eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست اِعتقاد هــر ڪسی باشد برایش محتــرم سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدراست @hedye110
میزنم سبزه گره تاگره ای واگردد سالمان سال ظهور گل زهرا گردد میزنم سبزه گره نیتم اینست خدا یوسف گمشده ی ارض و سما برگردد میزنم سبزه گره سبز شود دست دعا وانکه رفتست زدستم به دعا برگردد غیبت یار سفرکرده بلایی ست عظیم عاشقان سبزه ببندید که یار برگردد روز جمعه است بیاید فقط یک امروز به دعادست برآریم که تابرگردد. @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 امشب، شبِ چهارشنبه، شب نوزدهم ماه رمضان است و شب قدر. شبى كه درهاى آسمان به روى همه باز است و خدا گناه گنهكاران را مى بخشد. يادم رفت بگويم كه امشب، شب هفتم بهمن ماه است، شب هاى طولانى زمستان، بهترين فرصت براى عبادت است. در اين ايّام، عدّه اى از مردم در مسجد اعتكاف كرده اند. در ميان آنان، ابن ملجم و دوست او; شبيب به چشم مى خورند، آنها اعتكاف را بهانه كرده اند تا بتوانند سه روز به راحتى در مسجد بمانند و به دنبال فرصت مناسب باشند. اكنون على(ع) به سوى خانه اُم كُلثوم مى رود، هر شب على(ع)، مهمان يكى از فرزندانش است، امشب هم نوبت اُم كُلثوم است. او براى پدر سفره افطارى انداخته است.35 اُم كُلثوم پشت درِ خانه ايستاده است، او منتظر آمدن پدر است. بعد از لحظاتى پدر مى آيد. خيلى خوش آمدى پدر! اُم كُلثوم با خود مى گويد چقدر خوب است كه پدر زود افطار كند، او روزه بوده است. خدا كند سفره مرا بپسندد. على(ع) نگاهى به سفره مى كند، سرش را تكان مى دهد و با چشمان اشك آلود به دخترش مى گويد: ــ دخترم! باور نمى كردم كه مرا چنين ناراحت كنى! ــ پدر جان! مگر چه شده است؟ ــ تا به حال كى ديده اى كه من بر سر سفره اى بنشينم كه در آن دو نوع خورشت باشد؟ من افطار نمى كنم تا تو يكى از اين خورشت ها را بردارى! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
در عمق تو می‌نشینم و تو را از نفس خود انباشته می‌کنم... هر قدر دردآور باشد... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ، وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ، وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ، وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ. @hedye110
دلی دارم که رسوای جهان است / گرفتار بتی ابرو کمان است نگاهم سوی طاووسی بهشتی است / که نامش مهدی صاحب الزمان است به امید ظهورش . . . 🔷🦋                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 -نیازی نیست منو خان صدا کنی به هر حال تا چندوقت دیگه پدر شوهرت میشم میتونی بهم بگی آقاجون،مثل نازگل...سرچرخوند سمت عمه که حسابی کفری بود و گفت:-خانوم جان راستی نازگل کجاست امروز نیومده بهم سر بزنه! -با زری توی اتاقشه خان داره کوکای آخر لباسش رو میزنه! -خیلی خب خوبه،این دختر هم ببر استراحت کنه چاییش هم بگو ببرن اتاق خودش منم کمی بخوابم تا چند ساعت دیگه این عمارت پر از آدم میشه! با این حرف تشکری کردمو از جا بلند شدم و همراه عمه از اتاق بیرون رفتیم،داشتم به حرفای اصغر خان فکر میکردم که عمه نگاهی بهم انداخت و پرسید:-چیزی ازت خواست؟ با فکر اینکه اصغر خان حتما نمیخواست عمه متوجه حرفاش بشه برای همینم به بهونه چای فرستادش بره،سری به چپ و راست تکون دادمو گفتم:-نه فقط از آقام پرسیدن،عمه راستش منو فرهان... -خیلی خب فعلا برو استراحت کن تا عصر،برای مراسم هم لباسایی که برات گذاشتم توی اتاق رو بپوش،حواست رو جمع کن اینجا با عمارت خودتون خیلی تفاوت داره،هر کاری خواستی انجام بدی به کلفت ها میگی،فهمیدی؟ با ناراحتی چشمی گفتمو داخل اتاق شدم،انگار میدونست نظرم به ازدواج فرهان منفیه ولی بازم اصرار داشت،آخه چرا؟واقعا دلیلش رو نمیفهمیدم! نشستم روی تشک و تکیمو دادم به پشتی،ملک نزدیک شد و کنارم نشست و با چشمای گشاد شده گفت:-ببین چه لباسایی برات گذاشتن،چیکارت داشت؟نکنه خواسته بنچاقی چیزی به نامت کنه؟ از حرفی که زده بود خندم گرفت،سری تکون دادمو رو به زیور خاتون که داشت بقچه لباساشو تا میزد پرسیدم:-زیور خاتون چه مراسمی قراره برگزار بشه؟از همینا که هر شب محرم توی عمارت خودمون هم برپا میکنن؟ دستی به روسریش کشید و گفت:-نه دختر مراسم سالگرد برادر کوچیکه اصغر خانه،چند سالی میشه که به رحمت خدا رفته،بنده ی خدا جوون مرگ شد،میگن عاشق یکی از دخترای رعیت شده شب عروسی دختره که درست قبل از محرم بوده خودکشی میکنه،خان هم به کسی خبر نمیده چند روزی که میگذره اونوقت میگن از پشت بوم افتاده برای همین هر سال این موقع براش مراسم میگیرن! متعجب پرسیدم:-آخه برای چی؟ -آخه میگن کسی که بلایی سر خودش بیاره مستقیم میره تو آتیش جهنم،خان هم میترسید حرفی پشت سرشون در بیارن شاید هم نمیخواست خان و خانزاده ها بفهمن برادرش به خاطر یه رعیت خودکشی کرده... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 هر چند دیگه همه ده میدونن ولی جرات نمیکنن جلوی خان به روی خودشون بیارن،حواست باشه یه وقت چیزی از دهنت نپره! -پس برای همینه که خان اینجور ضعیف و بیمار شدن؟ -نمیدونم دختر اما توی تموم ده پیچیده آه اون جوون بدبخت دامنش رو گرفته و اینجوری خونه نشینش کرده،دختر حواست رو جمع کن اگه یه کلمه از این حرفایی که بهت زدم رو جایی بگی هم خودت هم منو به کشتن میدیا! سری تکون دادمو پرسیدم:-زیور خاتون شما میدونین چرا عمه خواسته منم توی این مراسم شرکت کنم؟ با چشمای ریز شده نگاهی بهم انداخت و‌گفت:-نه والا من خبر ندارم،ولی احتمال زیاد حتما میخواد پز عروسش رو به خانزاده ها بده،زیاد سخت نگیر! با داخل شدن خدمتکار و آوردن سینی چای ساکت شدم،چه دلیل مسخره ای! آخه توی مراسم عزا کی عروسش رو به بقیه نشون میده؟مطمئنم‌دلیل دیگه ای داره،سرمو به پشتی تکیه دادمو پلکامو بستم،حرفای اصغر خان هنوز توی گوشم بود،همیشه فکر میکردم از ما و به خصوص آرات متنفره برای همینم هیچوقت پا توی عمارتمون نمیذاره،اما انگار اشتباه میکردم،یعنی راستش رو گفت که آرات پیغاماشو بی جواب گذاشته؟بهش نمیومد آدم دروغگویی باشه،اما با شناختی که از آرات داشتم هم میدونستم از همچین چیزی به همین راحتی نمیگذره ممکن بود جوابش رو با نیش و کنایه بده اما اینکه کاملا پدربزرگش رو ندیده بگیره نه! با فکری که توی سرم اومد شوک زده پلکامو از هم باز کردم نکنه عمه نمیذاشته پیغامایی که خان میده به گوش آرات برسه؟به خاطر همینم خان دور از چشم عمه حال آرات رو از من پرسید،مطمئنم همینه چون عمه هم اصلا از آرات دل خوشی نداره،اما با حرفایی که زیور خاتون میزد اصغر خان هم همچین آدم مهربونی به نظر نمیرسید کسی که با مخالفتش باعث مرگ برادرش شده،چطوری میتونه مهربون باشه،شاید هم چون مریض بود و خیال میکرد موقع مردنش رسیده اینجوری برای دیدن نوه اش بی تابی میکنه؟ زیر چشمی نگاهی به زیور خاتون که داشت استکان چای رو به لبش نزدیک میکرد انداختم،گمون نمیکردم از این جریان خبر داشته باشه آخه آرات نوه اونم بود و میدونستم که حتی از نازگل و فرهان هم بیشتر دوسش داره! -چشمات ورم کرده یکم بخواب حداقل موقع مراسم خوب به نظر برسی هر کی ببینتت میفهمه چیزی شده! با این حرف ملک تازه متوجه سوزش چشمام شدم کلافه پوفی کشیدمو دراز کشیدم روی تشک یعنی آنام الان چه حالیه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 همسفرم! با تو هستم! كجايى؟ به چه نگاه مى كنى؟ فهميدم به سفره خيره شده اى. سفره اى كه على(ع) كنار آن نشسته است. تو يك قرص نان، يك ظرف شير و مقدارى نمك مى بينى. پس آن دو نوع خورشت كجاست؟ منظور على(ع) از دو نوع خورشت، شير و نمك است. اكنون اُم كُلثوم يا بايد شير را بردارد يا نمك را. او به خوبى مى داند كه نمك را نمى تواند بردارد، او شير را از سر سفره برمى دارد و اكنون على(ع) مشغول افطار مى شود. و تو هنوز هم مات و مبهوت هستى! خداى من! اين على(ع) كيست؟ تو فقط خودت او را مى شناسى و بس! او حاكم عراق و حجاز و يمن و مصر و ايران است، هزاران سكّه طلا به خزانه حكومت او مى آيد، امّا او اين گونه زندگى مى كند، هرگز بر سر سفره اى كه هم شير و هم نمك باشد نمى نشيند. اگر على(ع) اين است، اگر عدالت اين است، پس بقيّه چه مى گويند؟ * * * مولاى من! بعد از مدّت ها كه مهمان دختر خود شدى، چه اشكالى داشت كه شير بر سر سفره تو مى بود؟ كافى بود از آن نخورى، امّا كاش با او اين گونه سخن نمى گفتى. من مى ترسم كه دل اُم كُلثوم شكسته باشد. در كجاى دنيا، نمك را جزو خورشت حساب مى كنند؟ مولاى من! كسانى بعد از تو مى آيند كه ادّعاى عدالت دارند و بر سر سفره آنان، ده ها نوع غذاى چرب و نرم چيده شده است. روزى كه مأمون عباسى، خليفه مسلمانان گردد، روزانه شش هزار سكّه طلا، فقط مخارج آشپزخانه او خواهد بود و با اين حال، به دروغ، خود را شيعه تو خواهد ناميد! آرى! تو هرگز نمى خواهى دل دختر خودت را بشكنى، تو مى خواهى دروغگوهايى را رسوا كنى كه عدالت شعار آنها خواهد بود! تو پيام خود را براى همه تاريخ مى گويى. به خدا قسم هيچ گاه اين سخن تو با اُم كُلثوم فراموش نخواهد شد. تو غذايى به غير از نان جو نمى خورى مبادا كه كسى در حكومت تو گرسنه باشد و تو خبر نداشته باشى. بشريّت ديگر هرگز مثل تو را نخواهد ديد! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Joze 12-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-24.mp3
32.57M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی @hedye110
به حساب خود برسید قبل از اینکه به حسابتان برسند ..! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله |•°🦋🌱•° ♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ🍃
باورش با تو چطوریش با خدا...🌿 ♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ🍃 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
|•°🖊🎨• 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
دانلود یکی از این افطار ها :) 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
چهار رکعت در هر رکعت حمد و بیست و پنج مرتبه سوره توحید : نمازهای مستحبی ۲ رکعتی به جا آورده می‌شوند.     @hedye110    
🌿🌺﷽🌿🌺 🌟اهل آرامش که شدی، 💖شاد کردن دیگران بیشتر از شاد بودن خودت به دلت می چسبد، 🌺و از این کار حال خوشی پیدا می کنی! از درون به خود می بالی! ✨ارزشمندتر از همیشه ات می شوی! 🌟به این نقطه که برسی آرامش وجودت را فرا می گیرد، ❤️آرامشگر می شوی!❤️ 👌نه به راحتی می رنجی 💕و نه به آسانی می رنجانی! 💚آرامش سهم دل هایی ست که نگاه شان سمت خداست ... 💞💞💞شبتون خدایییی💞💞💞
