#این_جمعه_هم_سر_آمد ...
هزارجمعہ رسید نگار ما نرسید
هنوز وعده دیدار یار ما نرسید
نواےقلب ودل بےقرار ماایناسٺ
دواے دل بـےقــرار مـا نرسید 😔
تعجیل در فرج سه #صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💖
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
19.mp3
9.95M
[تلاوت صفحه نوزدهم قرآن کریم
به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاهیکم🦋
🌿﷽🌿
...من..واقعاازتون انتظارنداشتم
بغضم ترکید...اشکام بی اراده جاری شدن.:..من تاحالا
انگشتمم نامحرمولمس نکرده بوداما الان
شما....شما...دستمو روصورتم گذاشتم وسریع ازکنارش
گذشتم ورفتم توخونه خودم...خیلی عصبی
بودم وهمینطورناراحت...دلم میخواست به جزبابا...اولین
مردی که طعم آغوششو میچشیدم شوهرم
باشه...شریک زندگیم...نه پاکان غریبه...نه یه نامحرم...یعنی
الان منم گناهکاربودم ?نکنه وقتی
حواسم نبوده طوری رفتارکردم که اون به خودش اجازه
همچین کاری داده؟خدایامنوببخش
خدایا پاکانو ببخش ...اماحتی اگه خداهم ببخشه وفراموش
کنه من چجوری میتونستم فراموش کنم
منی که همیشه فاصلمو باجنس مخالف رعایت
میکردم...منی که حدوحدودمشخص داشتم...قانون
داشتم...پاکان تمام قانون هام رونقض کرد...وتازه باوقاحت
میگه یه گازمیدی ....
داشتم آتیش
میگرفتم بعد از ملحق شدن فرنوش بهم وحرفای دلداری
دهنده اش بازهم آتیشم خاموش
نشدبلکه شعله ورترشد...که صدای باباازبیرون
اومد:دخترباباکجایی پس؟ اشک هام روپاک کردم
وروبه فرنوش گفتم:توبرومنم میام فرنوش سرتکون
دادوازاتاق خارج شد من هم لباس نحسی که
باعث این اتفاق غیرمنتظره وگناه الودشده بود روبایه لباس
ساده عوض کردم چادررنگیمم روسرم
انداختم وبه اشپزخونه رفتم سعی کردم تاجایی که امکان
داره به پاکان نگاه نکنم به باباصبح
بخیرگفتم واون هم بامهر جوابمو دادکنار فرنوش ومقابل
بابانشستم ....ومشغول خوردن شدم
هرچندکه بادسته گل پاکان اشتهابرام نمونده بودتمام
زمانی روکه سرمیز بودیم حتی نیم نگاهیم به
پاکان ننداختم اماسنگینی نگاهشوروخودم کامل حس
میکردم...ولی به روی خودم نمیاوردم وعادی
رفتارمیکردم امادراصل پربودم ازتلاطم ...درونم
غوغابود...دلم میخواست خودموداربزنم چون هریه
مدت یه بارحس خوبی بهم دست میداد که انگارازاون هم
اغوشی بدمم نیومده....امابیشترازحس
خوب حس بد بود...حس گناه...بایدیه توبه اساسی میکردم
هرچندکه گناهکاراصلی کس دیگه ای
بود
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاهدوم🦋
🌿﷽🌿
*پاکان*
به سمت آشپزخونه میرفتم که سروصدای
دختراروشنیدم...یه چیزایی راجب هلو میگفتن...خنده ام
گرفت باقدم های اروم به اشپزخونه نزدیک شدم آیه
باخنده گفت :عمرا اگه دستت بهم بخوره...
صدای خندیدن زیباش هوش ازسرم برد!!
صدای فرنوش:آیه جونی فقط یه گازدیگه
همینکه به در رسیدم یدفعه یه دخترریزه میزه توقفسه
سینم فرورفت وقتی سرشو بالا آورد نگاهمون
به هم گره خورد..معلوم بودگیج ومبهوته ...حس کردم
دنبال یه راه فراره امامگه من بهش اجازه
فرارمیدادم?سریع دوتادستمودورکمرش حلقه کردم ویه
جورایی بغلش کردم ...حس خوبی بهم
منتقل کردآغوش گرمش ...دلم میخواست بیشترازاین
جلوبرم...بالبخندی شیطانی گفتم:منم دلم
هلو میخوادیه گازمیدی!؟
یدفعه باتمام قدرت هلم داد اصلا
انتظارهمچین
چیزیو نداشتم بخاطرهمین چندقدم عقب رفتم
وخوردم زمین...
