مهدیـ❤️ـا! ....
هر طرفی در طلبت ...
رو کردم
هر چه گل بود ...
به عشق رخ تـ❤️ـو ...
بو کردم
سلام بر مهـ❤️ـدی ....
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر
#پیشنهاد_دانلود
🌻🌻🌻🌻🌻
@Aksneveshteheitaa
نمي دانــم
چــرا بيــن ايــن همــه ادم
پــيــله کــرده امــ
بــه تــو
شــايد فــقط با تــو
پــروانــه مي شـــوم
ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم
بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر . . .!
⚪️🔴🔵⚫️
@Aksneveshteheitaa
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم
و تو فال قهوه بگیری
وقتی؛ آخر همه شعرهای من تو می آیی؛
و ته همه ی فنجان های تو من میروم !!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@Aksneveshteheitaa
یک سخن گویم من از تفسیرِ عشق
چون که عمری بوده ام در گیرِ عشق
عشق یعنی یک دلی عاشق شود
بر نگارش مَحرَم و لایق شود🥰
عشق یعنی قلب خود مجنون کنی
درفراقش دیده و دل خون کنی
@Aksneveshteheitaa
اینجا من،
بستگی دارم به تو
به حرف هایت،
به آرامشت، به بودنت...
اینجا اگر تو باشی،
فدایِ سرِ هرکه که می خواهد
نباشد...
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_شصت_چهارم
سیگارم بیرون آوردمش و نگاهش کردم.....
پاکت سیـ ـگار رو توی دستم فشردم و روی زمین انداختم....
نگاه پاکت مچاله شده کردم.....
زندگی من هم شده بود مثل این بسته ی سیـ ـگار.....
پوچ و توخالی و مچاله شده زیر دستان بی رحم سرنوشت و در آخر سوختن در آتش حسرت آرزوهای گذشته....
اخمی کردم و کف پام روی پاکت فشرده شد.....
با تمام قدرت زیر پا لهش کردم.....
حالم دیگه داشت از خودم و این زندگی و این دنیای مسخره که کارش شده بود بازی دادن آدماش، بهم می خورد.....
مامان.....مامان.... پام....مامان .....
با شنیدن صدای جیغ ها و گریه های بچه ناخودآگاه پاهام شل شدند و از جرکت ایستادند........
نگاهم به اون سمت کشیده شد.....
دختربچه روی زمین ولو شده و تمام صورتش از اشک خیس شده بود....
مادرش هم بی اعتنا داشت راه خودش را می رفت....
نفهمیدم چی شد که قدم هام به سمت دختربچه کج شد....
بابا...بابایی...پام درد می کنه....
بابا جونم ....پام.....
دستم را به سمت دختربچه دراز کردم....
صداها توی سرم می پیچید......
انگار صداش از جایی نزدیک می اومد....
بابا بهراد....پام ...ببین داره خون می یاد ازش....
به سمت صدا برگشتم....
آرمان روی زمین نشسته زانوهاش را در آغـ ـوش گرفته....
جیغ می کشید و گریه می کرد و ازم طلب کمک می کرد....
روی زانوش خراش کوچکی برداشته بود....
برق اشک رو می تونستم توی چشمام حس کنم...
پاهام به اون سمت نزدیک و نزدیک تر می شدند ....
دست لرزانم را به سمتش دراز کردم....
اما نرسیده بهش همه چیز در نظرم محو شد....
سرم را با گیجی تکان و بغض خفه ام را قورت دادم....
دستام عصبی توی جیبام مشت شد.....
سنگ جلوی پام رو با حرص شوت کردم و توی جوب انداختم.....
واقعا انگار دارم دیوونه می شم....
همه ی زندگیم شده پر از خاطرات اون لعنتی و ....
خدا لعنتت کنه پریماه.....
سرم را عصبی تکان دادم.....
نگاه جای خالی دختربچه کردم.....
انقدر حواسم پرت شده بود که نفهمیدم دیگه چه بلایی سر دختربچه اومد....
نگاه غم زده ام را از آن سمت گرفتم و به راه افتادم....
ساعت دوازده ظهر بود.....
باید برمی گشتم....
خیلی وقت بود که از خانه بیرون زده بودم....
اما قبلش باید دنبال کلید ساز می رفتم.....
باید به حرفم عمل و قفل درها رو عوض می کردم....
چهره ی گستاخ و وحشی دختر در نظرم آمد و اخمی روی صورتم نشست.....
کارش که تمام شد کلیدها را توی دستم گذاشت و گفت: این خدمت شما جناب آریا.... امر دیگه ای با بنده ندارید؟
با رضایت خاطر نگاهی به کلید ساز انداختم....
نیشخندی روی لـ ـبم نشست....
حالا دیگه نمی تونی وارد خونه ی من بشی خانم مادمازل و پرونده ت برای همیشه بسته می شه....
کلیدها را ازش گرفتم....
در را که بستم لبخند عمیقی لب هایم را پوشاند....
دستم را توی جیب شلوارم فرو بردم و سوت زنان به سمت آشپزخانه رفتم....
شکمم حسابی درد گرفته بود....
دستی به شکم صاف و عضلانیم کشیدم.....
وقتش بود که از خجالتش حسابی در بیام....
دو تا تخم مرغ از توی یخچال با سیب زمینی برداشتم و در یخچال را بستم....
داخل ماهیتابه روغن ریختم و سیب زمینی های حـ ـلقه شده را توی روغن ریختم....
قاشق چوبی را برداشتم....
یک دستم را به کمـ ـرم زده و با دست دیگه سیب زمینی ها را به هم می زدم.....
نگاهم به عکسی از دختر روی هود افتاد....
انگشت اشاره ام را محکم به عکس زدم و عکس نقش بر زمین شد....
با صدای زنگ در، دست از کار کشیدم....
پیش بند را از دور کمـ ـرم باز کردم....
قدم هام به سمت در حیاط تند شد....
از پشت چشمی نگاه کردم....
با دیدن دختر که با قیافه ای مضطرب پشت دز ایستاده بود عقب رفتم....
چهره ام بی اختبار در هم رفت....
پوزخندی روی لـ ـبم نشست و بی اعتنا به مشت و لگدهایی که به در می زد به سمت آشپزخانه رفتم.....
بوی سوختگی بدی به مشامم خورد که باعث شد با شتاب به سمت آشپزخانه بدوم....
عصبی زیر غذا را خاموش کردم ....
پوفی کردم و تکیه ام را به گاز دادم.....
صدای لگدهای مجکمی که به در می خورد و فریادهای بلند دختر اعصابم را بیشتر بهم می ریخت....
اخمی روی صورتم نشست.....
🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
#من_محمد_را_دوست_دارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
عشق یعنی استخوان در یک پلاک....
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
نکنه کنه فکر کنی در دل من یاد تو نیست......
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
وقتی چشمت را باز میکنی
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
یا صاحب الزمان
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_شصتم
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُوني بِكَفٍّ واحِدٍ في وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِي الله عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِي أَميرِالْمُؤْمنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّي وَ مِنْهُ
هان مردمان! شما بيش از آنيد كه در يك زمان با يك دست من بيعت نماييد. از اين روي خداوند عزّوجل به من دستور داده كه از زبان شما اقرار بگيرم و پيمان ولايت علي اميرالمؤمنين را محكم كنم و نيز بر امامان پس از او كه از نسل من و اويند
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔸🔸🔸🌻🔸🔸🔸
نُبايِعُكَ عَلي ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَيْدينا. علي ذالِكَ نَحْيي وَ عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَيِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُكُّ (وَلانَجْحَدُ) وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْميثاقَ.
با تو پيمان مي بنديم با دل و جان و زبان و دست هايمان. با اين پيمان زنده ايم و با آن خواهيم مرد و با آن اعتقاد برانگيخته مي شويم. و هرگز آن را دگرگون نكرده شكّ و انكار نخواهيم داشت و از عهد و پيمان خود برنمي گرديم.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🌹#کانال_کمال_بندگی
🌹#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مداحی آنلاین - امام زمان(عج) و غم شیعیان آخر الزمان - حجت الاسلام هاشمی نژاد.mp3
1.62M
♨️امام زمان(عج) و غم شیعیان آخر الزمان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #هاشمی_نژاد
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Aksneveshteheitaa
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
🌷با یکبار خریدمشتری همیشگی شون میشد😍
🌷واقعا کارشون عالیه👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3961192481Cf0a025a08f
👆👆زود عضو بشید تا پاکش نکردم🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
#من_محمد_را_دوست_دارم
💖💖💖💖💖💖🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
توجه⚡️ توجه
اگر دوست داشتی راجع به زیارت آل یاسین بدونی از امروز دارم شرح زیارت #ال_یاسین رو تو این کانالم می زارم عضو بشید لطفا
هرروز با هم برگی از این دفتر را ورق میزنیم 💖💖💖💖
#زیارت_ال_یاسین
#راهی_به_دریا
#آیه_های_انتظار
#منتظران_ظهور
#دلنوشته_و_حدیث
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9