#حرف_حساب
گفت جبران میکنم…………
گفتم کدام را؟
عمر رفته را؟
دل مرده اما تپیده را؟
حالا من هیچ.. جواب این تارهای سفید مو را میدهی؟
نگاهی به سرم کرد و گفت چه پیر شده ای..؟
گفتم جبران میکنی..؟
گفت.. کدامش را؟…….
🦋🌹💖
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدسیپنجم
امروز، دوازدهم محرّم است و كاروان به سوى كوفه مى رود. عمرسعد اسيران را بر شترهاى بدون كجاوه سوار نموده است و آنها را همانند اسيرانِ كفّار حركت مى دهد.
آفتاب گرم بر صورت هاى برهنه آنها مى خورد. كاروان اسيران همراه عمرسعد و عدّه اى از سپاهيان، به كوفه نزديك مى شوند. همان شهرى كه مردمش اين خاندان را به مهمانى دعوت كرده بودند.
زينب بعد از بيست سال به اين شهر مى آيد. همان شهرى كه چند سال با پدر خود در آن زندگى كرده بود، امّا نسل جديد هيچ خاطره اى از زينب ندارند و او را نخواهند شناخت.
كاروان اسيران به كوفه مى رسد. همه مردم كوفه از زن و مرد، براى ديدن اسيران بيرون مى ريزند. هميشه گفته اند كه كوفيان وفا ندارند، امّا به نظر من اينها خيلى با وفا هستند.
حتماً مى گويى چرا؟ نگاه كن! زن و مرد كوفه از خانه ها بيرون آمده اند تا مهمانان خود را ببينند.
آرى! مردم كوفه روزى اين كاروان را به شهر خود دعوت كرده بودند. آيا انسان، حقّ ندارد مهمان خود را نگاه كند؟ آيا حقّ ندارد به استقبال مهمان خود بيايد؟
اى نامردان! چشمان خود را ببنديد! ناموس خدا كه ديدن ندارد!
اين كاروان يك مرد بيشتر ندارد، آن هم امام سجّاد(ع) است. بقيّه، زن و كودك اند و امام باقر(ع) هم كه پنج سال دارد در ميان آنهاست.
اسيران را از كوچه هاى كوفه عبور مى دهند. همان كوچه هايى كه وقتى زينب()مى خواست از آنها عبور كند، زنان كوفه همراه او مى شدند و زينب(س) را با احترام همراهى مى كردند. كوچه ها پر از جمعيّت شده و نامردان به تماشاى ناموس خدا ايستاده اند. زنان و دختران چادر و روسرى و مقنعه مناسب ندارند.
عدّه اى نيز، بر بام خانه ها رفته اند و از آنجا تماشا مى كنند. نيروهاى ابن زياد به جشن و پايكوبى مشغول اند. آنها خوشحال اند كه پيروز شده اند و دشمن يزيد نابود شده است.
تبليغات كارى كرده است كه مردم به اسيران اين كاروان به گونه اى نگاه مى كنند كه گويى آنها اسيرانى هستند كه از سرزمين كفر آورده شده اند.
آنجا را نگاه كن! زنى در بالاى بام خانه خود با تعجّب به اسيران نگاه مى كند و در اين هياهو فرياد مى زند: "شما اسيران، كه هستيد و اهل كجاييد؟".
گويى همه اهل اين كاروان، منتظر اين سؤال بودند. گويى يك نفر پيدا شده كه مى خواهد حقيقت را بفهمد.
يكى از اسيران اين گونه جواب مى دهد: "ما همه از خاندان پيامبر هستيم، ما دختران پيامبر خداييم".
آن زن تا اين سخن را مى شنود فرياد مى زند: "واى بر من! شما دختران پيامبر هستيد و اين گونه نامحرمان به شما نگاه مى كنند".
او از پشت بام خانه اش پايين مى آيد و در خانه خود هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه دارد برمى دارد و براى زن ها و دختران كاروان مى آورد تا موى هاى خود را با آنها بپوشانند.
همه در حق اين زن دعا مى كنند، خدا تو را خير دهد.
عدّه اى از مردم كه مى دانستند اين كاروان خاندان پيامبر است، از شرم سر خود را پايين مى اندازند و آنهايى هم كه بى خبر از ماجرا بودند، از خواب غفلت بيدار شده و شروع به ناله و شيون مى كنند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
عیدرمضانآمدوماهرمضانرفت...
