eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای زیبا کوتاه و پر از معنا ؛ خدایا، هم به دوستانم هم به دشمنانم هرچی واسه من میخوان اول به خودشون بده...! شبتون بخیر 🌟⭐️✨🌙💫 @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
💚 خوش به حال دشت و صحرا و دمن که ‌مسافرشان از سفر آمد ولی ولی ما سالها چشم انتظار بهار زندگی مان هستیم الا که راز خدایی خدا کند که بیایی 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 اینو گفتمو از در اتاقش بیرون زدمو پناه بردم به اتاق سوت و کورم،بغض بدی راه گلومو گرفته بود رفتم زیر پتو و صدای هق هقم رو همون زیر خفه کردم! چند دقیقه ای گذشت کمی آروم تر شدم،اما سبک تر نه! آهی کشیدمو از اتاق بیرون زدم تا آبی به دست و صورتم بزنم که با صدای بلند کوبیده شدن دری ترسیده دستمو روی سینه ام گذاشتمو چرخیدم سمت صدا... آیاز ظرف حلوا به دست محکم به در اتاق ماهرخ میکوبید،انگار دیوونه شده بود اینجوری که همه میفهمیدن دستش با این زن تو یه کاسه بوده،تو همین فکرا بودم که آنامم که صدای کوبیدن در رو شنیده بود از اتاقش بیرون اومد،لبی به دندون گزیدمو قدم برداشتم سمتش تا شاید قبل از فهمیدن همه چیز دست به سرش کنم که رباب خانوم در حالیکه سعی داشت ترس خودشو مخفی کنه و خودش رو متعجب نشون بده از اتاق بیرون اومد و آیاز بلندتر داد کشید:-حالا دیگه کارت به جایی رسیده قصد جون منو میکنی؟ رباب خانوم که هم ترسیده بود و هم شوکه شده بود،با رنگی پریده و بریده بریده گفت:-چ...چی؟ راجع به چی حرف میزنین؟ -که راجع به چی حرف میزنم هان؟ -چی شده پسر کی قصد جون تورو کرده؟هنوزم که حلواتو نخوردی؟نکنه بد شده؟ آیاز شرمنده نگاهی به منو آنام انداخت و دوباره سر چرخوند سمت رباب خانوم:-آنا این زن،توی حلوایی که برام پختی زهر قاطی کرده،به خیال خودش خواسته منو از سر راهش برداره... گفت آنا؟مستقیما به خود آنام گفته بود،اون لحظه توی چهره آنام هم ذوق زدگی موج میزد و هم تعجب،شاید ذهنش نمیتونست حرفای آیاز رو هضم کنه،هر چند حق هم داشت! رباب خانوم ترسیده در جواب آیاز گفت:-از چی حرف میزنین آقا؟منو چه به این کارا؟مگه من دشمنی با شما دارم؟اصلا مگه شما ظلمی در حق من کردین؟ آنام که با حرف رباب خانوم تقریبا قانع شده بود و باور نمیکرد که اون بخواد قصد جون پسرش رو کرده باشه،نزدیک شد و دستی روی پیشونی آیاز گذاشت:-خوبی پسر؟این حرفا چیه میزنی؟نکنه خدایی نکرده نجسی چیزی خوردی؟ هنوز حرف آنام تموم نشده بود که ماهرخ در حالیکه دست به شکم گذاشته بود از اتاق بیرون اومد:-حتما اشتباهی شده آیاز خان،خودتون که خوب میدونین آنام هیچوقت همچین کاری نمیکنه آخه خوشبختی ما در گرو همدیگه هست! جمله آخرش رو با حالت طعنه بیان کرد،آیاز که حسابی از تیکه ای که بهش انداخته بود عصبی شده بود ظرف حلوا رو گرفت رو به روی رباب خانوم و گفت:-خیلی خب ازش بخور،ثابت کن راست میگی! رباب خانوم وحشت زده نگاهی به ماهرخ انداخت و ماهرخ به جای اون گفت:-خب گیرم که زهر توی حلوا باشه،از کجا معلوم کس دیگه ای نریخته باشه؟چرا مادر من باید قربونی گناه دیگرون بشه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 با این حرف آیاز دست برد سمت لباس ماهرخ و تو یه حرکت سریع شکمی که با پارچه پنبه دوزی شده برای خودش درست کرده بود رو بیرون کشید:-این چی؟