ــ ــــــ نیست نشـٰان زندگـے تانرسدنشـٰان تو .💛
#امام_زمان
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
منتظرالمهدی:
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#این_جمعه_هم_گذشت
#آقا_کجایی
این جمعه گذشت، آقا نیامدی
عمرم به بطالت گذشت، اقا نیامدی
رویم سیه آقا نیامدی
کاش میشد شبی با تو سحر کنم
این جمعه گذشت اقا نیامدی 😭
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدهشتادسوم
باید میفهمیدم دلیل اومدن آقام و اون رفتارش چی بود،مطمئن بودن چیزی راجع به من یا اورهان هست که اگه فاش بشه ممکنه روی زندگیم تاثیر بذاره که آقام رو اینقدر کلافه کرده بود!
هر چی فکر کردم ذهنم یاری نمیداد،آخه ممکن بود چی باشه؟
آنام که پی به حال و روزم برده بود سینی هدیه ها رو جلو کشید و گفت:
-این حرفارو بذار کنار دختر،گذشته ها گذشته بیا ببین عزیزت چه چیزایی برات فرستاده حتی موقع زایمان فاطیما هم اینقدر خوشحال نبود!
لبخند مصنوعی به لب زدمو در خالیکه هنوز ذهنم مشغول بود مشغول زیر و رو کردن هدیا شدم که آنام آهی کشید و ادامه داد:
-قبل از اومدن اینجا یه سر رفتن خونه خاله ات گفتم همراه خودم بیارمش تا کمی حال و هواش عوض بشه!
نمیدونی بیچاره چه حالیه،بیشتر از دو هفته میشه که از حسین خبری نیست،یه پوست و استخون شده افتاده گوشه خونه تموم شب های محرم میزد توسر خودش و میگفت غلط کردم...
با حرفایی که میزد قلبم وحشیانه به دیواره سینم میکوبید،سعی کردم خودم رو بزنم به اون راه،متعجب و بریده بریده پرسیدم:-چرا؟مگه خاله جایی فرستادتش که حالا برنگشته و خودش رو مقصر میدونه؟
چمیدونم دختر میگه به خاطر اینکه با ازدواجش با تو مخالفت کرده گذاشته از خونه رفته...
حال و روزش رو که دیدم رغبت نکردم بهش بگم آبستی گفتم خوب نیس یدفعه آهی میکشه پشت سرت...
نفسم رو پر صدا بیرون دادم و در دل خدا رو شکر کردم که به چیزی شک نکردن!
دوباره با صدای آنام از فکر بیرون اومدم:-خدا رو شکر که تو خوشبختی،شوهرت خیلی خاطرت رو میخواد...
امروز اومده بود عمارت پی گلناز میگشت میگفت ندیمه بهتر از اون برات سراغ نداره، اجازه اصغری رو از آقات گرفت تا بیاد اینجا کار کنه و گلنازم وردست تو باشه!
ذوق زده نگاهی بهش انداختم و تا خواستم چیزی بگم ضربه ای به در خورد و صدای نازک گلناز از پشت در به گوشم رسید:-خانوم جان گلنازم میتونم بیام داخل؟
آنام لبخندی زد و گفت:-حقا که حلال زادس!
پارچه های روی پامو گوشه ای پس زدمو با شوق به سمت در قدم برداشتم و با دیدنش لبخند بزرگی روی لبم نقش بست، کشیدمش توی آغوشم:
-خوش اومدی گلناز،پس بقچه ات کو؟مگه نیومدی پیشم بمونی؟
-چرا خانوم جان دست اورهان خانه نذاشتن من بیارم،شنیدم آبستن شدین،نفهمیدم چطوری بقچه پیچیدم اومدم، اصلا باورم نمیشه دارین مادر میشین انگار همین دیروز بود که توی حیاط عمارت شر میسوزوندین و اون اشرف بیچاره رو زجر میدادین نمیدونین چقدر دلتنگ اون روزا شدم!
از حرفاش خنده ام گرفت اشک توی چشماشو پس زدمو گفتم:-نگران نباش دلتنگ نمیشی از این به بعد این وظیفه به عهده ی بچمه قراره کلی شر به پا کنه!
-ان شالله خانوم جان،اصغری هم میاد اینجا کار کنه،حالا دیگه منم مثل ساره کنارتونم!
بوسه ای روی گونه اش کاشتمو دعوتش کردم داخل...
چند دقیقه ای از اومدن گلناز نگذشته بود که اورهان هم رسید،نگاه قدرشناسانه ای بهش انداختم و بقچه رو از دستش گرفتم انقدر خوشحال بودم که دلم میخواست خودم رو تو آغوشش بندازمو تموم صورتش رو غرق بوسه کنم، با آوردن گلناز انگار تموم دنیا رو بهم هدیه داده بود...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدهشتادچهارم
***
چند ماه بعد...
