eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🦋🔷🦋  🇮🇷 🇮🇷 @mosbat_andishi          🔶🔺🔶
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Farshad Azadi - Del (320).mp3
7.56M
🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای : باتو روبراهم... 🍃🏕🎤فرشاد آزادی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Hojat Ashrafzade - Atasham Bash (320).mp3
8.68M
🎧❣🎼☀️آوای زیبای : عمرم ؛ جانم... 🍃🏕🎤حجت اشرف زاده... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Hojat Ashrafzade - Atasham Bash (320).mp3
8.68M
🎧❣🎼☀️آوای زیبای : عمرم ؛ جانم... 🍃🏕🎤حجت اشرف زاده... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ﺯﻧﺪﮔﯽ “ﺑﺎﻏﯽ” ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ “ﺑﺎﻗﯽ” ﺳﺖ... ”ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻝ” ﺑﺎﺵ؛ ﻧﻪ ”ﺩﻝ ﻣﺸﻐﻮﻝ”... ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ؛ ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﺎست؛ ﭘﺲ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﮔﺮ ”ﻓﺮﻫﺎﺩ” ﺑﺎﺷﯽ؛ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ “ﺷﯿﺮﯾﻦ” ﺍﺳﺖ... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20220210-WA0042.mp3
10.47M
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🌠💫شبتون در آرامشی عمیق و لذتبخش... 🌟💫🌙✨⭐️🌟💫 @hedye110
هر دل ڪه تویے درآن، مقدس باشد بیچاره دلے ڪه سرد ونـارس باشد در اوجِ جوانے ام بہ قولِ سعـدے عشقِ تو و خاندانِ تو بس باشد 🎊 💚 @hedye110
💚 جمعه ها را همہ از بس ڪہ شمردم بی‌تو بغـض خود را وسـط سینہ فشردم بی‌تو سالها می شود از خویش سؤالی دارم مـن اگر منتظـرم از چہ نـَمُردم بی تو فرج مولا صلواتـــــــ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 نگاهی به هیبت مرد انداختم چطور میتونستم از دستش فرار کنم اونم با دست و پای بسته اصلا اگه بلایی به سرم میاورد چی؟ آهی کشیدمو‌با ترس زل زدم به آیاز،با اخم روشو ازم گرفت و رو به مرد گفت:-اگه جم نخورد کاری به کارش نداشته باش،نزدیکشم نشو! مرد چشمی گفت و آیاز رو تا بیرون کلبه همراهی کرد،نفسم رو پر صدا بیرون دادمو با غم زل زدم به در نیمه باز کلبه نگران بودم،حتما لیلا الان از نبودم با خبر شده، آنام وقتی بفهمه معلوم نیست چی به سرش میاد،سر به زیر انداختمو سعی کردم اشکامو که پشت سر هم میریخت با دستای بسته پاک کنم که مرد دوباره داخل شد و گوشه ای نشست و مشغول تیز کردن چاقوی توی دستش شد! نگاهمو ازش گرفتم برق چاقو مضطربم میکرد! **** آیسن: نگاهی به درختای پشت کلبه انداختم،لبخند روی لبم نشست،روزی که همراه اورهان و دخترها کاشته بودیمشون و برای همشون اسم انتخاب کردیم از جلوی چشمام رد شد،چه روزای خوبی داشتیم گمونم کسی زندگیمون رو چشم زد که به اینجا رسیدیم،آهی کشیدمو داخل کلبه شدم:-هنوز چیزی مونده زنعمو؟ -همشونو پخش کردی دختر فقط همین یه ظرف مونده! لبخندی زدمو گفتم:-این یکی سهم دخترهاس، اگه آیلا بیاد ببینه خبری از حلوا نیست و همشو پخش کردم اینجا رو میذاره روی سرش خدا رو شکر آرات رفت پی اشون الانه که دیگه پیداشون بشه! هنوز حرفم تموم نشده بود که ضربه ای به در زده شد با خوشحالی قدم سمت در برداشتم و بازش کردم با دیدن لیلا رو به زنعمو گفتم:-دیدی گفتم خودشونن! اینو گفتمو دوباره سرچرخوندم سمت لیلا،انگار حالش خوب نبود داشت نفس نفس میزد،نزدیکش شدمو دستمو قاب صورتش کردم:-چی شده؟