eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
خنده کده🤩🤩🤩🤩 سلام اینجا پر از طنزهای موجَّه هست،،، کمی بخند😊😊 به آینده فکر کن🤔🤔 گذاشته ها رو بریز دور🌺🌺 بیا اینجا حالت خوبه خوب میشه😊😊😊😊تو این دوران قرنطینه هیچی جز یه کانال خوب که حالت رو با طنزهاش خوب کنه نمی‌چسبه بیا اینجا روده بُر می‌شی از خنده 🌞🌞🌞🌞🌞🌞 💞دلو بزن به دریا و عضو شو☺️☺️☺️ اینم اینکش👇👇👇👇 https://eitaa.com/khandeh_kadeh مسابقه هم داریم 🎁🎁🎁
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💔 صوت زیبای تو آرامشِ جانَست بیا وَجه پُرنور تواز دیده نهانَست بیا دل عُشاق بِسوزد زغمِ دوریِ تو قَدعالم ز فراقِ تو کمان است بیا😔                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 دوباره نگاهی انداختم زنعمو داشت با حرص شپش ها رو توی سینی می ریخت و ناهید هم موهاش رو میتراشید، که یکدفعه سحرناز زد زیر گریه و زنعمو رو بهش گفت:-زهرمار بلا گرفته صد دفعه نگفتم با اون دخترای شپشوی فهیمه بازی نکن گوشت بدهکار نیست که حالا بکش شدی شبیه سیب زمینی! از کلمه ای که به کار برده بود منو فاطیما زدیم زیر خنده،صدای خندمون باعث شد مسیر نگاه زنعمو به سمتمون تغییر کنه،سینی رو روی زمین گذاشت و اومد به سمت من که با دیدن اخماش سر جام خشکم زده بود:-به چی می خندی چشم سفید؟ بازوم رو نیشگون گرفت از درد نفسم بند اومد خم شد و دم گوشم با تهدید گفت: فکر نکن ننه ت حامله شده دیگه نمی تونم کاری کنم فقط صبر داشته باش چند روز دیگه کل خاندانتون رو آتیش میزنم! با ترس نگاش کردم منظورش چی بود؟ فاطیما دست زنعمو رو گرفت و گفت:اشرف جون بهتره به جای آیسن خشمتو روی شپشای سر دخترت خالی کنی! زنعمو اخمی کرد و خواست جواب زبون درازی فاطیمارو بده که با صدای هیاهویی که از سمت ورودی عمارت و بلافاصله صدای فریاد های اردشیر وحشت زده به سمت حیاط دوید منو فاطیما هم نگاهی بهم انداختیمو پشت سرش راه افتادیم..  تا وسطای حیاط که رسیدیم دیدیم کلی مرد چوب و بیل به دست افتاده بودن روی سر اردشیر و کتکش میزنن زنعمو جیغ از ته دلی کشید و جلو رفت تا مردها رو کنار بزنه که با بیل هلش دادن وسط حیاط:-برو بگو مردت بیاد! فاطیما در گوشم گفت:-آخیش حقش بود! نگاهی نگران بهش انداختم:-فکر میکنی چی شده؟ -نمیدونم ولی مشخصه یه غلطایی کرده! چشمامو بستمو دعا کردم که این قضیه ربطی به اون دختره کو توی طویله دیدمش نداشته باشه آخه اون از روستای بالا بود و اگه رابطه ما باهاشون بهم میخورد منو اورهان هیچوقت نمیتونستیم عروسی کنیم توی همین فکرا بودم که با صدای آقام از ترس چشمامو باز کردمو فشاری به دستای فاطیما که گره خورده بود توی دستام دادم:-دارین چه غلطی میکنید؟ برای چی اینجوری افتادین به جونش؟ یکی از مردها که چماق محکمی به دستش بود و از خشم چهرش قرمز شده بود یقه آقامو گرفت و داد زد:-این بی شرف به ناموس خان نظر داشته باهاش نامه بازی می کرده الان میگه نمیخوامش خونش حلاله! احساس کردم چیزی از دلم کنده شد پس اون دختره،دختره خان بوده؟ مثل همیشه زنعمو به طرفداری از بچه هاش جلو رفت و داد کشید: -پسر من همچین کاری نمی کنه افترا زدن بهش اتابک خان جواب کسی که همچین تهمتی به پسرم زده رو پس میده! -پس اینا چیه؟ اینا خط پسرت نیس؟ نگاهی به نامه هایی که از جیبش پرت کرد جلوی پای زنعمو انداختم،از پشت یقه اردشیر و که چشماش دیگه باز نمیشد رو گرفت و بلندش کرد:-تکلیف این پسر رو تا شب روشن میکنیم،خان شب میاد عمارتتون بهتره یه جور راضیش کنید چون فقط به سر این پسر راضی میشه!🌻🌻🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یک طرفه یه تجربه عاشقانه نیست! یک تنهایی عاجزانه ست✓                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