eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
1_24766413.mp3
5.55M
🏴 🎵چشماى خيس عاشقا داد ميزنه محرمه 🎤 😭🖐🏻 🥀 [🎧🖇] ●━━━━━━━━━━━ @Aksneveshteheitaa
خوشبختیم....خانوادم.... عشقم ....پریماهم....آرمان عزیزم...پسر گل بابا ....همه ...رو ازم گرفتی بهراد رو تنها کردي....بهراد رو بی کس کردي....تنها همدم شبام شده یه مشت .....قرص و داروي چرت و پرت و گریه هاي شبانه و خاطرات لعنتی گذشته ...آخ....پریماه....پریماه....خدا لعنتت کنه خدا لعنتت کنه که حتی اینجا هم دست از سرم برنمی داري و مرور خاطرات ...با تو بودن چیزي جز رنج و عذاب برام نداره پاهاي ناتوانم را حرکت دادم.... زانوهایم دیگر قوت خودشون رو از دست داده ...بودند ....صداي خش خش پاهایم کل فضاي تنگ و تاریک سلول را پر کرده بود .....با ورود به غذاخوري مهران از دور برایم دست تکان داد .....آهسته به سمتش حرکت کردم ....صندلی مقابلش را بیرون کشیدم و نشستم مهران لبخندي به رویم پاشید و گفت: به به آقا بهراد گل گلاب ...چه عجب افتخار دادین امروز ناهار رو با ما بخورید؟ .....نگاه خسته ام را به چشمانش دوختم لبخندش پررنگ تر شد ...سینی غذا را مقابلم گذاشت و گفت: مشغول شو تا از ....دهن نیفتاده...یخ کنه بی مزه می شه نگاه ظرف کردم... خیلی وقت بود خورش قیمه یا به عبارتی غذاي درست و ...حسابی نخورده بودم ....محیط سرد وساکت زندان دیگه دل و دماغی برام باقی نگذاشته بود ....قاشقی غذا پرکردم و به سمت دهانم بردم ....برعکس ظاهرش مزه ي خوبی نداشت سینی غذا را با اکراه کنار زدم و نگاهم را به مهران که با لذت مشغول خوردن ....غذایش بود دوختم ....یک لحظه در دل به حالش غبطه خوردم کاش فقط یکم.... فقط یکم از خصوصیات مهران توي وجود من بود اون وقت .....دیگه هیچ غمی نداشتم ....اما افسوس که هیچ وقت نمی تونستم روحیه ي مهران رو داشته باشم خودت اینطوري خواستی بهراد؟ مگه کسی مجبورت کرده که یه گوشه بشینی ....و زانوي غم بغل بگیري این خودت هستی که نمی خواي از این حال و هوا بیرون بیاي و همیشه خدا ....فقط توي گذشته ها سیر می کنی بهراد یکم عاقلانه تر فکر کن مرد چند وقت دیگه با این رویه اي که تو پیش ....گرفتی هیچی بجز پوست و استخون ازت باقی نمی مونه ....سرم از درد داشت می ترکید صداي جیغ هاي پی در پی آرمان توي گوشم می پیچید و حالم را خراب تر ....می کرد ...تحمل دیدن اشک هاش رو نداشتم ...بانداژ دور دستم پر از لکه هاي خون شده بود...درد دستم امانم را بریده بود 🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
عاشق خدائی هستم که........ @Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بچه شیعه ها؛ با رعایت همه پروتکل ها وایستید پای محرمتون! 💬 حــــــاج احــــــمد @Aksneveshteheitaa
....بچه را از پشت ماشین برداشتم و به آغوشم فشردم ...سرش را به سینه ام چسباندم و روي موهاش رو بوسیدم ....کم کم صداش قطع شد و به خواب رفت ....نفس عمیقی کشیدم و به سمت ساختمان حرکت کردم ....کفش هایم را همان جلوي در از پا در آوردم و بی صدا وارد خانه شدم ....کل خانه در سکوتی مطلق فرورفته بود ....قدم هاي سرد و خسته ام راه پله ها را به سرعت پیمود ....در اتاق آرمان را با دست هل دادم و وارد اتاق شدم ....بچه را آرام روي تختش خوابانیدم و پتو را تا نیمه روش کشیدم ...نگاه چهره ي معصومش توي خواب کردم ...آرام و به دور از دغدغه ها به خواب رفته بود...در دل به حالش غبطه خوردم ...چقدر دنیاي بچه ها پاك و صادقانه و به دور از بدي ها بود ...کاش بزرگتر ها هم یکم از بچه ها یاد می گرفتند ....کاش هیچوقت هیچ دعوا و قهري وجود نداشت نگاهم به عکس پریماه بالاي تخت ارمان افتاد و چهره ام بی اختیار درهم ...رفت صحنه هاي امشب یک به یک در ذهنم تداعی می شد و اعصابم را خورد می ....کرد ....با ناراحتی نگاهم را از عکس گرفتم و به چهره ي آرمان دوختم خم شدم ..بوسه اي برروي گونه اش کاشتم ...چراغ کنار تختش را خاموش ....کردم و از اتاق بیرون امدم ....راهرو مثل همیشه تاریک و بی صدا بود ...نگاهم را به در بسته ي اتاقمان دوختم هاله ي نور کمرنگی از زیر در بیرون میزد ...حدس می زدم که پریماه باید ...داخل اتاق باشد راهم را به سمت اتاق کارم کج کردم اما نیمه هاي راه پشیمان شدم و به ....سمت اتاق خوابمان عقب گرد کردم ...از دیدن پریماه در آن هیبت نفس در سینه ام حبس شد براي چند ثانیه بدون هیچ پلک زدن فقط نگاهش می کردم اما با یادآوري ....کاري که امشب باهام کرده بود اخم هایم در هم رفت ....در اتاق را بستم...سرفه ي خشکی کردم تا متوجه حضورم شود ...اما حتی نیم نگاهی هم به سمتم نینداخت .....جلوي آینه ي میز توالت ایستاد و کش سرش را باز کرد ....موهاي بلند و مواج مشکیش روي سرشانه هاي لختش ریخت چهره اش با اون موهاي باز و لباس خواب ساتن صورتی رنگی که برتن داشت ...بی نهایت زیبا و دوست داشتنی شده بود ....صداي تپش هاي قلبم را می شنیدم .....کتم را به گوشه اي پرت کردم 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa 🏴🏴🏴🏴