• صدشکرکهاینآمدو
• صدحیفکهآنرفت:))♥️
#سلام_امام_زمانم
جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست
دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تعجیل در فرج سه #صلوات
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدسییکم
توی همین فکرا بودم که در باز شد و اورهان همراه پسری که آروم آروم راه میرفت داخل اومد،چهرش با همه آدمای عمارت یا همه آدمایی که تا حالا دیده بودم فرق داشت اما لبخند شیرینش به دل مینشست،طلعت خاتون بلافاصله بعد از دیدن آوان عصاشو به طرف اورهان گرفت و داد کشید:-برشگردون توی همون سگدونی،اون هیچ جا با ما نمیاد،نمیخوام همه ده ببینن همچین نوه ای دارم،مادرت ناقص العقله تو که عقلت میرسه چرا حاضرش کردی؟
با غصه به لبخنده ماسیده شده آوان نگاه کردم،دلم براش سوخت با ترس سرشو انداخته بود پایین و پاچه شلوار اورهان رو مشت کرده بود تو دستاش و با صدایی بم تر از حالت معمول گفت:-دا...داش گفتم بی بی عصبانی میشه،منو ببر اتاقم ازش مییی...ترسم!
اورهان دستی به سر آوان کشید و با چشمایی که از عصبانیت به خون نشسته بود نگاهی به طلعت خاتون انداخت و رو به حوریه گفت:-:-بگین اسبی برای آوان حاضر کنن راه می افتیم!
طلعت خاتون عصبی عصاشو به زمین کوبید و گفت:-یعنی چی؟کری یا خودتو به نشنیدن زدی؟میگم آوان هیچ جا نمیاد همین که گفتم!
-بی بی احترامت واجبه نمیخواستم جلوی بقیه تو روت وایسم اما به کسی اجازه نمیدم با برادرم اینجوری حرف بزنه،امشب خواستگاری منه آوان هم به عنوان برادرم با ما میاد!
آوان وحشت زده به طلعت خاتون نگاهی انداخت و گفت:-من نمیام...بی بی شما برین،نمیام.قول میدم!
دلم براش سوخت قطره ای اشک از گوشه چشمم سر خورد:-طلعت عصاشو به زمین کوبید و خیلی جدی گفت:-مگه هزار بار نگفتم به من نگو بی بی پسره خل و چل!
نورگل خودشو رسوند به طلعت و دستی به پشتش کشید و گفت:-بی بی امروز خواستگاری اورهانه بذار هر جور دلش میخواد انجام بشه به خاطر اون کوتاه بیا!
طلعت با دلخوری نگاهی به اورهان انداخت و راه افتاد بیرون،حوریه که انتظار چیز بد تریو داشت نفسشو با صدا بیرون داد و رو به جمع گفت:-تا دیر نشده راه بیفتین بریم!
همه راه افتادن به سمت خروجی از قیافه اردشیر مشخص بود که اصلا از آوان خوشش نیومده اما من با دیدنش انگار تموم دردای خودمو فراموش کرده بودم زل زده بودم بهش چقدر از نظرم بی گناه و پاک میومد،با صدای نورگل خاتون که دم در ایستاده بود به خودم اومدم:-عروس انگار نمیخوای بیای همه راه افتادن،نگاه اورهان که داشت کت آوان رو تنش میکرد افتاد سمت من:-پس چرا نشستی؟مگه نیومدی برام بری خواستگاری بسم الله!🌳🌳
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فرصت خوب رهایی شد تمام
ماه عشق و آشتی ماه صیام
سی شب ماه خدا پایان رسید
ماه شوال المکرم شد پدید
رفت دیگر یا علی و یا عظیم
خواندن سی جز قرآن کریم
عید سعید فطر بر میهمانان رمضان مبارک باد
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
با بعضیا هرچقدرم بخوایم راه بیایم باز مسیرمون بهشون نمیخوره.
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
یه میز هرچقدرم که گرون قیمت و شیک و سلطنتی
باشه اگه 4تا پایه ش مثل هم و یه اندازه نباشن میز نمیشه …
کسی رو پیدا کن که پایه ت باشه !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اینکه میخوای هر روز با یکی باشه مهــم نیست ،
فقط سعی کن یه روزم خودت باشــی . . .
خودِ خودِ خودِت . . !
اونوقته که دیگه افتخاراتـــ میشه افتضاحاتـــ !!!!!!!!!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
حضورت در کنار من معجزه نبود
نبودنت هم فاجعه نیست
فردا روزِ دیگری برای من خواهد بود
بیشتر از این برایت اشک نخواهم ریخت . . .
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اینکه میخوای هر روز با یکی باشه مهــم نیست ،
فقط سعی کن یه روزم خودت باشــی . . .
خودِ خودِ خودِت . . !
اونوقته که دیگه افتخاراتـــ میشه افتضاحاتـــ !!!!!!!!!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
ﺑﻌﻀﯿﺎﺍﺍ ﺯﯾﺮﺁﺑﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯿﻢ
ﻭﻟﯽ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻫﻢ ﺁﺏ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺯﻻﻟﻪ
ﻫﻢ ﻣﺎﻫﯿﺎﺵ ﺑﺎﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﻦ !
آﺭﻩ..!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدسیششم
كاروان به سوى مركز شهر حركت مى كند. برخى از زنان كوفه با ديدن زينب(س)، خاطرات سال ها پيش را به ياد مى آورند.
او دختر حضرت على(ع) است كه بر آن شتر سوار است، همان كه معلّم قرآن ما بود. آنها كه تاكنون به خاطر تبليغات ابن زياد اين اسيران را كافر مى دانستند، اكنون حقيقت را فهميده اند.
