#سلام_امام_زمانم
چشمانم از سر صبح قدمهای تو را میجويند
يابن امیرالمومنین من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام...
اميد، وقتي به خاندان شما باشد...
"نااميدی"، كلمه ای گنگ میشود
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
69.mp3
6.97M
[تلاوت صفحه شصت و نهم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدسیهفتم🦋
🌿﷽🌿
پاکان لبخند تلخی زد درست به طعم شکلاتهای تلخی که
هیچ وقت دوستشون نداشتم با لحنی
آزرده فقط زمزمه کرد :درسته من نباید بهت توضیح
میدادم و وقتت رو برای اثبات خودم هدر
میدادم
سریع لب گشودم اما دستش رو به علامت سکوت جلوی
دهنم گرفت و گفت :میدونم آیه باور کن
که میدونم که برات هیچ ارزشی ندارم و اینقدر من رو بی
ارزش میدونی که تو مسائل من دخالت و
سرکشی نکنی اما من قصدم فقط توضیح بود چون
ذهنیتی که از من داری برای من مهمه و من
نمیخوام من رو یه ادم حقیر و پست بدونی....
باز سعی در دفاع کردن از خودم داشتم که اینبار صدای
فرنوش مانع شد و سوزش عجیبی که نتیجه
ی بیشگون دوست عزیز از بازوی بنده بود و شنیدن
غرغراش که چرا سرمو انداختم پایین و
بلانسبت اسب رم کردم
آرمان عین خیالش نبود و تقریبا خوشحال بود که هنوز
اتفاقی نیفتاده دست اون دختر براش رو
شده و چقدر از پاکان ممنون بود که جلوگیری کرده از
گرفتن تصمیمی که میتونست زندگی اش رو
تباه کنه و پاکان هنوز نگاهش دلخوربود و من
بایدچیکارمیکردم برای گرفتگی دل این پسر بچه ی
لوس که با یک جمله ی من اینطوری بهش برخورده و
هیچ راه جبرانی هم برای من نذاشته بود و
من حیرون مونده بودم که
چیکار کنم و هیچ کاری ازدستم برنمیومد....
تو طول راه پاکان ساکت بود و هیچ صدایی ازش در نمی
اومد و منم این وسط مظلوم واقع شده بودم
بین فرنوش و آرمانی که جیک تو جیک هم شده بودن
وهردوانگاری فراموش کرده بودن که
اینجاآیه ایم هست که تنهانشسته ومدام به آینه نگاه
میکنه وبادیدن تصویرچشمهای مغموم
مردراننده خودش روملامت میکنه...
از طرفی آرمانی که تا همین چند ساعت پیش تصمیم
ازدواجش رو با دختری که از امتحان رد شده
بود عوض کرده بود حالا اینقدر راحت با فرنوش بگو و بخند
میکردن و این دو پاک فراموش کرده
بودند که بهترین دوستهاشون هم توی اون جمع دو نفره
اشون جا دارن و عجیب این آرمان زبون
میریخت و دل میبرد از فرنوشی که مشتاقانه منتظر ادامه
ی حرف های آرمان بود و صد حیف که
پسرا نمیدونن حرفاشون چقدر رو دخترا اثر داره و طفلک
فرنوش که اینقدر زود رام آرمان شده
بود...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدسیهشتم🦋
🌿﷽🌿
تو جمع دو نفره ی فرنوش و آرمان نه جایی داشتم و نه
راهی برای ورود بخاطرهمین تصمیم
گرفتم از این تنهایی و سکوت و سکون در بیام و حداقل با
حرف زدن با پاکانی که سخت ابرو در هم کشیده و بی کلام همراه ما راه میومدحرفی بزنم تا
حداقل خودم رو سرزنش نکنم که اگه تو خونه مینشستم کیفش بیشتر بود....
