eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ ی ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست مولا برگرد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 - خوبه. دلم نمی خواد عاشقا رو از ھم جدا کنم. صدای امیریل را کنار گوشم می شنوم. -شنیدن این حرفا از خانم تحصیل کرده ای مثل تو بعیده. سرم را می چرخانم و به مردمک ھای قھوه ای اش چشم می دوزم. صورتش درست جلوی صورتم است. مژه ھایش ضخیم اند و تاب دار. -چرا؟!. لب ھایش قھوه ایست. -عاشقا؟!. اینا فقط گیاھن که با گرده افشانی تکثیر می شن. علم اینو میگه. چشمم می افتد به جای دو بخیه ریز روی استخوان بینی اش. یعنی جایی زمین خورده ؟!. -مال شیطنتای بچگیه. از پله سر می خوردم که افتادم رو پله. خجالت می کشم. سرم را می اندازم پایین. خیلی رک است. نگاھی به گل بگونیا می اندازم و در جوابش می گویم: -تا عشق و تکثیر رو چجور نگاه کنی. ھمچنان خم است و خیره به من. -مثل بچه ھای دبیرستانی حرف نزن لطفا. در ضمن تو فکر می کنی من از عشق چیزی سرم نمیشه. -برای عاشقی و فھمیدن عشق باید دلت باشه نه سرت. چشم از من برنمی دارد. پلک می زند، دوبار پشت ھم. کمر راست می کند و سر من باھاش بالا می رود. به مرد که منتظر است و دست ھایش را روی شکم بزرگش قلاب کرده، می گوید: -بگونیا رو می بریم. و من لبخند می زنم. باید تا تابستان طاقت بیاورم تا شاھد گل دادنش باشم. امیریل گلدان ھا را می برد و صندوق عقب می گذارد. به آموزشگاه که می رسیم ، به طرف در می رود ولی من می ایستم. به آن طرف خیابان نگاه می کنم. چند خیابان آنطرفتر. شاید او بتواند کمکم کند. ھمان مرد عجیب در اتاقی عجیب تر. -بریم بالا خانم موحد. نگاھش می کنم. میان چارچوب منتظر من است. ولی دل من چیز دیگری می خواھد. دیگر نمی گذارم فرصت ھایم از بین بروند. قدمی عقب می گذارم. -سرساعت اعلام حضور می کنم آقای راسخی. کیفم را روی دوشم می اندازم و می دوم آن طرف خیابان. صدایش را شنیدم. -کجا؟!. جوابی نمی دھم. ھمین امروز باید فرھاد را ببینم. ھمین حالا. شاید فردا نباشم. کسی چه می داند. ھر چه به آموزشگاه نزدیک تر می شوم ضربان قلبم بالاتر می رود. یکبار می گویم" برو" یکبار می گویم"برگرد". میان خیابان ایستاده ام. چکار کنم؟!. دست آخر برو بر برگرد پیروز می شود. پا داخل راھرو می گذارم. ھیچ صدایی نمی آید. نکند فرھاد نباشد!. دلم می گیرد. دختری بیست- بیست و یک ساله پشت میز کوچک چوبی نشسته است. صدای پاھایم را که می شنود سرش را بالا می گیرد. نزدیکش که می رسم به اتاق نگاه می کنم. درش بسته است. دختر می گوید: -بفرمایید. در خدمتم. چه بگویم؟!. من من می کنم. خودم ھم نمی دانم چرا اینجایم. ھیجان خاصی دارم. دیدن دوباره فرھاد و حال و ھوای عجیب اتاقش مثل نیرویی است که مرا به طرف خودش می کشد. شاید اگر این بیماری نبود ھیچگاه دوباره به اینجا برنمی گشتم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
1_254016853.mp3
7.57M
🌺 (ع) اسمت رو میزنه صدا تپش دلم با یک اشاره تو حل میشه مشکلم 🎙 @delneveshte_hadis110
❤️ گفتم چگونه خوانمت ای سرسپاه شاه بی اختیـار بـر لبـم آمـد جنـابِـــــ مـــاه! @                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
"‌ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ " و دلم را طوری آفریدی که به جز یادِ‌ تو آرام نگیرد..🧡                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
