┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_مهربانم
ای راحت دل، قرار جانها برگرد
درمان دل شکسته ی ما، برگرد
ماندیم در انتظار دیدار، ای داد
دلها همه تنگِ توست مولا برگرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتسینهم♻️
🌿﷽🌿
- خوبه. دلم نمی خواد عاشقا رو از ھم جدا کنم.
صدای امیریل را کنار گوشم می شنوم.
-شنیدن این حرفا از خانم تحصیل کرده ای مثل تو بعیده.
سرم را می چرخانم و به مردمک ھای قھوه ای اش چشم می دوزم. صورتش درست جلوی
صورتم است. مژه ھایش ضخیم اند و تاب دار.
-چرا؟!.
لب ھایش قھوه ایست.
-عاشقا؟!. اینا فقط گیاھن که با گرده افشانی تکثیر می شن. علم اینو میگه.
چشمم می افتد به جای دو بخیه ریز روی استخوان بینی اش. یعنی جایی زمین خورده ؟!.
-مال شیطنتای بچگیه. از پله سر می خوردم که افتادم رو پله.
خجالت می کشم. سرم را می اندازم پایین. خیلی رک است. نگاھی به گل بگونیا می اندازم
و در جوابش می گویم:
-تا عشق و تکثیر رو چجور نگاه کنی.
ھمچنان خم است و خیره به من.
-مثل بچه ھای دبیرستانی حرف نزن لطفا. در ضمن تو فکر می کنی من از عشق چیزی سرم
نمیشه.
-برای عاشقی و فھمیدن عشق باید دلت باشه نه سرت.
چشم از من برنمی دارد. پلک می زند، دوبار پشت ھم. کمر راست می کند و سر من باھاش
بالا می رود.
به مرد که منتظر است و دست ھایش را روی شکم بزرگش قلاب کرده، می گوید:
-بگونیا رو می بریم.
و من لبخند می زنم. باید تا تابستان طاقت بیاورم تا شاھد گل دادنش باشم. امیریل گلدان
ھا را می برد و صندوق عقب می گذارد. به آموزشگاه که می رسیم ، به طرف در می رود
ولی من می ایستم. به آن طرف خیابان نگاه می کنم. چند خیابان آنطرفتر. شاید او بتواند
کمکم کند. ھمان مرد عجیب در اتاقی عجیب تر.
-بریم بالا خانم موحد.
نگاھش می کنم. میان چارچوب منتظر من است. ولی دل من چیز دیگری می خواھد. دیگر
نمی گذارم فرصت ھایم از بین بروند. قدمی عقب می گذارم.
-سرساعت اعلام حضور می کنم آقای راسخی.
کیفم را روی دوشم می اندازم و می دوم آن طرف خیابان. صدایش را شنیدم.
-کجا؟!.
جوابی نمی دھم. ھمین امروز باید فرھاد را ببینم. ھمین حالا. شاید فردا نباشم. کسی چه
می داند.
ھر چه به آموزشگاه نزدیک تر می شوم ضربان قلبم بالاتر می رود. یکبار می گویم" برو" یکبار
می گویم"برگرد". میان خیابان ایستاده ام. چکار کنم؟!. دست آخر برو بر برگرد پیروز می شود.
پا داخل راھرو می گذارم. ھیچ صدایی نمی آید. نکند فرھاد نباشد!. دلم می گیرد. دختری
بیست- بیست و یک ساله پشت میز کوچک چوبی نشسته است. صدای پاھایم را که می
شنود سرش را بالا می گیرد. نزدیکش که می رسم به اتاق نگاه می کنم. درش بسته است.
دختر می گوید:
-بفرمایید. در خدمتم.
چه بگویم؟!. من من می کنم. خودم ھم نمی دانم چرا اینجایم. ھیجان خاصی دارم. دیدن
دوباره فرھاد و حال و ھوای عجیب اتاقش مثل نیرویی است که مرا به طرف خودش می
کشد. شاید اگر این بیماری نبود ھیچگاه دوباره به اینجا برنمی گشتم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
1_254016853.mp3
7.57M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
اسمت رو میزنه صدا تپش دلم
با یک اشاره تو حل میشه مشکلم
🎙 #محمود_کریمی
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
@delneveshte_hadis110
#یا_قمر_العشیره ❤️
گفتم چگونه خوانمت ای سرسپاه شاه
بی اختیـار بـر لبـم آمـد جنـابِـــــ مـــاه!
