✨شب با تمام یکرنگیش
چه ساده آرامش میبخشد🌟
✨چه خوب میشد
ما هم مثل شب باشیم
یکرنگ ولی آرام بخش🌟
✨شبتون پراز آرامش دوستان
🌹💖🦋🌟✨🌙
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
گــردنے ڪج ...
ســر پـاییــن ...
به پناه آمدهام ....
شود آیا سروسامان بدهی کار مرا
سلام تنها پناه قلب بیپناهم ✋️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدهشتادششم
منظورش چی بود؟نکنه اژدرخان آدم فرستاده بود عقد منو آتاش رو پس بخونه؟اما زنعمو اینقدر قدرت نداشت که بخواد خان بالا و آدماشو تهدید کنه،نکنه منظورش سحرناز باشه؟نفسم برای چند ثانیه توی سینه حبس شد اینجوری دیگه واقعا آبروی ما توی ده میرفت!
زنعمو چند سکه داخل سینی انداختو گفت:
-برید دیگه چیه برو بر منو نگاه می کنید!
دو طرفم بلوزم رو به هم نزدیک کردم هوا خیلی خیلی سرد شده بود سمت اتاق برگشتم و خزیدم زیر پتو و زل زدم به سقف کاش همه چیز زودتر درست می شد!
***
نگاهی به سینی توی دستم انداختمو با احتیاط قدم برداشتم سمت مهمونخونه دو روز از برگشتنم به عمارت میگذشت و هنوز خبری از آتاش یا اورهان نشده بود،آدمای عمارت همه باهام سرسنگین شده بودن و انگار از ترس اژدرخان بود که حضورمو تحمل میکردن،هنوزم آقام باهام کلمه ای حرف نزده بود و تموم مکالماتون به صحبتهای روزمره خلاصه میشد،نه اینکه عصبانی باشه،نه! انگار بیشتر شرمنده بود، از همه بدتر رفتار عمو بود که وانمود میکرد اصلا من وجود ندارم حتی جواب سلامم هم نمیداد،به خاطر افسردگی مادرم جرأت نمیکردم از راز دلم بهش بگم و تنها همدم اون روزام گلناز بود و برای همین بیشتر وقتمو توی آشپزخونه کنار اون میگذروندم و خودمو مشغول کار میکردم تا کمتر به اتفاقات اخیر فکر کنم،عمارت سوت و کورتر از همیشه به نظر میرسید و به جز صدای دعواهای اردشیر با فرحناز که با نبود آتاش شدت گرفته بود و حتی عزیز هم دیگه جلودارش نبود و صدای گریه های فرحناز صدایی شنیده نمیشد،دلم به حال فرحناز بیشتر از خودم میسوخت درد بی خبری از برادرش به کنار این رفتارای اردشیر هم براش قوز بالا قوز شده بود،سینی رو محکم گرفتمو با پا ضربه ای به در زدمو وارد شدم،چند دقیقه ای میشد که مادرشوهر سحرناز و عطیه مادرش توی اتاق منتظر زنعمو نشسته بودن و زنعمو که انگار خوب میدونست برای چی اومدن جرات نمیکرد پاشو توی مهمونخونه بذاره،سینی رو گرفتم مقابل عطیه:-دختر برو ببین این اشرف و سحرناز کجان،بگو سریع بیاد زشته مادرشوهرشو منتظر بذاره!
چشمی گفتمو همین که خواستم بیرون برم زنعمو در حالیکه با غرور سرشو بالا گرفته بود داخل شد و کنار عزیز جای گرفت،مشغول پخش کردن شیرینیا شدم که زنعمو رو بهشون گفت:-خیر باشه خبر میدادین گاوی گوسفندی چیزی قربونی کنیم!
محبوبه کمی تو جاش جا به جا شد و با شرم گفت:-راستش اومدیم بگیم... اکبر پسرم میخواد بره تو ژاندارمری کار کنه!
زنعمو خودشو زد به اون راه و گفت:-آها پس اومدی خان براش ریش گرو بذاره؟
-نه راستش...چجوری بگم اشرف...راستش...
عطیه ضربه ای به پای دخترش زد و با صدای بلندی گفت:-اههههه چقدر دست دست میکنی،اومدیم بگیم ما پشیمون شدیم عقد رو بهم بزنید!
عزیزشوک زده و عصبی رو به عطیه نگاهی کرد و گفت:-مگه بچه بازیه بیای دختر مارو عقد کنیو فرداش بگی نمیخوای؟!ما آبرو داریم!🦋🦋🦋
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هربار که نِگاهت میکنم،
جملهای آشنا، به ذهنم خطور میکند،
در اين سرزمين، چيزی هست
كه ارزش زندگی كردن دارد . . . ♥
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
خلوت شب های من را بی حضورت ماه نیست
هیچ کس غیر از خیالت در دلم همراه نیست
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگسیزدهم
آيا مى خواهيد در زندگى، همواره يار و ياور داشته باشيد؟
آيا دوست داريد كه فرشتگان در مراحلِ مختلف زندگى به يارى شما بشتابند؟
به راستى چگونه مى توان با فرشتگان رفيق شد و از نيروهاى غيبى آنها كمك گرفت.
من راهى را مى شناسم كه اگر به آن عمل كنيد، مى توانيد دوستى و همكارى فرشتگان را به سوى خود جذب كنيد.
پيامبر فرمود: "كسانى كه همواره به مسجد مى روند، فرشتگان همنشين آنها مى باشند، چون بيمار شوند به عيادت آنها مى روند و در هنگامى كه به دنبال انجام كارى هستند، آنها را يارى مى كنند".
با حضور در مسجد مى توانيد با فرشتگان دوست شويد و يارى آنها را براى موفّقيّت خويش طلب كنيد.
آنها شما را در سخت ترين شرايط زندگى يارى خواهند نمود، چرا كه شما اهل مسجد هستيد و آنان كمك كردن به شما را براى خود افتخارى بزرگ مى دانند.
خوشا به حال اهل مسجد كه فرشتگان درگاه الهى همراه، هميار و همنشين آنهايند.💐💐💐💐
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَخشَـنْدِه تـو ،
خُدایِ کَـرَمْ تو ،
جَواد تـو
إبْنُ الرِضـٰا تـو ،
حَضرتِ بٰابُ المـُرادْ تـو
🎙 روضه حاج #حسن_خلج
🏴شهادت مظلومانه حضرت امام محمدتقی جوادالائمه علیهالسلام تسلیت باد.
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
🌸شب و سکوت و آرامش
🦋مکمل هم هستند
🌸اما در سکوت میتوان
🦋گوش دل داشت
🌸صدای خدا را شنید
🦋که میگوید
🌸شب را برای تو آفریدم
🦋آرام بخواب
🌸من تا صبح مراقبت هستم
🦋شبتون قـشنگ
🌸دلتـون پـر از زیبـایی
🌹💖🦋🌟✨🌙
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
🌹🦋💐🖤🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110