چهارشنبه ~ ۲۵ بهمن می‌خواست نشان دهد ادب را یک روز پس از برادر آمد❤️🌿 (ع)مبارڪ باد🎉                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
. آرام باش عزیز من هیچ چیز ارزش این همه دلهره را ندارد؛ خدا همین جاست کنار تو...🍊🌱                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
به دست این و آن مگذار مارا 🕊                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 ای که شیرین است نامت چون عسل هـر طـلایی جــز شمـا بـاشـد بدل خـاک پـایت سـرمه ی چـشمـان مـا «یوسف زهرا» کجـــایی «اَلعَجل» @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
کنم و خودم رادر آینه نگاه کنم. لبم را محکم گاز می گیرم و نیشگونی کوچک از لپ ھایم می گیرم. با مقنعه خودم را باد می زنم تا کمی از گرما درونم کمتر شود. رعنا می آید تو. بدون نگاه به من ماگ را روی میز می کوبد و می رود. دردی در شکمم می پیچد. نفسم را با آه می دھم بیرون. حواسم ھست تو آنجایی. فرھاد با گوشی و ھدفونی در دستش برمی گردد. قبل از اینکه ھدفون را روی گوشھایم بگذارد می گوید: -این یه راکه. خوب گوش کن و آخرش حستو بھم بگو. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌸ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک 🕊در دیـده تجلای خدا باد مبارک 🌸این عید مبارک، به شما باد مبارک 🕊لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک 🌸جان در بدن عالم ایجاد مبارک 🕊آمد به جهان حضرت سجاد،مبارک ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 (ع) سلام ای سلام خدا بر سلامت درود ای کلام الهی کلامت 🎙 ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 (ع) سلام ای سلام خدا بر سلامت درود ای کلام الهی کلامت 🎙 ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
مداحی_آنلاین_فرازی_از_صحیفه_و_شخصیت.mp3
4.24M
🌸 (ع) ♨️فرازی از صحیفه و شخصیت امام سجاد(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ❤️ @hedye110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام......۱۴ معصوم و حضرت ابوالفضل عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 خیلی از دوستان التماس دعا گفتن بیاید همه همدیگه رو دعا کنیم 🙏🙏عیدتون مبارک🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 -ام م م م. فرھاد ھست؟!. دختر چشمانش را ریز می کند و دقیق تر وراندازم می کند. -از آشناھاشونید؟. صدای ساز بلند می شود و بند دلم پاره می شود. نگاھم کشیده می شود به طرف در. پاھایم بدون اختیار من به آن سمت کشیده می شوند. به آن اتاق نیمه تاریک و خالی. دختر پشت سرم راه می افتد. -کجا خانم؟!. استاد شاگرد دارند. بفرمایید تا کلاس تموم بشه. ولی من می خواھم با اوحرف بزنم. به دختر منشی گوش نمی دھم. لای در باز را می کنم و سرم و شانه ام را می برم تو. فرھاد ویلن را از زیر چانه اش بیرون می کشد و نگاھم می کند. آرام می پرسم: -بیام تو؟!. دختر در را کامل باز می کند و با اعتراض می گوید: -ببخشید استاد. من خواستم جلوشو بگیرم ولی این خانم گوش نمیدن که. فرھاد نگاھی به سرتاپای من می اندازد. مانتو شلوار سورمه ای پوشیده ام با مقنعه ای به ھمان رنگ. از بی خوابی دیشب زیر چشم ھایم گود افتاده است. آرایشی ندارم. با لیلی آن روز خیلی