eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش بیش از خویشاوندی محبت آورد.امام علی ع نهج البلاغه، حکمت 247                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 (ع)🍀 🪴 معجزه غدیر واقعه عجیبی که به عنوان یک معجزه تلقی می‌شد در روز عید غدیر اتفاق افتاد و آن ماجرای «حارث فهوی» بود. در آخرین ساعات از روز سوم،‌ او با ۱۲ نفر از اصحابش نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) آمد و گفت: «ای محمد! سه سؤال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبر خود را از جانب پروردگارت آورده‌ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‌ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا اینکه درباره علی‌بن‌ابیطالب گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه …» از جانب پروردگار بود یا از پیش خود گفتی؟ حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:«خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرییل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی‌کنم» حارث گفت: خدایا، اگر آنچه محمد می‌گوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست» سخن حارث تمام شد و به راه افتاد. خداوند سنگی از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دبرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد. بعد از این جریان، آیه «سال سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع…» (سوره معارج، آیه ۲۱) نازل شد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله) به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند آری. با این معجزه، بر همگان مسلم شد که «غدیر» از منبع وحی سرچشمه گرفته و یک فرمان الهی است.     (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
┄┅─✵💝✵─┅┄ روزگارتان از رحمت  «الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز سفرهٔ تان از نعمت   «رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار روزتون پراز لطف وعنایت خداوند ‌ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
اے ڪہ از برق نگاهت عالمے شیـــدا شود ڪے شود دیدار روے تو نصـیب ما شــود                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 سری تکون دادمو پشت سرش راه افتادم،خودمم بدم نمیومد دوباره چند دقیقه توی اون کلبه بگذرونم یادآوری خاطراتی که با آقاجون اونجا داشتیم،برام دنیایی می ارزید،دوباره نم اشک توی چشمام نشست،کاش مجبور نمیشدن به خاطر من اینجا رو بفروشن، آنامم اینجا رو خیلی دوست داشت،سر چرخوندمو نگاهی بهش انداختم داشت با گوشه روسری اشکاشو میگرفت،بزاق دهنمو به سختی قورت دادمو‌کنارش ایستادم:-آنا گریه نکن دیگه ما همدیگه رو داریم،قول میدم خودم دوباره اینجارو برات پس بگیرم با همدیگه بیایم توی این کلبه زندگی کنیم،اینجوری حس میکنیم آقاجونم همیشه کنارمونه! لبخند مهربونی بهم زد و گفت:-ان شاالله،دیگه به جز خوشبختی شما چیزی منو خوشحال نمیکنه،اگه واقعا میخوای منو خوشحال کنی سعی کن خوشبخت بشی، این پسره محمد دوباره پا پیش گذاشته با عموت صحبت کرده نمیخوای بهش فکر کنی؟ ناباور لب زدم:-خود عمو اینو گفت؟یعنی اونم راضیه؟ -نه آیهان گفت اونم اونجا بوده مثل اینکه گفته میخواد پا پیش میذاره،فکراتو بکن دختر آقاجونتم این پسره رو خیلی دوست داشت،منم خیالم بابت تو راحت میشه... -یالا دیگه راه بیاین من پیرزن رو آوردین توی این بیابون که چی؟یکی هم نیست کمکم کنه،همه فکر قر و فر خودشونن! با این حرف بی بی فرصت رو غنیمت شمردمو به سمتش قدم برداشتم،خدایا این محمد دیگه از کجا پیداش شد،همیشه بد موقع پا پیش میذاره! نفس عمیقی کشیدمو با رسیدن به در کلبه از حرکت ایستادم دیدن درختایی که با آقام کاشته بودیم و یادآوری خاطراتش دوباره بغض بدی توی گلوم نشوند،از ته دلم خدا خدا میکردم بتونم برای یه بار دیگه هم که شده داخل کلبه رو ببینم،انگار خدا دعامو شنید و با ضربه ای که لیلا به در زد،زن میانسالی درو بازرکرد و متعجب نگاهی بینمون رد و بدل کرد! قبل از اینکه چیزی بپرسه لیلا گفت:-سلام خانوم جان من دختر اورهان خانم،اینم مادرمو بی بیم میشه بیایم داخل؟! تا لیلا اینو گفت زن با