ناله کنان بلندشدم:وای دخترچه زوری داری خداازت
نگذره که ناقصم کردی
آیه عصبی بهم توپید :حقتون بوداون چه کاری بودکردین
اقاپاکان مابه هم نامحریمیم
میفهمید نامحرم بهتون اخطارمیدم اگه فقط یه باردیگه
نزدیک من بشین طوری میزنمتون که چپ
وراست تونو ازهم تشخیص ندین...
دقیقا حرف خودموکوبوندتوصورتم ...حس کردم الانه که
ازعصبانیت منفجربشم این دخترباهمه
بعله وبه ماکه میریسیدمیشدقدیس!.!..
ادامه داد:چطوربه خودتون اجازه دادین منو ...منو...خجالتم
خوب چیزیه من نه خواهرتونم نه
فامیلتون...هرچنداگه فامیلتونم بودم بازم درست نبود اماحالا مادوتاغریبه ایم مثل مستاجروصاحب
خونه میمونیم من...من واقعاازتون انتظارنداشتم...
چونش لرزید:من تاحالا انگشتمم نامحرمولمس نکرده
بوداما حالا شما...شما...
دستشو روصورتش گذاشت وازکنارم گذشت حالا من گیج
شده بودم...این همه اصرارشو روپاک بودن ظاهریش نمیفهمیدم ...ناخوداگاه دستم مشت شد
که یدفعه بانگاه تمسخرامیز فرنوش مواجه
شدم پوزخندی نثارم کردکه عصبانیتم تشدیدشد
تاخواستم بهش بپرم سریع فرارکردحتما رفت
پیش آیه...
🪴🪴🪴🪴
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرص آرامشبخش برای تمام کسانیکه تا این لحظه با نگرانی تمام، پیگیر نتایج انتخابات ریاست جمهوری هستند...
خدایا ...
میان تلاطم های زندگی
همین بس که میدانم هستی
همیشه، همین جا، در کنار من ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
بسیار مُردیم
تا کمی زندگی کنیم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
یادتان باشد
تا زمانیکه نفس می کشید
برای آغازی دوباره هرگز دیر نیست
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
*- خدا به دادِ دلی برسه ،
ك چیزی رو آرزو میکنه ك
قِسمتِش نیست!
بقول ِ ' #فریدونمشیری ' :
‹ تو آرزویِ بلند و دستِ من کوتاه! ›, 📻🌱 `
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
ولی کاش ...
یه روز ما هم ببینیم
زندگی بدون اضطراب
چه شکلیه ...!
@delneveshte_hadis110
*نگران نباش،
بهار،
دست هاى سبز خدا
براى بهبودِ حال آدم هاست
همه چيز را درست خواهد كرد💚*
@delneveshte_hadis110
ارزش آدما رو اون موقع میفهمی که
ببینی تو سختیای زندگیت
تا کجا کنارت موندن ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه حضرت مسلم بن عقیل از سید رضا نریمانی با نام دل مسلم پر از عشق حسین (شب اول محرم)
@hedye110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوست دارید نویسنده شوید، ولی میخواهید ارزشهای مذهبیتان را حفظ کنید؟
کانال ما جاییه که میتوانید با آرامش خاطر و احترام به اعتقاداتتان، به نویسندگی بپردازید.🥰
📝 هر بانویی که عشق نوشتن داره، میتوانه اینجا رشد کنه.👌
🌿 محتوای ما با اصول دینی هماهنگه و ما منتظر حضور گرم شما هستیم.😎
https://eitaa.com/joinchat/3828548300Ce215ea3bc7