فرق دارم. -منو یادتون میاد؟!. چشمانش را تنگ می کند. کمی بعد با شک می گوید: -لیلی؟!. نمی دانم چرا از اینکه مرا به یاد می آورد خوشحال می شوم و ضربان قلبم تندتر می شود. سرم را تکان می دھم با لبخندی بزرگ بر لبھایم. او ھم لبخند می زند. لبخندی پر از آرامش. به صندلی کنار میز اشاره می کند: بشین. دختر نگاھی به فرھاد و بعد به من می اندازد. نگاھش به من خشمگین است. از من رو بر می گرداند و در را می بندد. شاگردش پسری نوجوان است با صورتی پر از جوش ھای ریز و درشت. نگاھش رو من ثابت مانده. با آن دماغ باد کرده و لب ھای قرمز خیره است به من. بی اختیار به مقنعه ام دست می کشم و موھایم را می فرستم تو. فرھاد با آرشه روی زانوی پسر می زند. -من اینجام پوریا جان. پسر به سختی از من دل می کند. تعجب می کنم. شاید آشنا به نظر می رسم. کلاس درسشان که تمام می شود و پسرک که می رود، فرھاد صندلی اش را طرف من می چرخاند. کمی در خودم جمع می شوم. زانوھایم را به ھم فشار می دھم. -عوض شدی. با اون لیلی ھنری خیلی فاصله داری!. -اینورا کار پیدا کردم. باید رسمی لباس بپوشم. می پرسد: -اومدی برات ساز بزنم؟!. خودم ھم نمی دانم. شاید به خاطر جمله آن روزش اینجایم. -اون روز گفتید که منو با دنیای درونم آشنا می کنید. گوشه لبش را می خاراند. در باز می شود و خانم منشی لاغر اندام با گونه ھای تو رفته و دماغی استخوانی با لیوانی در دستش می آید تو. نگاھی به من می کند و پشت چشمی نازک می کند. لیوان را به طرف فرھاد می گیرد: -نسکافه فرھاد جان. ابروھای فرھاد بالا می رود. لیوان را که می گیرد می گوید: -لطفا یه لیوانم برا مھمونم بیار رعنا. رعنا! تنھا چیزی که به ھیکل لاغر مردنی او نمی آید رعناست. منشی لب ھایش را جمع می کند و نفسش را پرحرص از دماغش می دھد بیرون. وقتی می رود در را محکم به ھم می کوبد. فرھاد سری تکان می دھد و لیوان را روی میز می گذارد. رو به من می گوید: -پس می خوای این راھو بری؟!. پلک می زنم. با لبخند. انگشت شصت و سبابه اش را به ھم می مالد. سکوت می کند. نگاھش پایین است. آرام می گوید: -رفتن و خودت رو پیدا کردن دو نتیجه داره. وقتی به خودت می رسی می بینی چیزی فرق نکرده و تو ھنوز خودتی. ولی بعضی وقتا وقتی بھش می رسی تمام زندگیتو به ھم می ریزه. اونوقت می فھمی عمرت به ھیچ گذشته و تو خودت نبودی. این درد داره. آدم درد کشیدن ھستی؟!. سرش را بالا می گیرد و مستقیم در چشمانم نگاه می کند. چشمانش مانند سیاه چال است. خیلی عمیق اند و آدم را می کشند داخل خودشان. یا نه!. مانند دریاچه ای آرام است ولی عمیق که اگر در آن بیفتی و شنا بلد نباشی غرق خواھی شد. من شنا بلدم؟!. نه!. بیخودی قلبم شروع می کند به تندتند زدن. گرما می ریزد توی صورتم. کف دستانم را به سرزانوھایم می کشم. به سختی از چشمانش دل می کنم. نفس عمیقی می کشم تا طپش تند قلبم را بتوانم کنترل کنم. -من دارم درد می کشم. چون تازه فھمیدم چیزی که تا حالا بودم رو نمی خوام. فقط باقی راھو بلد نیستم. میشه کمکم کنی؟!. با نوک کفش آکسفوردش به زمین می کوبد. -یادمه گفتی ھیچ سررشته ای از ھنر نداری. با تاسف می گویم: -بله. -میونه ات با موسیقی چطوریه؟!. -خیلی وقتا گوش می دم. بخصوص کلاسیک و بی کلام. سری تکان می دھد. -راک چی؟!. راک گوش میدی؟!. با تعجب می گویم: -راک؟!. نه. بلند می شود و از اتاق خارج می شود. نفس راحتی می کشم. دلم می خواھد کیفم را باز