رو به پاکان گفتم :دوستت آرمان داره ورد میخونه که
فرنوش اینقدر جادو شده ؟
پاکان هم کلام رو ساده کردو با اینکارش نشون داد که
نمیخواد بعد از حرفی که بهش زدم تا موقعی که دلخوری هاش رفع نشده باهام صحبت کنه و فقط زیر لب با صدای آرومی که خودمون دوتا بشنویم گفت :ارمان آدم زبون بازیه اما من هم کم نمیاوردم و تصمیم گرفتم تا حد ممکن این
مکالمه رو کش بدم تا در نهایت رفع دلگیری هایی هم بشه از پاکانی که جملم بدجور قلبشو
شکونده بودو من تا حالا دلی رو نشکونده بودم و من سنگدل نبودم و نمیخواستم باشم
با خنده گفتم :پس تاثیرات همنشینی با تو رو دوستت
خیلی اثر گذاشته
گره ی اخم هاش محکم تر شدو چقدراین مرد با این
ابروهای بهم نزدیک شده دل میلرزوند و بابا
کجایی که ببینی خوشگل تر از اخم تو هم هست، به جای
حساب بردن از اخم پاکان لبخندم
گشادشد و پاکان که قیافه ی من رو دید اخماشوازهم
بازکرد و لبخند به لب نشوند
وقتی دید که از رو نمیرم و همچنان لبخند دندون نمام رو
حفظ کردم با صدای بلند خندید و سری به علامت تاسف تکون دادو گفت :دندون خرگوشی بده تو
اون دندوناتو
حرصم گرفت ازحرفش همیشه بخاطر عدم علاقم به
دندونای خرگوشیم ازاینکه یکی خرگوشی بودنشون روبه رخم بکشه متنفربودم.چندباربایدمیگفتم که
من این دندونارودوست ندارم؟؟
حالا نوبت من بود که دلگیر بشم و چهره در هم بکشم و رو
برگردونم این روزا عجیب هر دوتامون بچه شدیم ...پاکان باز خندید و یدفعه ماشین روگوشه
خیابون نگه داشت وپیاده شدوبه سمت مغازه
بستنی فروشی رفت ومدتی بعدبادوتابستنی قیفی برگشت
وسوارماشین شدویکی ازبستنی هاروبه
سمت من گرفت
همینکه فرنوش بستنی رو دست من دید داد و هوار راه
انداخت که چرا برای اون نخریدیم . گاز بزرگی به بستنیم زدم و به فرنوشی که بهم بی توجهی
کرده بود بی توجهی کردم و عجیب سرمای
بستنی دلم رو خنک میکرد . آرمان هم گله کرد که پاکان
با جواب دندون شکنش فرنوش رو سرخ از خجالت و آرمان رو به سمت مغازه راهی کرد و بالاخره
ما هم جایی تو جمع دو نفره ی اونا پیدا کردیم و تا شب به سر و کله ی هم زدیم وخندیدیم و
امشب یکی از بهترین شب های عمرم بود و
کاش بابا هم بود و من این خوشبختی رو به جون
میخریدم و بعد ملک الموت میومد و جونم رو
میگرفت و ای کاش بابا بود و این شب رویایی و من دیگه
آرزویی نداشتم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیهالسلام ......و سلامتی زائران اربعین حسینی 🌺
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
سلام دوستان عزیز به شهادت امام رضا علیه السلام داریم نزدیک میشیم دلنوشته های امام رضائی عکس نوشته و کلیپ های صوتی و تصویری تون رو برای بفرستید ما اونارو تو کانال عاشقانِ امام رضا علیه السلام بارگذاری میکنیم⤵️
به این آیدی⤵️
@Yare_mahdii313
اینم لینک کانال⤵️
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مهربون بودنم دل بزرگ میخواد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
الهی تو مرا باش؛هر چه خواهی کن...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلاااام
الهی به امیدتو💖
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم 💚
دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
چه لحظههای غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگار عجیبیست بیتو ایمحبوب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۷۰.mp3
9.63M
[تلاوت صفحه هفتادم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدسینهم🦋
🌿﷽🌿
زنگ موبایلم به صدا در اومدوسریع جواب دادم ،شخص
پشت خط بابانادربودکه حسابی بابت تاخیرم نگران شده بود.
وقتی صدای نگران بابابه گوشم خوردخودم روبابت حواس
پرتی هام ملامت کردم:
-الو آیه بابا کجایی تو دختر ؟
کلافه و شرمنده گفتم :سلام بابا
علیک سلام دختر خوبم
بگو کجایی تا این
ساعت؟
کلافه تر شدم و من میفهمیدم آشفتگی مردی رو که من
امانت بودم دستش :
پاکان که آشفتگی و ناتوانی من رو برای جواب دادن دید
گوشی روازمن گرفت و به جای من
بازخواست شد و جواب پس داد .وقتی تماس روقطع کردم
قدردان نگاهش کردم وگفتم :ممنون
که بانگاه چپ چپ جوابم دادواون هم من روملامت
کردبخاطرسهل انگاریم
به سمت خونه بر گشتیم و تمام دعوای بابا تو دوتا نصیحت
اون هم به نفع خودم خلاصه شد و من قول
دادم که هیچ وقت تا این موقع شب بیرون نباشم و خبر
بدم به امانت داری که بیش از حد نگرانه
ومیخوادبه نحواحسن دینشواداکنه...
صبح فردا آماده شدم تا پیش برم به سمت دانشگاهی که
یه ترمی بود ازش جامونده بودم و خیلی
کار داشتم تا به هم دوره ای های خودم برسم.
تند تند لقمه بر داشتم و با چایی فرو بردم توخندق بلا
،وکاملا ازحضورپاکان که به هول بودن من
خیره شده بودغافل بودم . وقتی متوجه حضورش شدم که
قهقهه ی شادمانش به گوشم رسید.... و این
پسرچرا هر موقع من بیدارم بیداره و همیشه همه جا
حضورداره؟؟
به خودم لعنت فوستادم که همیشه موجبات شادی این
مردروفراهم میکردم.