بزن روی لینک تا گُمم نکنی بانو🥰
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💚
تا نیایی
گــره از کار بشر وا نشود😔
درد ما💔
جز به ظهور تو مداوا نشود😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاهسوم🦋
🌿﷽🌿
عصربودتوسالن بودم که متوجه شدم آیه وفرنوش دارن
میرن بیرون
کنجکاوپرسیدم:کجا؟
فرنوش باحرص گفت:به توچه؟
بی توجه به اون به آیه نگاه کردم که سریع نگاهش و ازم
گرفت وباصدای شرمگینی گفت:داریم میریم
سرخاک بابا
سری تکون دادم واوناهم ازخونه رفتن بیرون...کانال و عوض
کردم که یدفعه یه چیزی ازذهنم
گذشت ...یعنی رفتارآیه توخیابون هم انقدرخانوم منشانه
بود؟ لبخندی شیطانی رولبام نقش بست
سریع رفتم بالا وخیلی زودلباس عوض کردم سوییچ
وموبایلمم برداشتم وپریدم توحیاط خبری ازشون نبودسریع سوارماشین شدم ورفتم به خیابون اصلی که وقتی داشتن سوارتاکسی میشدن
دیدمشون ...تاکسی روتعقیب کردم ودراخرتوورودی
قبرستون ماشینوپارک کردم
پشت سرشون رفتم ...فرنوش باآیه حرف
میزدومیخندیداماآیه تو هپروت بودویه لبخندکه
بیشتر شبیه دهن کجی بود رولبش بود...معلوم
بودتو فکره...امامن این همه راه نیومده بودم این قیافه
دمقشو ببینم من میخواستم مچشو بگیرم وثابت کنم که آیه
رفتار درستی نداره...اماحالا برنامه هام
طبق معمول خراب شده بود...آیه کنارسنگ قبری
روزانو نشست وفرنوش رفت نفهمیدم کجا؟ مهمم
نبود! دوباره مخفیانه به آیه نزدیک شدم سرقبرکناری
پشت سرش نشستم فاصله زیادی
نبود مطمئنا بخاطر فاصله کممون میتونستم صداشوبشنوم
اما مشکل این بودساکت بود انگارحرفی واسه
گفتن باباباش نداشت...لحظه ای بعدصدای فین فینش
بلندشدلبخند شیطانی زدم
دستمال مخصوص پاک کردن اشک دوست دخترا مو بیرون
آوردم وکمی به سمتش برگشتم وصداش
زدم :خانوم
صدای فینش قطع شدمتعجب به سمتم برگشت وتعجبش
بادیدنم دو چندان شد
بهت زده گفت:شمااینجاچیکارمیکنین؟؟
خودموبه کوچه علی چپ زدم:نمیدونستم پدرتوهم
اینجادفن شده
دستمالوبه سمتش گرفتم:اشکاتوپاک کن دستمالو ازم
گرفت وانگارتازه یاد اتفاق صبح
افتاد اینواز شرم یدفعه ای نگاهش فهمیدم...باصدای گرفته
ای تشکرکردوهمون طورکه اشکاشوپاک
میکردگفت:اومدین سرخاک؟
-اوهوم
نگاهی کنجکاوانه به سمت سنگ قبرانداخت ومنم برای
اینکه سوتی ندم یه نگاه کلی انداختم سنگ
قبریه دخترجوون بوداسمش نگاربودبایدچی میگفتم؟ تویه
تصمیم آنی گفتم:عشق اولمه
چشماش گردشدن خودمم تعجب کردم ازحرفی که زده
بودم میتونستم بگم اشنامه ...اماگفتم عشق
اولمه...هه!منوعشق!گفت:خدارحمتشون کنه نامزدبودین ؟یا...زن وشوهر؟
خنده ام گرفت اماجلوی کشش لبهاموگرفتم:نامزدبودیم
-کی فوت کردن؟
دورازچشم آیه تاریخ وفاتو سریع خوندم:دوسال پیش...
تصمیم گرفتم یکم سرکارش بذارم:خیلی همدیگه
رودوست داشتیم طوری که بدون هم طاقت
نمیاوردیم روزعروسیمون تصادف کردیم من زنده موندم
اما اون...