اینو هم کس دیگه ای زیر لباست پنهون کرده؟ ماهرخ که از حرکت آیاز حسابی جا خورده بود جیغ کوتاهی کشید و خودش رو به حالت غش انداخت توی بغل آناش! آیاز که حسابی عصبی بود داد کشید:-خیال کردی با این چرب زبونیا میتونی قسر در بری؟ کور خوندی،اگه تا الان سکوت کردمو به گناه خودم اعتراف نکردم از سر ترس نبوده فقط ملاحظه حال خان رو کردم،وگرنه منتظر فرصت میگشتم تا همه چیز رو توضیح بدم،هر چند حتما از رفتارم یه چیزایی دستگیرت شده که اینجوری به فکر کشتنم افتادی،خواستی با یک تیر دو نشون بزنی،نه؟ هم رازت رو مخفی نگه داری و هم بچه قلابیت رو خان این عمارت کنی! اینو گفت و چشم از صورت ترسیده ماهرخ که حالا توی بغل رباب خانوم افتاده بود گرفت و با خجالت نگاهی به آنام انداخت:-آنا من...من باعث شدم خان با این زن ازدواج کنه،اون مرتیکه تموم عمر توی گوشم خونده بود اورهان خان قاتل مادرمه،ازش کینه به دل داشتم عزمم جزم بود تا هر جور شده روزگارش رو سیاه کنم و اولین هدفم از هم پاشی خونوادش بود،براش نامه نوشتم که خبری از پسر گمشده اش دارم و کشوندمش توی کلبه این دختر و با دوایی که به خوردش دادیم از حال رفت و وقتی به هوش اومد بهش اجازه فکر کردن ندادیم،خودشم باورش شده بود که به این دختر دست درازی کرده،دست گذاشتیم روی نقطه ضعفش و به خاطر نجات جون دختراش و حفظ آبروشون مجبور شد عقدش کنه و بیارتش توی این عمارت و از اون روز هر چی بود و نبود برای من تعریف میکرد و منم بهش میسپردم تا یه کارایی برام انجام بده،حتی منصرف کردن خواستگارای لیلا هم کار همین زن بود! البته من ازش خواسته بودم میخواستم... میخواستم لیلا رو اونقدر تحقیر کنم که به ازدواج کردن با یه پسر روستایی رضایت بده! سری پایین انداخت و ادامه داد:-میخواستم با اومدن توی این عمارت اول دوماد خان بشمو بعد...بعد با کشتن اورهان خان انتقاممو کامل کنم... به اینجا که رسید آنام بهش اجازه بیشتر حرف زدن نداد و در کمال ناباوری سیلی محکمی توی گوش آیاز خوابوند، کاسه حلوا از دست آیاز افتاد:-اینو زدم نه برای این که باعث شدی چقدر درد بکشم،فقط برای اینکه قصد جون آقات رو کردی،آقایی که تموم عمرش پی پسر گمشده اش میگشت و نمیدونست همچین نقشه هایی براش توی سر داره،درسته نمیدونستی اون آقاته اما همین چند وقتی که شناختیش باید میفهمیدی همچین آدمی نیست! اینو گفت و در حالیکه از خشم میلرزید نگاهی غضبناک به ماهرخ انداخت و بدون هیچ حرف دیگه ای برگشت به اتاقش... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌼سلاااام ؛ روزتون دلپذیر 🕊🌺📹🎼صبحتون به دلنشینی طبیعت 🕊🌻درود برشما عزیزان صبحتون بخیر و شادی 🕊🌺هر صبح بشارتی‌ست بر ما که هیچ غیرممکنی را نیست که ممکن نشود 🕊🌼و هیچ شبی را نیست که صبح نشود 🕊🌺همانطور که در پشت هر ابر خورشیدی است 🕊🌸و در پس هر سختی آسانی 🕊🌼در هر اشک نیز لبخندی است 🕊🌺و بعد از هر تلخی ، شیرینی 🕊🌸پس به اسمش گرفتار باشید 🕊🌼و به رسمش امیدوار 🕊🌺که مهربان ترین مهربانان است او 🕊🌸روزتون در پناه پروردگار مهربان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