دست میگیرن ومنوهدایت میکنن بترسم...من حق داشتم...نداشتم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa         
🪴 🦋 🌿﷽🌿 شروع کردم به قدم زدن توحیاط هواخنک بودوکمی کمک میکرد به برگشتن بدنم به دمای عادی ومعمولی...قدم میزدم وفکرمیکردم...به تمام اتفاقاواحساس هایی که بعدازدیدن وآشناشدن باآیه رخ داده بودن...ازلحظه آشنایی مرورمیکردم خاطرات ذهنمو...ازهمون لحظه ای که توخلوتم بایه دخترکثیف ازجنس لعیا...دختری روتوقاب دردیدم باپوششی شبیه به پوشش لعیا...چادر!روزهایی رو مرورمیکردم که باحماقت های کورکورانه پاکی یه دخترمقدس رونمیدیدم...به روزهای گذشته ...واین بارگذشته ای نه چندان دورکه انگارهمین دیروزبود...گذشته رومرورمیکردم تاشایدبتونم جوابی برای علامت سوال بزرگ ذهنم پیداکنم...اسم این حس ناآشنا...حس خوشایندی که حتی نفهمیدم چطوری واردحریمم شد ...واردقلبی که دورش حصاری ازاهن کشیده بودم...حس قدرتمندی که سرزده اومده بودوتوقلبم جاخوش کرده بودوانگارداشت پاکانی که قبلا بودم روازم دورمیکرد...ومنوازشخصیتی که داشتم جدا...بایه دیوارجداکننده ...دیواری که هرروز آجربه آجر بالا میرفت وشایدروزی ازدیوارچین هم مرتفع ترمیشد!!... هرچقدرگشتم وگشتم وزیروروکردم خاطرات چندوقت اخیرو...به نتیجه ای نرسیدم...بعدازکلی این درواون درزدن موفق نشدم اسمی برای حس عجیب وغریبم پیداکنم...به اندازه کافی هواخورده بودم وفکرکرده بودم دیگه ذهنم خسته شده بودوکشش نداشت بخاطرهمین هجوم افکارموپس زدم ودست ازپادرازتربه سمت ساختمون راه افتادم ...که موبایلم زنگ خوردبه صفحش نگاه انداختم ارمان بودبی حوصله جواب دادم:هان؟ سلام عرض شدجناب آقای پاکان خان _سلام چیکارداری؟زودبگوحوصله ندارم--راستش میخوام کمکم کنی بازچه گندی زدی؟ -هیچی بابافقط ذهن مسموم تورومنم اثرگذاشته- -چی شده بگوبینم؟ راستش بایه دختری دوست شدم اسمش پگاهه قصدم جدیه میخوام امتحانش کنم اگه توامتحان- قبول شدبرم خواستگاریش من حوصله ندارم به سپهربگو- -باباسپهرهمه چیولومیده توبهترین گزینه ای-من امتحانش کنم؟ اره دیگه- -خیلی خوب ادرسشواس کن عکسشم بفرست خدافظ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