-خدابهتون صبربده
دیگه نتونستم خنده اموکنترل کنم سریع سرموبرگردوندم
و داشتم یه دل سیرمیخندیدم که دستمال
خودموبه سمتم گرفت خشکم زد،این دخترفکرکرده دارم
گریه میکنم!! خنده ام شدت گرفت بدون
اینکه برگردم دستمالوگرفتم وبه گونه های خشکم کشیدم
درحالی که اززورخنده داشتم
منفجر میشدم کمی سعی کردم تاچشمام اشکی بشه
...کمی هم موفق شدم به سمتش برگشتم قیافه
ناراحتی گرفتم...واون هم غمگین نگاهم کردکه
هردوباشنیدن صدای فرنوش به پشت سرآیه نگاه
کردیم فرنوش:تواینجاچیکارمیکنی؟
اخم کردم:به توچه؟
-تعقیبمون کردی اره؟نه خیراومدم سرخاک نامزدخدابیامرزم بهت زده نگاهم
کرد نزدیک اومدویه بطری اب ویه بطری-گلاب وچندشاخه گلو روسنگ قبرپدرآیه گذاشت ووقتی
آیه مشغول شستن سنگ قبرشدبه من گفت:چیشده به جای پنج شنبه جمعه سراز قبرستون
دراوردین جناب؟
آیه پنج شنبه هاسرکاره-
شماچراسردراوردین منم به همون دلیل
کلافه پوفی کرد وبا کنجکاوی سرسنگ قبرنامزدم نشست
...وقتی همه چیزوچک کردنگاه مشکوکی
بهم انداخت وبلندشدورفت کنارآیه نشست...بعداز درد و دلای
آیه باپدرش که همش توی دلش
بودبه زورسوارماشینم کردمشون و اول فرنوشوبه خونه
رسوندم وبعدباآیه برگشتیم خونه
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاهچهارم🦋
🌿﷽🌿
واردپارکینگ شرکت باباشدم ...داشتم میرفتم سمت
اسانسورکه صدای اشنایی ازپشت سرصدام
کرد:جناب پاکزاد
به سمت صدابرگشتم فرهودبود...اخی دوست پسر آیه اومده
بهش سربزنه...هه!اما...امابامن
چیکارداشت?منتظر نگاهش کردم که به سمتم اومدوهمین
که نزدیک شدمشتشو به سمتم پرت
کردوصاف خوردتوبینیم...بهت زده نگاهش کردم...که
گفت: اینو بذار واسه تلافی اینکه آیه روزدی
چشمام گردشد...اون ازکجامیدونست...فرنوش!هنوزتوبهت
مشت اول وحرفش بودم که مشت
محکم دوم خون بینیموجاری کرد:اینم واسه اینکه آیه
روبغل کردی سعی کردم ظاهرخونسرد به
خودم بگیرم اماآیه آیه گفتناش واقعاحرصمودراورده بود
پرسیدم:فرنوش بهت گفته؟
-اره گفت که میخواستی بزنیش...
یدفعه به سمتم حمله کرد یقموگرفت وچسبوندتم به
دیواروباحرص گفت:میخواستی خواهرموبزنی
اماعشقموزدی...
پوزخندم پررنگ شد...علنابه عشقش اعتراف
کرد...تمسخر
آمیز نگاهش کردم:چی شد خواهرم
خواهرم میکردی؟ الان شدعشقت
اومدم بهت اخطاربدم! اذیتش نمیکنی بهش دست-نمیزنی وگرنه خودم به حسابت میرسم چندقدم عقب عقب رفت یقمو صاف کردم
وخونسردگفتم:ببین عاشق آیه ...مطمئن باش واسه کارم دلیل داشتم.من هرکاری دلم
بخواد میکنم اگربخوام همین امشب مال خودم میکنمش
منتها آیه دخترایده آل من نیست
دوباره به سمتم حمله ورشد تکون نخوردم باید یکم
بیشتر کتک میخوردم چون نقشه داشتم کمی که
خسته شد انگشتشو به نشانه تهدیدبالا اورد:حواستوجمع کن
پاتوکج نذاری چون قلمش میکنم
پوزخند زدم:اگه آیه پاشوکج گذاشت چی؟
-آیه دخترخوبیه هیچوقت خطانمیره زیادمطمئن نباش دخترای چادری ازهمه بدترن گول
چادرشو نونخور چادرشون سرپوش-
گناهاشونه سری به نشانه تاسف تکون داد:تواونو نمیشناسی
نمیتونی بشناسیش!! اونقدرکثیفی که همه
رومثل خودت کثیف میدونی
لگد محکمی به شکمم زد وبه سمت پرشیای مشکی رنگی
رفت وسریع ازجلوی چشمام محوشد اروم
بلندشدم وباهمون سرو وضع نامرتب وارداسانسور شدم
همین که پام رسید داخل شرکت همه بهت
زده نگاهم کردن درحالی که سعی میکردم خودمو بدحال
نشون بدم به سمت میز ایه رفتم
تامنودید ازجاش بلندشدو بانگرانی اومد سمتم:خدامرگم بده
اقاپاکان چه بلایی سرتون اومده
بدون جواب دادن پرسیدم:جعبه کمک های اولیه دارین?
-بعله بعله
و ابدارچی روفرستادم یه کیلو نخودسیاه-بخره وخودمم منتظرآیه نشستم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