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
#مرور_طرح_های_سال_گذشته
@
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
مداحی آنلاین - گرفتارم گرفتار علمدار - نریمانی.mp3
5.98M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
گرفتارم گرفتار علمدار
بدهکارم بدهکار علمدار
🎙 #سید_رضا_نریمانی
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
" أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ "
و دلم را طوری آفریدی
که به جز یادِ تو آرام نگیرد..🧡
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
چهارشنبه ~ ۲۵ بهمن
میخواست نشان دهد ادب را
یک روز پس از برادر آمد❤️🌿
#میلاد_حضرت_عباس(ع)مبارڪ باد🎉
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
. آرام باش عزیز من
هیچ چیز ارزش
این همه دلهره را ندارد؛
خدا همین جاست
کنار تو...🍊🌱
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
به دست این و آن
مگذار مارا 🕊
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
ای که شیرین است نامت چون عسل
هـر طـلایی جــز شمـا بـاشـد بدل
خـاک پـایت سـرمه ی چـشمـان مـا
«یوسف زهرا» کجـــایی «اَلعَجل»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
کنم و خودم رادر آینه نگاه کنم. لبم را محکم گاز می گیرم و نیشگونی کوچک از لپ ھایم می
گیرم. با مقنعه خودم را باد می زنم تا کمی از گرما درونم کمتر شود. رعنا می آید تو. بدون
نگاه به من ماگ را روی میز می کوبد و می رود. دردی در شکمم می پیچد. نفسم را با آه
می دھم بیرون. حواسم ھست تو آنجایی. فرھاد با گوشی و ھدفونی در دستش برمی
گردد. قبل از اینکه ھدفون را روی گوشھایم بگذارد می گوید:
-این یه راکه. خوب گوش کن و آخرش حستو بھم بگو.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
🌸ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک
🕊در دیـده تجلای خدا باد مبارک
🌸این عید مبارک، به شما باد مبارک
🕊لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک
🌸جان در بدن عالم ایجاد مبارک
🕊آمد به جهان حضرت سجاد،مبارک
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
سلام ای سلام خدا بر سلامت
درود ای کلام الهی کلامت
🎙 #مهدی_رسولی
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
مداحی_آنلاین_برو_بالا_حجت_الاسلام_عالی.mp3
1.99M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
♨️برو بالا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
مداحی آنلاین - ارباب پسر دار شد - طاهری.mp3
7.74M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
ارباب پسردار شد
همه نوکرا به صف
🎤 #محمدرضا_طاهری
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
@delneveshte_hadis110
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
سلام ای سلام خدا بر سلامت
درود ای کلام الهی کلامت
🎙 #مهدی_رسولی
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
مداحی آنلاین - پیشنایت عرش خدا - علی فانی.mp3
5.1M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
امام دعا یا سجاد(ع)
نسیم صفا یا سجاد(ع)
🎤 #علی_فانی
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
@hedye110
مداحی_آنلاین_فرازی_از_صحیفه_و_شخصیت.mp3
4.24M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
♨️فرازی از صحیفه و شخصیت امام سجاد(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #قرائتی
#میلاد_امام_سجاد_ع_مبارک_باد ❤️
@hedye110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......۱۴ معصوم و حضرت ابوالفضل
عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
خیلی از دوستان التماس دعا گفتن بیاید همه همدیگه رو دعا کنیم 🙏🙏عیدتون مبارک🌹🌹🌹🌹🌹
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتچهلم♻️
🌿﷽🌿
-ام م م م. فرھاد ھست؟!.
دختر چشمانش را ریز می کند و دقیق تر وراندازم می کند.
-از آشناھاشونید؟.
صدای ساز بلند می شود و بند دلم پاره می شود. نگاھم کشیده می شود به طرف در.
پاھایم بدون اختیار من به آن سمت کشیده می شوند. به آن اتاق نیمه تاریک و خالی. دختر
پشت سرم راه می افتد.
-کجا خانم؟!. استاد شاگرد دارند. بفرمایید تا کلاس تموم بشه.
ولی من می خواھم با اوحرف بزنم. به دختر منشی گوش نمی دھم. لای در باز را می کنم و
سرم و شانه ام را می برم تو.
فرھاد ویلن را از زیر چانه اش بیرون می کشد و نگاھم می کند. آرام می پرسم:
-بیام تو؟!.
دختر در را کامل باز می کند و با اعتراض می گوید:
-ببخشید استاد. من خواستم جلوشو بگیرم ولی این خانم گوش نمیدن که.
فرھاد نگاھی به سرتاپای من می اندازد. مانتو شلوار سورمه ای پوشیده ام با مقنعه ای به
ھمان رنگ. از بی خوابی دیشب زیر چشم ھایم گود افتاده است. آرایشی ندارم. با لیلی آن
روز خیلی فرق دارم.
-منو یادتون میاد؟!.