دعاى روز سیزدهم ماه رمضان أَللّهُمَّ طَهِّرْنِى فیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَالاَْقْذارِ، خدایا پاکم کن در این ماه از چرکى و کثافات وَصَبِّرْنى فیهِ عَلى کائناتِ الاْقْدارِ، وَوَفِّقْنى فیهِ لِلتُّقى وَ صُحْبَهِ الاَْبْرارِ، و شکیبایم کن بر مقدراتى که خواهد شد و موفقم دار در این ماه به پرهیزکارى و هم نشینى با نیکان بِعَوْنِکَ یا قُرَّهَ عَیْنِ الْمَساکین. به کمک خودت اى روشنایى دیده مسکینان @hedye110
بسم الله الرحمن الرحیم الهی! امروزمان آغازی باشد برای شکر بیکران از نعمت‌های الهی قلبمان جایگاه فقط مهربانی زندگیمان سر شار از آرامش و روحمان غرق از محبت الهی سلام صبح تون بخیر و الهی به امید تو🌹🌹 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
آقا تقصیر شما نیست،! که تصویر شما نیست🕊 من اینه ای پر شده از گرد و غبار ام  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 **** با تموم توانم دست آیاز رو که جلوی دهنم گرفته بود گاز گرفتم،آخی گفت و پسش کشید با فکر اینکه چه نقشه ای توی سرش برام کشیده دویدم سمت در اتاق و بازش کردم و مستقیم رفتم توی سینه لیلا... ترسیده از اینکه فکر بدی کنه ازش فاصله گرفتم تا توضیح بدم تموم اینا نقشه های آیازه و من کاری نکردم اما با دیدن لباس خونی و وضعیت آشفته اش وحشت کردم دستمو جلوی دهنم گرفتمو جیغ کوتاهی کشیدمو از خواب پریدم... دستی به گردن خیس از عرقم کشیدم چهره ی زخمی لیلا که هنوزم روبه روم 🧸🧸🧸 بود خیلی واقعی تر از یک خواب معمولی به نظر میرسید،با ترس سرجام نشستم و‌نگاهم افتاد به صورت زیور خاتون که لیوان به دست کنارم نشسته بود:-بیا این لیوان آب رو بخور حالت جا میاد،میگن دم غروب نباید بخوابی خواب آشفته میبینی! -غروب؟مگه غروب شده؟ -آره اومدم خبرت کنم دیدم داری ناله میکنی بلند شو لباست رو بپوش باید قبل از مهمونا ما توی سالن حاضر باشیم! نگاهی به ملک که گوشه اتاق سرش رو گذاشته بود روی بقچشو خوابیده بود انداختم دلم به حالش سوخت ب خاطر من اونم آواره شده بود،پتومو کشیدم روش وبا کمک زیور خاتون لباس مشکی که عمه برام توی اتاق گذاشته بود رو پوشیدم و همراه هم از اتاق بیرون زدیم... پشت سرش وارد سالن بزرگی که وسط ساختمون عمارت قرار داشت شدم، دور تا دور سالن رو پشتی های قرمز رنگ گرفته بود و همه چیز برای پزیرایی محیا بود،نگاهی به خان که بی حال و بی رقم سمت چپ و بالای مجلس نشسته بود انداختم معلوم بود برای مراسم برادرش سنگ تموم گذاشته، پوزخند کمرنگی گوشه لبم نشست،انگار نه انگار که خودشون باعث مردنش شدن! نفس عمیقی کشیدمو کنار عمه و نازگل که با لباسای فاخر سمت راست مجلس نشسته بودن جای گرفتم کم کم تموم مهمونا که اکثرا از خان و خانزاده و تاجرهای ده های اطراف بودن سرو کلشون پیدا شد،زن ها یکی یکی برای دست بوسی پیش عمه میومدن و مردا اون طرف سمت خان... آخر از همه سر و کله فرهان پیدا شد،با غرور خاصی کنار پدرش جای گرفت و با صدای پیرمردی که نزدیک خان نشسته بود و شروع کرد به نوحه خونی مراسم شروع شد... صدای سوزناکش منو یاد حرفای آرات و لیلا می انداخت،دلم میخواست با دست گوش هامو بگیرم یا هر جور شده از مجلس بیرون بزنم،اما ممکن نبود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