•
.
-وبهشتــآنجاستــ ؛
-ڪهدرآنــآرامـشداری🌻^^
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتنودچهارم
یادم می یاد شبی که عروسی بهراد توی خونه برگزار شد خودم رو توی اتاقم حبس کرده بودم..... اون شب بهراد انقدر حواسش پرت بود که حتی برای خداحافظی هم پیشم نیومد..... از این کارش خیلی دلم گرفت...... با رفتن بهراد واقعا خیلی تنها شدم....... بیشتر وقتا توی خودم بودم و با کسی زیاد حرف نمی زدم...... بدجور افسرده شده بودم...... حتی وقتایی که بهراد با زنش می اومدن خونه عمو سعی می کردم کمتر باهاشون روبه رو شم....... از اون دختر خیلی بدم می اومد چون بهراد رو از من گرفته بود...... بیشتر وقتا برای فرار از تنهایی خودم رو توی درس و کتابام غرق کرده بودم....... عاقبت زد و توی رشته ی حسابداری دانشگاه قبول شدم...... عمو با شنیدن خبر قبولیم سرازپا نمی شناخت...... وقتی شنید قبول شدم کل فامیل و دوست و آشنا رو وعده گرفت و جشن بزرگی برام توی خونه ش برگزار کرد..... خیلی از خانواده های فامیل عمو که موقعیتم را می فهمیدن اونشب به طور غیرمـ ـستقیم بهم می فهموندند که دست روی هردختری بذارم حاضرن دخترشون رو به من بدن و من دامادشون باشم....... اما من نمیخواستم ازدواج کنم........ بیشتر دوست داشتم کار کنم و روی پای خودم بایستم...... بهراد که بعد از ازدواج کل اختیار و سرمایه ی شرکت و کارخونه های پدرزنش رو به عهده گرفته بود...... بهم پیشنهاد کرد پیشش کار کنم به عنوان حسابدار..... گفت حسابدار امین می خواد و چه کسی بهتر از من...... با اینکه سرجریان عروسیش زیاد دل خوشی از بهراد نداشتم ..... اما با اینحال پیشنهاد بدی هم نبود حداقل با وضعیت من که دانشجو بودم و جایی به این ترو فرزی بهم کار نمی داد این بهترین موقعیت بود...... برای همین قبول کردم و به عنوان حسابدار توی شرکت بهراد استخدام شدم..... بهراد توی کار اخلاقش خیلی فرق داشت با خونه...... توی کارش خیلی منظم و دقیق عمل می کرد و خیلی سخت گیر و جدی بود...... منم تا جایی که می تونستم با جون و دل کارم رو انجام می دادم تا بهانه ای به دستش ندم....... اما با همه ی اینا بازم دلخوریم از بهراد کم نشده بود......
چند بار که ناخودآگاه توی حساب کتابا یه اشتباه کوچیک پیش می اومد روزگارم رو سیاه می کرد...... یادمه چندین بار خیلی بد جلوی همکارا ضایعم کرد....... غرورم خیلی شکست اما بازم دم نزدم...... منتظر یه فرصت بودم که انتقام تمام این بدخلقی ها و تمام کارایی که بهم کرده بود رو سرش دربیارم اما نمی دونستم چطور...... تا اینکه بهراد بچه دار شد و خدا بهش یه پسر داد..
💐💐💐💐🔶💐💐💐💐
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
ما چیستیم؟؟؟؟.........
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
از بچگی بهمون گفتن.......
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
AwACAgUAAxkBAAEY12hf2wuncN4ReqqjUulpLZ8bOVwlQQADBgACLtVxVJMrBu9zhQQaHgQ.oga
989.3K
❤️❤️❤️❤️
🎵🎶🎶🎶
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
مداحی آنلاین - بیرق و پرچم مدیون زینب - سیدمجید بنی فاطمه.mp3
6.97M
💐بیرق و پرچم مدیون زینب
💐عالم و آدم مجنون زینب
🎤 سید_مجید_بنی_فاطمه
مداحی
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیه وآله
#حضرت_زینب #روز_پرستار
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
من میخوام انتخابی #براتبمیرم.....
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
دل به تو #سجده میکند.....
#قبله اگر که نیستی.....
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🎤 استاد #رائفی_پور
🔴 خفن دعا کنیم... نسل طلایی
💍تاحالا به ازدواج اینجوری نگاه کردی؟؟
#قبل_از_ازدواج
#با_هم_میسازیم
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم✋🌸
صبــح یعنی ...