پاکان همچنان میخندید ومابین خنده هاش پرسید :چرا
اینهمه عجله ؟
باقی مونده ی چایی تو لیوان رو سر کشیدمو در حالی که
کیفم رو رو شونه ام تنظیم میکردم جواب
دادم :دانشگاهم دیر شده
پاکان سری به علامت تاسف تکون داد . این پاکان این
روزها زیادی به حال من تاسف نمیخوره ؟؟!!
در حالی که از آشپزخونه خارج میشدگفت :صبر کن لباس
بپوشم میرسونمت
باصدای بلندگفتم: لازم نیست
اما خودم هم میدونستم پاکان لجباز تر از چیزیه که حتی
تصور میکنم و وقتی بخواد کاری انجام بده
میده و کسی جلو دارش نیست .پس من بایدمنتظرراننده
شخصیم میموندم.وچقدرکه این شغل به
پاکان میاد!!.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدچهلم🦋
🌿﷽🌿
از تصورراننده شخصی بودن پاکان لبخندی رولبهام
جاخوش کردواگرپاکان میفهمیدخونم حلال
میشد.
چرا من این روزا اینقدر احساس راحتی میکردم با پسر
مردی که جای بابام رو برام پر کرده
بودامانمیتونست برادر من باشه و هیچ وقت هم برادرم
نمیشد
تو ماشین نشستیم و راننده شخصی بدون حرفی حرکت
کرد . ما حرفی برای گفتن نداشتیم و همون
بهتر که حرفی نداشته باشیم چون تجربه خوب بهمون
ثابت کرده که آخر حرف زدن هر
کدوممون یا دلخوری پیش میاد یا جنگ و دعوا
ما سکوت و ارامش رو ترجیح میدادیم و هر دومون راضی
بودیم به این آرامش...
دانشگاه که تموم شد و من اونقدرخسته بودم که
نمیدونستم چطور باید تحمل کنم کار کردن توی
شرکتی رو که فصل قرار دادهای مهمه شه و همه ی
کارهاش ریخته گردن من بیچاره و من حالا به
حرف پاکان رسیده بودم که همزمان از پس دو تا کار بر
نمیام و اینکار خیلی سخته انگاری ،با
خستگی تمام به شرکت رسیدم ،اول گلویی با لیوان اب
تگری که با یخ های فریزر برای خودم درست کرده بودم تازه کردم وهمین یک لیوان آب عجیب
جونم روتازه کرد و خستگی رو از بدنم فراری داد ودیگه میتونستم ازپس کارهابربیام وتسلیم
حرف پاکان نشم
مشغول کار کردن بودم که صدای بم مردونه ای مکثی
توی تایپ کردن لیست سفارشات مصالح
پروژه ای تو لواسان ایجاد کرد اما این مکث اونقدر طولاني
نشد که من سرم رو بالا بگیرم و ببینم
طرف حساب کی هست چون فقط گفتم :بله
صدای مرد دوباره اومد :ببخشید آقای پاکزاد هستن؟
دوباره جواب دادم :بله
-بله-
وقت دارن ؟
-بله-
امروز با شرکت سفیر ساخت ملاقات دارن درسته؟
-الان جناب پاکزاد میتونن جلسه رو شروع کنن ؟
-بله
-بله-
خانم محترم شما به جز بله چیز دیگه ای هم بلدید ؟
صدای ریز ریز خندیدن اون مرد منوبه خودم آوردوسریع
سربلندکردم وخجالت زده به صورت
خندونش نگاه انداختم
صدای پاکان ازپشت سرسامان اومد:
کجا-
به به ببین کی اینجاست ؟سامان ولایتی شما کجا اینجا
تولحن پاکان هیچ نشونه ای ازانعطاف ودوستی نسبت به
این مردنبودومردهم که اسمش طبق حرف
پاکان سامان بودباشنیدن صدای پاکان چهرش منقبض
شدوپوزخندی روی لبهاش نقش بست و اون
هم با لحن بدی گفت :به به پاکان پاکزاد شرکت خودت
ورشکست شده که تو شرکت بابات کار
میکنی ؟
_نه تو شرکت بابامم که مانع رفت و آمدهای ادمایی مثل تو بشم
سامان بهش نزدیک شد. ضربه ای به بازوی پاکان
واردکردوگفت:هنوز خیلی فنچی که آدم بزرگا
رو تهدید میکنی
دریک لحظه این آدم ازچشمم افتاد چون داشت پاکان
روتحقیرمیکرد که تو این سن خیلی از هم
سن و سالاش جلوتره و کم کسی نیست برای خودش.
سامان نام به سمت من برگشت وگفت
:حضور منو به اقای پاکزاد اطلاع بدید
با اکراه سری تکون دادم و به بابا خبر رسیدن آقای ولایتی
رودادم و دردل آرزوکردم که کاش
قراردادی بااین آدم بسته نشه چون بخاطربدحرف زدن
باپاکان بدجوری ازچشمم اونم تویه لحظه
کوتاه افتاده بود...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴
#سلام_امام_مهربانم
دلبࢪ ما دل ما برد . .
به ما رخ ننمود♥️:)
السلامعلیکیاخلیفةاللهفیارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