چشمانش را تنگ می کند. کمی بعد با شک می گوید:
-لیلی؟!.
نمی دانم چرا از اینکه مرا به یاد می آورد خوشحال می شوم و ضربان قلبم تندتر می شود.
سرم را تکان می دھم با لبخندی بزرگ بر لبھایم.
او ھم لبخند می زند. لبخندی پر از آرامش. به صندلی کنار میز اشاره می کند: بشین.
دختر نگاھی به فرھاد و بعد به من می اندازد. نگاھش به من خشمگین است. از من رو بر
می گرداند و در را می بندد.
شاگردش پسری نوجوان است با صورتی پر از جوش ھای ریز و درشت. نگاھش رو من ثابت
مانده. با آن دماغ باد کرده و لب ھای قرمز خیره است به من. بی اختیار به مقنعه ام دست
می کشم و موھایم را می فرستم تو. فرھاد با آرشه روی زانوی پسر می زند.
-من اینجام پوریا جان.
پسر به سختی از من دل می کند. تعجب می کنم. شاید آشنا به نظر می رسم. کلاس
درسشان که تمام می شود و پسرک که می رود، فرھاد صندلی اش را طرف من می
چرخاند. کمی در خودم جمع می شوم. زانوھایم را به ھم فشار می دھم.
-عوض شدی. با اون لیلی ھنری خیلی فاصله داری!.
-اینورا کار پیدا کردم. باید رسمی لباس بپوشم.
می پرسد:
-اومدی برات ساز بزنم؟!.
خودم ھم نمی دانم. شاید به خاطر جمله آن روزش اینجایم.
-اون روز گفتید که منو با دنیای درونم آشنا می کنید.
گوشه لبش را می خاراند.
در باز می شود و خانم منشی لاغر اندام با گونه ھای تو رفته و دماغی استخوانی با لیوانی
در دستش می آید تو. نگاھی به من می کند و پشت چشمی نازک می کند. لیوان را به
طرف فرھاد می گیرد:
-نسکافه فرھاد جان.
ابروھای فرھاد بالا می رود. لیوان را که می گیرد می گوید:
-لطفا یه لیوانم برا مھمونم بیار رعنا.
رعنا! تنھا چیزی که به ھیکل لاغر مردنی او نمی آید رعناست. منشی لب ھایش را جمع می
کند و نفسش را پرحرص از دماغش می دھد بیرون. وقتی می رود در را محکم به ھم می
کوبد. فرھاد سری تکان می دھد و لیوان را روی میز می گذارد. رو به من می گوید:
-پس می خوای این راھو بری؟!.
پلک می زنم. با لبخند. انگشت شصت و سبابه اش را به ھم می مالد. سکوت می کند.
نگاھش پایین است. آرام می گوید:
-رفتن و خودت رو پیدا کردن دو نتیجه داره. وقتی به خودت می رسی می بینی چیزی فرق
نکرده و تو ھنوز خودتی. ولی بعضی وقتا وقتی بھش می رسی تمام زندگیتو به ھم می ریزه.
اونوقت می فھمی عمرت به ھیچ گذشته و تو خودت نبودی. این درد داره. آدم درد کشیدن
ھستی؟!.
سرش را بالا می گیرد و مستقیم در چشمانم نگاه می کند. چشمانش مانند سیاه چال
است. خیلی عمیق اند و آدم را می کشند داخل خودشان. یا نه!. مانند دریاچه ای آرام است
ولی عمیق که اگر در آن بیفتی و شنا بلد نباشی غرق خواھی شد. من شنا بلدم؟!. نه!.
بیخودی قلبم شروع می کند به تندتند زدن. گرما می ریزد توی صورتم. کف دستانم را به
سرزانوھایم می کشم. به سختی از چشمانش دل می کنم. نفس عمیقی می کشم تا
طپش تند قلبم را بتوانم کنترل کنم.
-من دارم درد می کشم. چون تازه فھمیدم چیزی که تا حالا بودم رو نمی خوام. فقط باقی
راھو بلد نیستم. میشه کمکم کنی؟!.
با نوک کفش آکسفوردش به زمین می کوبد.
-یادمه گفتی ھیچ سررشته ای از ھنر نداری.
با تاسف می گویم:
-بله.
-میونه ات با موسیقی چطوریه؟!.
-خیلی وقتا گوش می دم. بخصوص کلاسیک و بی کلام.
سری تکان می دھد.
-راک چی؟!. راک گوش میدی؟!.
با تعجب می گویم:
-راک؟!. نه.
بلند می شود و از اتاق خارج می شود. نفس راحتی می کشم. دلم می خواھد کیفم را باز