تپش قلب زمان در هوس دیدن تــو
ڪه بیایی و زمین گلشن اسرار شود
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🌸ســلام
🌷صبح زیباتون بخیر
🌸ان شاالله که
🌷تنتون سالم
🌸لبتون خندون
🌷لحظاتتون گلبارون
🌸و زندگیتون پراز
🌷سلامتی و عاقبت بخیری
🌸و عشق و آرامـــش باشه
🌷لحظه هاتون پراز نگاه
🌸و لطف خدای بی همتا
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🦋دیــــ👀ـــدی بعضی وقتا دلت_گرفته😔 خودتم نمیدونی چته؟؟
🦋یا گاهی دلت یه چیزی میخواد ولی نمیدونی چی؟🤷♀
🦋انگار ک گم کرده داری و نمیدونی کجا دنبالش بگردی
بیش از ۹۰درصد این حال و هوا ها مال وقتیه ک یادمون رفته یکی هست همیشه هواسش به ماعه
یکی ک هیچوقت تنهامون نمیزاره 😍
ولی ما همیشه یادمون میره و تنهاش میزاریم🥀
اگ میخوای حالت همیشه خوب باشه و همراه و همیار همیشگیتو با فراموشی تنها نزاری بیا اینجا👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#خدایا خودت بساز تو بسازی قشنگ تره.......
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتنودپنجم
بهراد از وقتی که بابا شده بود کمتر می تونست به کاراش رسیدگی کنه بیشتر وقتش با آرمان و پریماه می گذشت....... اون روزا بود که یه دختری رو توی شرکتش استخدام کرد...... دختر خوبی بود و تنها کسی بود که همیشه هوامو داشت...... چند وقتی از همکاریمون گذشت که کم کم حس کردم دارم به تمام کارای دختر حساس می شم...... می دونستم با وضعیت و قیافه و تیپ بهراد دختر بدجوری عاشقش شده و می خواد هرجوری شده بهش نزدیک بشه...... دلم نمی خواست اینطوری بشه من اون دختر رو دوسش داشتم ..... نمی خواستم این رو هم مثل خیلی چیزای دیگه بهراد ازم بگیره...... خوشبختانه خود بهراد هم زیاد دل خوشی از دختر نداشت و چندین بار دست رد به سیـ ـنه اش زده بود....... وقتی اینو متوجه شدم از خوشحالی می خواستم بال دربیارم...... بهش پیشنهاد ازدواج دادم و اونم قبول کرد....... وقتی جواب مثبتو ازش شنیدم روی ابرا سیر می کردم...... اما بعدها فهمیدم که بخاطر لج و انتقام از بهراد این کار رو کرده ...... اولش خیلی ناراحت شدم ..... تنفرم از بهراد شدیدتر شد....... اما خودمم بدم نمی اومد انتقام تمام روزای خوبی که بهم زهر کرد رو ازش بگیرم...... وقتی شنید دارم با دختر ازدواج می کنم باهام دعوا کرد....... اون روز حرفای سرد بهراد توی وجودم کینه شد برام...... برای همین تصمیم گرفتم بدجوری انتقام رفتاراش رو ازش بگیرم...... بهراد بیش از حد خودش رو بزرگ می دونست می خواستم خوردش کنم .....لهش کنم..... تحقیرش کنم ..... به خاک سیاه بشونمش.......کاری کنم که روزی صدبار مرگش رو از خدا بخواد...... ....... بدبختی و کوچیک شدنشو ببینم ، دلم میخواست همونطوری که کوچیکم کرد و همین کار رو هم کردم.......مهرنوش هم بعد از برخوردای بهراد ازش کینه ی سختی به دل گرفته بود...... به پیشنهاد مهرنوش توی حساب کتاب های شرکت دست بردم ...... همه ی محاسبات رو ریختم بهم...... بعدش چون احتمال می دیدم همون روزا سرو کله ی طلبکارا پیدا بشه و ازمون شکایت کنند..... نقشه ای ترتیب دادیم تا بهراد مهرنوش رو از شرکت بیرون کنه..... می دونستم بهراد منتظر بهانه ای هستش که مهرنوش رو بیرون کنه..... برای همین بهانه ای به وجود اوردم که بهراد این کار رو بکنه ...... بعد از اینکه مهرنوش اخراج شد منم به بهانه ی اون از شرکت زدم بیرون و کاری گردم که بهراد منم اخراج کنه......
🔻🔻🔻🔻🔹🔻🔻🔻🔻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
مگر لایق #تکیه دادن نبودم؟؟؟؟
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
[معرفت الله بالاترین کمال انسان است]
اینجا یه کانالیه که توهرچی به فکرررت برسه اشتراک میزارن 😇👍
💎کانالی #باهدف گسترش معارف قرآنی
💎 #مهدوی و #اخلاقی
💎 #تفسیر و #تمثیل آیات
💎 #داستان های زیبا و آموزنده
من که یه نگاه به کانال انداختم آروم شدم🙃
🌸تو این اوضاع میتونیم با این کانالایاد
#امام_مهدی_عجل_الله رو برا بچه هامون زنده کنیم
لینک زیرو لمس کن متوجه میشی چی میگم✅
http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef