eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
Sahne Zani - Amir Azimi.mp3
8.83M
دانلود آهنگ جدید به نام صحنه زنی                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
شبتون بخیر التماس دعای فرج...... 🦋🌹🌟✨🌙🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 💐☘🌻❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼☀️سلاااام؛ صبحتون قشنگ 🍃🕊آرزو می کنیم که در این روز زیبای خدا 🍃🍁🌼دلتون پر از محبت💙 🍃🍁🌼روزتون‌پُرازرحمت💚 🍃🍁🌼زندگیتون‌پرازبرکت💝 🍃🍁🌼سراسر موفقیت💖 🍃🍁🌼وعاقبت‌بخیرباشین💚                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 اشکاش رو با انگشتام پاک کردم:-ببخشید ناراحتت کردم آنا! -فدای سرت عزیزکم،اومدم یه چیزی نشونت بدم،مطمئنم خیلی خوشت میاد! رفت سمت صندوقچش و پیراهن سرخابی رنگی بیرون آورد و گرفت سمتم وقتی نبودی حسین اومد اینو برات آورد تا توی مراسم فردا بپوشی! از اومدن اسم حسین اخمام توی هم کشیده شد:حسین؟اون برای چی باید برای من پیرهن بیاره؟ -گفت لباس فاطیماس براش تنگ شده فرستاده برای تو،خیلی خوشگله پاشو تنت کن! هیچوقت دوست نداشتم کهنه های دیگرون رو بپوشم هنوزم دلم پیش اون پارچه قرمز با گل های نقره ای ظریفش گیر کرده بود،اما به خاطر دلخوشی مادرم پیراهن رو به تن کردمو روبه روش ایستادمو چرخی زدم! -خیلی بهت میاد چشم بد ازت دور باشه دخترم! دو روز گذشت و توی این دوروز تموم عمارت رو آذین بسته بودن،گلناز و ناهید هر روز چند مدل شیرینی میپختن و مادرمم مشغول دوختن لباسای عروسی فاطیما و عزیز و عمه بود بیچاره حتی برای خودشم لباس مناسبی نداشت8❤️ لباس سرخابی رنگی که فاطیما داده بود رو تن کرده بودمو گوشه ای از حیاط عمارت نشسته و زل زده بودم به ظرف حنایی که ناهید مشغول درست کردنش بود،امروز جشن حنابندون فاطیما بود و مهمون خونه عمارت پر شده بود از زنا و دخترایی که جمع شده بودن تا به نشونه نیک بختی نوبتی کف دستاشون رو حنا بذارن،ناهید با ظرافت مشغول طرح دادن به حنای داخل سینی بود،دیگه از صبر و حوصله ای که به خرج میداد داشتم کلافه میشدم:-خوب شد دیگه الان زنعمو عصبانی میشه چند دقیقه ای میشه منو فرستاده دنبال سینی حنا... هنوز جملم تموم نشده بود که صدای عصبانی زنعمو بلند شد:-کجایین پس این سینی حنا رو بیارین! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