چرا نفست بالا نمیاد،از فکر اینکه به خاطر مسافت زیاد نفسش گرفته باشه لبخندی زدمو گفتم:- بیا داخل برات آب بیارم دخترم! سری چرخوندمو نگاهی به دور و بر انداختم:-آیلا کو؟باز کجا گذاشته رفته؟ تا اینو گفتم چونه لیلا توی دستم شروع کرد به لرزیدن،هول برمداشت،وحشت زده دستامو پس کشیدم:-چی شده؟حرف بزن دختر نصف عمرم کردی! لیلا با دیدن حالم نزدیک شد و دست یخ زدمو گرفت توی دستاش و در حالیکه به زور داشت نفس میکشید لب زد:-آروم باش آنا... دوباره دستمو قاب صورتش مردمو با التماس پرسیدم:-خواهرت کجاس دختر؟بلایی سرش اومده؟نه؟ با دیدن ترس توی چشماش تعادلم رو از دست دادمو دستمو گرفتم به چارچوب در و با صدای بلندی گفتم:-حالا چه خاکی به سرم بریزم؟جواب آقاتونو چی بدم؟ لیلا که با دیدن وضعیتم حسابی ترسیده بود نفس عمیقی کشید و بریده بریده گفت:-آنا،نترس بلایی سرش نیومده،داشتم...داشتم دبه ها رو پر میکردم که یکدفعه ای غیبش زد، یکی از زنا میگفت کسی اومده پی اش و رفته نشونیش و دادم به آرات گفت میره دنبالش... از فکرایی که توی سرم میگذشت داشتم به مرز جنون میرسیدم سرم به دوران افتاد،دوباره دستمو تکیه گاه در کردم و با صدای لرزون گفتم:-کسی اومده پی اش؟کی؟مگه اینجا کسی شمارو میشناسه؟مگه کنارت نبود؟تو از کجا متوجه نشدی؟ -آیلا خسته شد نشست روی صخره وقتی اومدم نبودش! -حالا با کی رفته؟نشونی کیو دادی به آرات؟ -غریبه نیست از دوستای پسر بی بی حکیمه هست،منم یکبار دیدمش! باورم نمیشد چی داشت میگفت؟دختر من با یه پسر غریبه تنها جایی نمیره یعنی فکر آبروی آقاشو نکرده؟حتما یه اتفاقی افتاده،دلم گواهی بد میداد،اورهان دشمن زیاد داشت اگه یکی از اونا آیلا رو دزدیده بود چی؟! با ترس و لرز داخل کلبه شدم،چارقد سرم انداختمو زدم بیرون،قلبم پر تپش میزد،طاقت از دست دادن یکی دیگه از بچه هامو نداشتم:-کجا میری آنا؟ نگاهی به لیلا که پشت سرم راه افتاده بود انداختمو نگران گفتم:-میرم کلبه بی بی حکیمه،تو برگرد داخل خدایی نکرده نفست میگیره اون وقت دیگه واقعا نمیدونم چه خاکی باید به سرم بریزم! رو کردم سمت زنعمو که نگران کنار در ایستاده بود و گفتم:-لیلا رو به تو میسپارم زنعمو مراقبش باش تا برگردم! و قبل از اینکه جوابی بده پا تند کردم سمت کلبه بی بی حکیمه! با رسیدن به در مضطرب به در کلبه کوبیدمو به انتظار ایستادم نفس هام به زور بالا میومد و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید،چندین ضربه به در زدمو وقتی صدایی نشنیدم با یادآوری حرف آتاش راه افتادم سمت کلبه عمو رحمت حتما اون میتونست به دادم برسه! توی ذهنم پر از افکاری پریشون بود،دعا میکردم خدا دوباره با از دست دادن آیلا امتحانم نکنه،صورتم از اشک خیس شده بود که به در کلبه عمو رحمت رسیدم ضربه ای بهش کوبیدم و چند ثانیه بعد در کلبه باز شد:-سلام خانوم جان،خبری شده؟چرا گریه میکنین؟ -دستم به دامنت عمو رحمت دختر کوچیکم گم شده،نمیدونم کجا پی اش بگردم،زنای ده دیدنش که یکی از آشناهای محمد اومده پی اش و بردتش هرچی به در کلبه اش کوبیدم کسی درو باز نکرد، اومدم ببینم شما میشناسینش؟نشونه چیزی ازش بلدین؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عیدتون مبارک 🌸 🌼روزی پر از عشق و محبت پر از شادی و موفقيت 🍃پر از خنده و دلخوشى و خبرهای خوب براتون آرزومندم 🌸شنبه تون سرشار از آرامش🌸  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🕊❣خبری درراه است... 🍃🌸🕊❣ باز هم موسم شادی و فرح رسیده... 🍃🕊❣فرشته ها آذین بسته اند آسمانها را... 🍃🕊❣جشنِ رسالتِ پدر مهربانیهاست... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