صداى هلهله و شادى جاى خود را با گريه عوض مى كند و شيون و ناله همه جا را فرا مى گيرد. زنان كوفه، به صورت خود چنگ مى زنند و مردان نيز، از شرم گريه و زارى مى كنند.
امام سجّاد(ع) متوجّه گريه مردم كوفه مى شود و در حالى كه دستش را به زنجير بسته اند، رو به آنها مى كند و مى گويد: "آيا شما بر ما گريه مى كنيد؟ بگوييد تا بدانم مگر كسى غير از شما پدر و عزيزان ما را كشته است؟".
اين مردم كوفه هم، عجب مردمى هستند. دو روز قبل، روز عاشورا همه به سوى كربلا شتافتند و امام حسين(ع) را شهيد كردند و اكنون كه به شهر خود برگشته اند براى حسين گريه مى كنند.
صداى گريه و شيون اوج مى گيرد. كاروان نزديك قصر رسيده است. اين جا مركز شهر است و هزاران نفر جمع شده اند.
اكنون زينب(س) رسالت ديگرى دارد. او مى خواهد پيام حسين(ع) را به همه برساند. صداى ناله و همهمه بلند است.
اين صداى على(ع) است كه از گلوى زينب(س) برمى خيزد: "ساكت شويد!".
به يكباره سكوت همه جا را فرا مى گيرد. شترها از حركت باز مى ايستند و زنگ هايى كه به گردن شترهاست بى حركت مى ماند.
نگاه كن، شهر يك پارچه در سكوت است:
خداى بزرگ را ستايش مى كنم و بر پيامبر او درود مى فرستم.
اى اهل كوفه! اى بىوفايان! آيا به حال ما گريه مى كنيد؟ آيا در عزاى برادرم اشك مى ريزيد؟ بايد هم گريه كنيد و هرگز نخنديد كه دامن خود را به ننگى ابدى آلوده كرديد. خدا كند تا روز قيامت چشمان شما گريان باشد.
چگونه مى توانيد خون پسر پيامبر را از دست هاى خود بشوييد؟
واى بر شما، اى مردم كوفه! آيا مى دانيد چه كرديد؟ آيا مى دانيد جگر گوشه پيامبر را شهيد كرديد. آيا مى دانيد ناموس چه كسى را به نظاره نشسته ايد؟ بدانيد كه عذاب بزرگى در انتظار شماست، آن روزى كه هيچ ياورى نداشته باشيد.
زينب(س) سخن مى گويد و مردم آرام آرام اشك مى ريزند. كوفه در آستانه انفجارى بزرگ است. وجدان هاى مردم بيدار شده و اگر زينب(س) اين گونه به سخنانش ادامه دهد، بيم آن مى رود كه انقلابى بزرگ در كوفه روى دهد.
به ابن زياد خبر مى رسد، كه زينب(س) با سخنانش مردم كوفه را تحت تأثير قرار داده و با كوچك ترين جرقّه اى ممكن است در شهر شورش بزرگى برپا شود.
ابن زياد فرياد مى زند: "يك نفر به من بگويد كه چگونه صداى زينب را خاموش كنم؟". فكرى به ذهن يكى از اطرافيان ابن زياد مى رسد.
ــ سر حسين را مقابل زينب ببريد!
ــ براى چه؟
ــ دو روز است كه زينب، برادر خود را نديده است. او با ديدن سر برادر آرام مى شود!
نيزه دارى از قصر بيرون مى آيد. جمعيّت را مى شكافد و جلو مى رود و در مقابل زينب مى ايستد.
زينب هنوز سخن مى گويد و فرياد و ناله مردم بلند است، امّا ناگهان ساكت مى شود...،چشم زينب به سرِ بريده برادر مى افتد و سخن را با او آغاز مى كند: "اى هلال من! چه زود غروب كرده اى! اى پاره جگرم، هرگز باور نمى كردم چنين روزى برايمان پيش بيايد. اى برادر من! تو كه با ما مهربان بودى، پس چه شد آن مهربانيت! اگر نمى خواهى با من سخن بگويى، پس با دخترت فاطمه سخن بگو با او سخن بگو كه نزديك است از داغ تو، جان بدهد".
مردم كوفه آن قدر اشك ريخته اند كه صورتشان از اشك خيس شده است.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#استغفار
#نهج_البلاغه
☀️وَ السَّادسُ أَنْ تُذیقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلَاوَةَ الْمَعْصِیَةِ؛ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ.
💠رنج طاعت را به تن بچشانی چنانکه شیرینی گناه را به او چشانده بودی، پس آنگاه بگویی، استغفر اللَّه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
✨ ارزش مرد
🔹به اندازه همت اوست
✨صداقتش
🔹به مقدار جوانمردی اش
✨شجاعتش
🔹به میزان مردانگی اوست
✨و حیا و عفتش
🔹به اندازه غیرت اوست
#امام_علی_(ع)