خوشحالی درو باز کرد و گفت:-آاااا چرا نشه بفرما تو دخترم،همه بفرمایین چایی هم حاضره! با داخل شدنش همه یکی یکی وارد شدیم،تموم حواسم پیش آنام بود که چونه اش داشت میلرزید،خیلی سعی داشت جلوی ما اشک نریزه اما انگار بغض امونشو بریده بود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 همیشه میگفت اینجا براش یه جای خاصه،کلی خاطره با آقام توی همین کلبه دارن و آقام برای هدیه عروسی بنچاقشو‌ بهش داده بود،دیدن اشکاش قلبمو به درد میاورد،به خصوص که به خاطر من از دستش داده بود! چند دقیقه ای روی تخت نشستیم همه بغض کرده به جز بی بی که اصلا نمیدونست کجاست و‌ هنوزم زیر لب غر میزد،نمیدونم به خاطر شنیدن خبر عروسی آرات بود یا یاد و خاطره آقام اما چیزی داشت به گلوم چنگ می انداخت،زن سینی چای رو آورد و نشست کنارمون:-خدا عمر با عزت بده به آتاش خان و اورهان خان رو بیامرزه،این دو تا برادر هیچی از خوبی کم ندارن،بفرمایین! آنام زیر لب تشکری کرد و استکانی چای برداشت:-شرمنده مزاحم شما هم شدیم! -این حرفا چیه این جا کلبه شماست،از شما خیلی به ما رسیده خانوم با این حرفا شرمندمون نکنین،اتفاقا همین چند دقیقه پیش آتاش خان اینجا بود داشت سفارشتون رو بهم میکرد گفت که ممکنه بیاین،برای همینم سماور رو روشن کردم! آنام متعجب ابرویی بالا انداخت و خواست چیزی بگه که با صدای در زن با اجازه ای گفت و رفت سمت در،همه گمون میکردیم آیاز پشت دره اما با دیدن عمو حسابی جا خوردیم،از جا بلند شدمو دستشو بوسیدم:-سلام خان عمو! با محبت کشیدم بوسه ای روی سرم نشوند:-سلام به روی ماهت خوبی دخترم؟اومده بودم هم سرکشی کشاورزا،احتمال میدادم حتما اینجا پیداتون بشه،خدا رو شکر به سلامت رسیدین! اینو گفت و رفت سمت بی بی و دستشو بوسید! آنام لبخند محوی زد و گفت:-ممنونم،همیشه تو هر شرایطی حواستون به همه جا هست،منتظره آیازیم رفته گاری خبر کنه! -میدونم اتفاقا دیدمش مشتی گاریشو فرستاده ده بالا بار بیاره،باید یه چند ساعتی همین جا منتظر بمونید به سنوبرخانم سپردم ناهار براتون بار بذاره! با این حرف زن با خوشرویی گفت:-گذاشتم آتاش خان،یک ساعت دیگه غذا حاضر میشه! -ممنونم سنوبر خانوم پس ما با اجازتون دیگه راه بیفتم که قبل از ناهار برگردیم! -کجا میری پسر تو که تازه رسیدی؟بشین یکم نفسی تازه کن بعد! عمو شرمزده نگاهی به من انداخت و گفت:-اومدم پی شما بی بی میخوام با منو آرات بیای خرید...فرحناز کمی ناخوش احواله منم که از این چیزا سر در نمیارم! -آرات؟مگه اونم اینجاست؟ -: عمو سرچرخوند سمت آنام: همین بیرون کلبه ایستاده،گفتم نیاد داخل بهتره! با این حرف تپش قلبم هزار برابر شد،نگاهمو از بقیه دزدیدمو سعی کردم خودمو با اورهان مشغول کنم! -این چه حرفیه میزنی آتاش خان،آراتم پسر خودمونه اونکه کاری نکرده شرمنده باشه،الان خودم میرم پی اش میارمش! -نیازی نیست ان شاالله برگشتن برای ناهار خدمت میرسه،خیلی خب بی بی بلند شو بریم که کلی کار داریم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
براے عیـد غـدیـر خم چه ڪار ڪنیـم؟😍 💠عقد اخوت اَشهَدُاَنَّ‌عَلیَّ‌وَلیُ‌الله ع                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸فنجانت را بياور 🌺صبح بخيرهايم دم کرده اند 🌸مي‌خواهم سرگل آنها را 🌺برايت بريزم ، 🌸نوش جان کنی                      @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 (ع)🍀 🪴 روز غدیر به فرموده امام جعفر صادق(علیه‌السلام) بزرگترین و از بهترین اعیاد اسلامی است. غدیر عیدی است که از تمام اعیاد عظمت و شرافت و فضیلت و حرمتش بیشتر است. در این روز پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و اله)  به امر پروردگار حضرت علی(علیه‌السلام) را به امامت و خلافت پس از خود منصوب فرمودند و به نص قرآن کریم در چنین روزی اکمال دین و اتمام نعمت الهی بر مسلمانان گردید و به فرموده امام صادق (علیه‌السلام) لازم است در چنین روز باعظمتی جشن و سرور به پا نمایند و به دیدار یکدیگر بروند و تبریک و تهنیت بگویند. 💚💚💚💚💚💚   (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
براے عیـد غـدیـر خم چه ڪار ڪنیـم؟😍 💠 هدیه می‌دهم اَشهَدُاَنَّ‌عَلیَّ‌وَلیُ‌الله ع 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110