والاپیام_دار_محمد_-_فرهاد.mp3
14.16M
🎧❣🎼☀️آوای‌بسیار زیبای: والا پیام دار محمد ... 🍃🌲🎤فرهاد مهراد... الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم ●♪♫ والا پیامدار؛ محمــد… والا پیامدار؛ محمد… ●♪♫ گفتی که یک دیار، هرگز به ظلم و جور نمی ماند… ●♪♫ هرگز… هرگـــز… ●♪♫ برپا و استوار… ●♪♫ والا پیامدار… محمد… ●♪♫ آن گاه تمثیل‌ وار؛ کشیدی عبای وحدت، بر سر پاکانِ روزگار ●♪♫ والا پیامدار… محمد… ●♪♫ در تنگ پر تبرکِ آن نازنینِ عبا؛ دیرینه ای محمد ●♪♫ جا هست بیش و کم آزاده را ●♪♫ که تیغ کشیده است؛ بر ستم ●♪♫ والا پیامدار… محمد… ●♪♫ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جاااااانم مبعث آقا رسول الله رو به شما تبریک می گم 🎊🎊🎊🎊🎊❤️❤️🥰 🪴 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال  🇮🇷 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 قُطام خيلى زيرك است، او مى فهمد كه ابن ملجم، على(ع) را به عنوان اميرمؤمنان قبول دارد، بايد زمينه سازى بكند و قداست على(ع) را از ذهن ابن ملجم پاك كند. او صبر مى كند تا غضب ابن ملجم فروكش كند، بار ديگر نزد او مى رود و با مهربانى با او سخن مى گويد: حالا من يك حرفى زدم! تو چرا ناراحت شدى؟ چگونه دلت مى آيد دل مرا كه دخترى تنها هستم بشكنى؟ با من حرف بزن. دلم را نشكن! تو تنها اميد من هستى. من در اين دنيا كسى را جز تو ندارم. سخنان قُطام، آرامش را به ابن ملجم باز مى گرداند و بار ديگر عشق در وجود ابن ملجم شعله مى كشد. * * * عزيزم! چگونه دلت مى آيد خود را از اين زيبايى كه من دارم محروم كنى؟ نگاه كن! خدا اين همه زيبايى را براى تو خلق كرده است. چرا به بخت خود پشت پا مى زنى و دل مرا مى شكنى؟ آيا تو مؤمن تر از كسانى هستى كه در جنگ نهروان كشته شدند؟ مگر نديدى كه در پيشانى آنها، اثر سجده بود؟ چرا على آنها را به قتل رساند؟ على شايستگى مقام خلافت را ندارد. قدرى فكر كن! از زمانى كه او خليفه شده است، امّت اسلامى روى خوش نديده است. چرا على هميشه با مسلمانان مى جنگد؟ آيا ريختن خون مسلمانان جايز است؟ تو مى گويى على، اميرمؤمنان است، مگر خبر ندارى كه در "حَكَميّت"، او از اين مقام بركنار شد؟ تو چرا هنوز بر اين عقيده هستى؟ پدر و برادران من براى زنده نگه داشتن حكم خدا قيام كردند و به جنگ با على رفتند. همه كسانى كه حكميّت را پذيرفتند، كافر شدند. پدر و برادران من بعد از اين كه فهميدند كافر شده اند، توبه كردند، توبه واقعى! آنها از على خواستند تا او هم از كفر خود، توبه كند، امّا على اين كار را نكرد. عزيز دلم! اكنون على، كافر است و تو از كشتن يك كافر مى ترسى؟ به خدا قسم اگر اين كار را بكنى، بهشت را از آن خود كرده اى. آيا باز هم برايت سخن بگويم؟ تو چقدر زود قضاوت كردى؟ من با افتخار مهريّه خود را كشتن يك كافر قرار دادم تا خدا از من راضى باشد! آيا من از تو چيز بدى خواستم كه تو اين گونه با من برخورد كردى؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef