eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌹💖 -تقصیر دلم بود؛ که چشمان تو رآ خواست!! این سر به هوا مثل خودم عاشق دریاست^^🌊♥️ ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. خدايا! آنها كيستند؟ نكند دشمن باشند و قصد حمله داشته باشند؟ ــ ما آمده ايم امام حسين(ع) را يارى كنيم. ــ شما كيستيد؟ ــ منم نُعمان اَزْدى، آن هم برادرم است. ــ خوش آمديد. آنها به سوى خيمه امام مى روند تا با او بيعت كنند. آيا آنها را مى شناسى؟ آنها كسانى هستند كه در جنگ صفيّن در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند. فرداى آن شب نزد نعمان و برادرش مى روم و مى گويم: ــ ديشب از كدام راه به اردوگاه امام آمديد؟ مگر همه راه ها بسته نيست؟ ــ راست مى گويى، همه راه ها بسته شده است، امّا ما با يك نقشه توانستيم خود را به اين جا برسانيم. ــ چه نقشه اى؟ ــ ما ابتدا خود را به اردوگاه ابن زياد رسانديم و همراه سپاهيان او به كربلا آمديم و سپس در دل شب خود را به اردوگاه حق رسانديم. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿 پخش زنده از تمام نقاط ❤️ حرم مطهر امام رضا ❤️ علیه السلام ❄️ گنبد و بارگاه b2n.ir/716010?eitaafly ❄️ ضریح مطهر b2n.ir/780435?eitaafly ❄️ صحن انقلاب b2n.ir/840352?eitaafly ❄️ صحن جامع رضوی b2n.ir/941603?eitaafly ❄️ صحن آزادی b2n.ir/024062?eitaafly ❄️ صحن گوهرشاد b2n.ir/460076?eitaafly
دقیفا... ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
4_5776054701799769420.mp3
13.69M
🍃🏕⛄️☀️ آوایی بسیار زیبا و با گویش محلی لری و شیرازی 👌😍. 🍃🌷وای از دلِ مو... 🍃🌻با نوای نوید اربابیان ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
4_5870560590950304884.mp3
3.73M
🍃🌸☀️غزلی بسیااار زیبا از سعدی 🍃💐عشق و شور و آرامش نصیب لحظه‌هاتون ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 💖🌹🖤🇮🇷🇮🇷🇮🇷
در آینه ها، زلال نورش جاری است در مسجد جمکران، حضورش جاری است در خلوت عشّاق دل افروخته نیز انوار دل آرای ظهورش جاری است ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
سلام صبحتون بخیر و شادی... @mosbat_andishi          🏴🖤🏴
🔹 🦚 🧸  من آیسنم دختری از تبار ترک و زاده سال هزار و‌سیصد و دوازده خورشیدی ازیکی از روستاهای کوچک اردبیلم،در زمستانی ترین روز سال چشمان پر از امیدمو به دنیای تاریک رو به روم باز کردم،من نوه ی بزرگترین خان روستا بودم که کسی پیدا نمیشد که با شنیدن اسمش لرزه به اندامش نیفتاده باشه! اما بعد از مرگ پدربزرگم همه چیز به دست عموی کوچکم افتاد،اتابک خان... آیسن به زبان ما یعنی مثل ماه،مادرم این اسم رو برام انتخاب کرد چون باور داشت مثل یک ماه به زندگی تاریک و سردش تابیدم،هرچند صورت گرد و پوست سفیدم هم بی شباهت به ماه نبود! حالا که روزهای پایانی عمرمو سپری میکنم احتیاج دارم به چند گوش شنوا تا سرگذشت پر فرار و نشیبمو مو به مو تعریف کنم،سرگذشتی پر از آداب و رسوم خرافه و غیر خرافه و آدمهای بد و خوب و عشق،عشقی که الان که هشتاد و اندی سال از عمرم میگذره هنوزم توی دلم مثل یه ماه نقره ای میدرخشه! همه چیز از اون روز پاییزی شروع شد... زمانی که یازده سالگی من رو به پایان بود... 1❤️ تند تند لباسامو توی بقچه پیچیدمو چارقدی که آنام(مادرم) برام دوخته بود رو انداختم سرمو نزدیک در کمین کردم تا فرصت مناسبی پیدا بشه و از عمارت بزنم بیرون،اگه عزیز یا عمه منو موقع بیرون رفتن میدین حتما کلی دعوام میکردن آخه همیشه از بچگی تو گوشم خونده بودن دختر نباید تنهایی جایی بره! صدای فریاد زنعمو بلند شد که مثل همیشه سر آنام داد میکشید:ساقی شیر گاو ها رو هنوز ندوشیدی؟ دلم برای آنام میسوخت با وجود اونکه اونم مثل زنعمو عروس این عمارت بود اما به خاطر دخترزا بودنش شده بود کلفت عمارت،از عمه چندباری شنیده بودم که قبل از اینکه من به دنیا بیام چندین بار بچه هاشو سقط کرده و عزیز میخواسته طلاق آقام رو ازش بگیره تا اینکه آنام منو حامله شده و عزیز مجبور شده که قبولش کنه اما نه مثل عروس خودش به عنوان یه کلفت! با صدای زنعمو توجه همه به اون سمت جلب شد و تونستم پاورچین پاورچین به سمت در عمارت حرکت کنم،خوبیش این بود که اتاق ما از تموم اتاقای عمارت جدا بود یه گوشه حیاط دقیقا روبه روی طویله،برای همین کسی زیاد به این سمت توجه نمیکرد،از در عمارت خارج شدم و مستقیم رفتم لب چشمه و لباسامو انداختم توی آب و مشغول چنگ زدن شدم،از سردی آب به خودم لرزیدم اما مجبور بودم،تحمل سرمای آب بهتر از بی آبرویی و درد سیلی بود که ممکن بود به صورتم بزنن،اولین بار بود که روی لباسم لکه خون میدیدمو از ترسم به هیچ کس چیزی نگفتم آخه اگه زنعمو میفهمید آبرومو توی تموم عمارت میبرد،چند وقت پیش دیده بودم که یکی از کلفتای عمارت رو به خاطر اینکه زود ماهیانه شده دعوا میکرد،اگه میفهمید وای به حالم بود چون من تازه یازده سالم تموم شده بود،اون روز مادر اون خدمتکاره سیلی محکمی به گوشش زده بود انگار که گناه بزرگی کرده باشه! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
YEKNET.IR - shoor 2 - fatemie avval 1400 - mohammad hosein haddadian.mp3
5.23M
بازم مثل هر شب دلم گرفته خاطره‌هامون یادم نرفته 🏴 ━━━━━●────── ⇆ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻ ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
‏گاهی حواست نیست اما یه نفر بخاطر "بودنت" زندست... ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
لحظه به لحظه بر نيروهاى عمرسعد افزوده مى شود. صداى شادى و قهقهه سپاه كوفه به آسمان مى رسد. همه راه ها بسته شده است. ديگر كسى نمى تواند براى يارى امام حسين(ع) به سوى كربلا بيايد. مگر افراد انگشت شمارى كه بتوانند از حلقه محاصره عبور كنند. امام حسين(ع) بايد حجّت را بر همه تمام كند. به همين جهت، پيكى را براى عمرسعد مى فرستد و از او مى خواهد كه با هم گفتوگويى داشته باشند. عمرسعد به اميد آنكه شايد امام حسين(ع) با يزيد بيعت كند با اين پيشنهاد موافقت مى كند. قرار مى شود هنگامى كه هوا تاريك شد، اين ملاقات صورت گيرد. حتماً مى دانى كه عمرسعد از روز اوّل هم كه به كربلا آمد، جنگ را به بهانه هاى مختلفى عقب مى انداخت. او مى خواست نيروهاى زيادى جمع شود و با افزايش نيروها و سخت شدن شرايط، امام حسين(ع) را تحت فشار قرار دهد تا شايد او بيعت با يزيد را قبول كند. در اين صورت، علاوه بر اينكه خون امام حسين(ع) به گردن او نيست، به حكومت رى هم رسيده است. او مى داند كه كشتن امام حسين(ع) مساوى با آتش جهنّم است، و روايت هاى زيادى را در مقام و عظمت امام حسين(ع) خوانده است، امّا عشق حكومت رى او را به اين بيابان كشانده است. فرماندهان سپاه بارها از عمرسعد خواسته اند تا دستور حمله را صادر كند، امّا او به آنها گفته است: "ما بايد صبر كنيم تا نيروهاى كمكى و تازه نفس از راه برسند". به راستى آيا ممكن است كه عمرسعد پس از ملاقات امام، از تصميم خود برگردد و عشق حكومت رى را از سر خود بيرون كند؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
sticker_mazhabi(42).mp3
10.39M
🎧 قـــطعه‌صـــوتی"بارون کربلا" من دور از کربلا زندگیم میگیره نور از کربلا پای رفتن از من شور از کربلا سامونم کربلا یه سفر واجب شه اونم کربلا من مهمونم کربلا... 🎙 کربلایی محمدحسین_پویانفر ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