اوایل بهار بود و اواخر فروردین ماه همراه گلناز توی اتاق نشسته بودیم و خودمون رو با لباس های کوچکی که آنام و عزیز برای بچه ام دوخته بودن مشغول کرده بودیم،نسیم خنک بهاری و سوز سرمای زمستون که هنوزم توی عمارت از این اتاق به اون اتاق میوزید ترکیب شده بود و خنکای دلچسبی بهم هدیه میداد
از فکر اینکه چند ماه دیگه بچه ام به دنیا میاد و میتونم این رخت و لباسارو به تنش ببینم سر از پا نمیشناخت و هر روز چند ساعتی کنار صندوق مینشستم و از عطر لباساش مشاممو پر میکردم!
شکمم دیگه کاملا برآمده شده بود و به سختی میتونستم کارای قبلا رو انجام بدم،اما با مراقبت های گلناز و اورهان که مثل پروانه ای به دورم میچرخید کمبود چیزی رو حس نمیکردم:
-خانوم جان کاش شما هم مثل بالی خانوم چند ماه آخر بارداریتون رو از این عمارت میرفتین...
از وقتی مادر این دختره اومده حس خوبی ندارم!
بقچه آخر رو باز کردم و رو به روش گذاشتم:
-نگران نباش گلناز،مادر سهیلا اومده تا موقع زایمانش کنارش باشه
دختر بیچاره چند ماهی میشه که رنگ آدم به خودش ندیده،پا به ماهه خدا رو خوش نمیاد دست تنها رهاش کنیم!
عزیز همیشه میگه خوب نیست زن پا به ماه و زن زائو رو تنها به حال خودشون رها کنیم ممکنه آل بیاد سراغش...
مگه نمیبینی چند روز از زایمان ساره میگذره اما هنوز نمیذارن تنها بمونه!
گلناز همونجور که لباسارو تا میزد لبی کج کرد و با ناراحتی گفت:
-خانوم جان شما ساره رو با این عفریطه قیاس میکنین؟
ساره تا حالا آزارش به یه مورچه هم نرسیده،میگم خانوم جان گمونم تا الان بالی خاتون هم زایمان کرده باشن،به نظرتون کی برمیگردن به عمارت؟
با ناراحتی نگاهی به ننو گوشه اتاق انداختم روز آخری که آتاش داشت از عمارت میرفت خودش برام آورده بودو فقط گفت مراقب خودت و اون باش!
میدونستم آدم مغروریه اما اینکه حتی یه تبریک خشک و خالی هم بهم نگفته بود یا اصلا حاضر نشده بود بچه صداش کنه، حسابی دلخورم کرده بود...
اما بعدها که از اورهان شنیدم آتاش چند روز با دستای خودش این ننو رو برای بچه ام درست کرده تموم دلخوری هام ازش از بین رفت،میدونستم آتاش آدمی نیست که برای هر کسی همچین هدیه ای اونم با دستای خودش درست کنه...
و الان جای خالیه آتاش و بالی رو مثل حفره ای درون قلبم حس میکردم، آتاش برام مثل برادر بزرگتری بود که هیچوقت نداشتم و دلم برای نقشه کشیدن باهاش حسابی تنگ شده بود و میدونستم همه فکرش مراقبت از ماست چون میدیدم توی نبودش چقدر نگهبان به تعداد آدمای عمارت اضافه کرده اما به خاطر زایمان ساختگی بالی مجبور شده بودن چند ماهی عمارت رو ترک کنن!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❣🌸 سلااام دوستان عزیز روزتون عالی و با برکت
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
202030_193151780.mp3
7.2M
❣🎼آوای شاد و زیبای : دوستت داره دلم...
❣🎼کامران و هومن...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍پیامبر گرامی اسلام صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ وَ سلّم فرمودند: هر کس به دنیا پشت کند و آرزوی خود را در آن کوتاه گرداند خداوند او را دانش عطاء نماید بدون آنکه آن را از کسی فرا گیرد، و هدایتش فرماید بدون آنکه کسی هدایتش نماید.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍پیامبر گرامی اسلام صَلی الله عَلیه وَ آلهِ وَ سَلّم فرمودند: زکات و صدقه نه برای بینیاز و توانگر حلال است، و نه برای کسی که بدنی سالم و نیرومند دارد؛ مگر برای کسی که مبتلاء به فقر خوارکننده بوده و قرضی کمرشکن داشته باشد.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
محبت تنها چیزی ست که
با بخشیدن زیادتر ميشود
همیشه لازم نیست
چیزهای با ارزش ببخشی
تا محبت کرده باشی
گاهی لبخند زدن های ما
بهترین محبت ا
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