78.mp3
9.51M
[تلاوت صفحه هفتاد و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدچهلهشتم🦋
🌿﷽🌿
آیه با من چه کرده بود که خواب به خاطر کوبش های تند
قلبم از من فراری بود و ذهن و خیال
فرصت طلب من هم با فراری دادن خواب آیه رو به
همسری من در آورده بودن و همه میدونن که
من پیرو عقلمم
و عشقی که من شنیده بودم بیشتر قلب رو درگیر میکرد و
مثل اینکه من فرق داشتم و خوب میدونم
که اول عقل من بوده که درگیر آیه شده و بعد این کوبش
های سینه درنده ای که با کوبش های
قدرتمند و متوالی سعی در شکافتن و بیرون پریدن از
قفسه ی سینه ام رو داشتن و عجیب این قلب
لا مذهب عجول بود و بی غرور و اگه به این بود که فردا
اعترافی عاشقانه نثار آیه میکرد و خلاص...
و عقلم نهیب میزد و سرکوب میکرد شورش قلب سرکش
و سرتقم رو که سعی در فهموندن این
قضیه داشت که آیه هنوز هم که هنوزه ذهنیت منفی ای
از من تو ذهن داره و شاید بروز نده اما با
کوچک ترین اشتباهی اون ذهنیت با قدرت و خودنمایی
بیشتری جلوی چشمهاش جولون میده و من
میدونم که تا وقتی این ذهنیت وجود داره جواب من
منفیه و قلبیه که بی شک زیر پای آیه له میشه
*آیه*
خشکی گلوم اذیتم میکرد و با هر قورت دادن آب دهانم
برای مرطوب کردن و رفع اندکی از این
خشکی عذاب آور درد شدید و غیر قابل تحملی توی گلوم
میپیچید .من باز مریض شده بودم
وچقدرمن متنفربودم ازسرماخوردگی هایی که دم به دیقه
تاتقی به توقی
میخوره میان سراغم ...از بچگی خاطرات خوبی نداشتم از
مریض بودنم گرچه همیشه بابا بالا سرم
بود و توی تمام دوران بیماری تنهام نمیگذاشت اما اونقدر
این دوران به من سخت میگذشت که بعد
از تموم شدنش تنها چیزی که به یاد میاوردم درد های
طاقت فرسا و جان نکاهی بود که به جونم
افتاده بود ...دیگه چه برسه به الانی که بابایی نبود تا
پرستارم باشه. گلوم خیلی درد میکرد
ومیدونستم تا دو دقیقه بعد آبریزش بینی هم به جمع
نعمت های پرسود من اضافه میشه و من
متنفرم از زمانی که دماغم در اثر برخورد زیاد با دستمال
کاغذی زخم میشه و سوزشش به جمع
سوزش گلوم اضافه میشه....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدچهلنهم🦋
🌿﷽🌿
با درد و کوفتگی ای که توی عضله هام نشسته بود به
سختی از جام بلند شدم و به سمت آشپزخونه
رفتم
1دقیقه ای میگذشت که میز رو حاضر و آماده چیده بودم
و خودم هم بین در یخچال در حال گشت
و گذار کردن میون دنیای رنگارنگ قرص ها بودم و دنبال
یه قرص سرماخوردگی ساده میگشتم یا
شایدم مسکنی برای تسکین گلو درد وحشتناکی که به
گلوم پنجه میکشید
با صدای پاکان که پر شوق و ذوق سلام میداد لحظه ای به
عقب برگشتم و با دیدن صورت شاد و
هیجان زده اش کمی انرژی گرفتم و بعد با صدای گرفته
ناشی از گلو دردم سلام دادم
لحظه ای قیافش رو در هم کشید اما بعد از گذر ثانیه
هایی صدای قهقهش به هوا رفت چشم غره ای
حواله ی لبخند پر صداش کردم و با صدای خروسیم جیغ
زدم :خنده داره ؟
خندش تشدیدشدومیون خنده هاش گفت:واااااای خدا
صداشو
بیماری به اندازه ی کافی دل نازک و عصبی ام کرده بود و
این حرف پاکان جرقه ای بود برای عصبی
تر شدنم سریع بسته ی قرصی را که در دستم از حرص
میفشردم به صورتش پرت کردم خنده اش
قطع نشد هیچ بیشتر هم شد دوباره گفت :خب چرا عصبی
میشی کی بود دیشب میگفت من به این
راحتیا مریض نمیشم ؟چی شد پس ؟
در حالی که با همان صدای مزخرف جیغ میکشیدم و
حنجرم روبیشتر از پیش به درد میاوردم گفتم
:حالا که شدم بازم دلیلی برای مسخره کردن نمیبینم
پاکان در حالی که هنوز لبخندی بر لب داشت و خنده در
پس و پیش چشمهاش معلوم بودگفت
:مسخره ات نکردم اما دیدن خرگوش کوچولویی با صدای
خروسی برام جالب بود
در حالی که نرم نرمک لبخندی روی لب من هم
مینشست سری به نشانه ی تاسف تکان دادم و با
وارد شدن بابا به بحث و جدل موجود بین خودم و پاکان
هم خاتمه دادم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
دیدن خواب آدمی که دلتنگشی،
از غمگین ترین اتفاقیه که میتونه بیوفته.
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
آدم امن کسیه که بعداز حرف زدن باهاش
احساس آرامش کنی نه پشیمونی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
من گناه میکنم او اشک میریزد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۷۹.mp3
8.69M
[تلاوت صفحه هفتاد و نهم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدپنجاه🦋
🌿﷽🌿
بابابعد از دیدن وضعیت و حال خرابم توصیه کردبرم
دکتروبعدش توی خونه استراحت کنم
وازمرخصیم استفاده کنم.من مخالفت کردم ونگاه
ملتسمانم روبه پاکان دوختم وپاکان وقتی نگاهم
رودیدروبه باباگفت:بابابذاربیادسرکارتوخونه بمونه حاش
بدترمیشه
نیشم بازشدودرتاییدحرف پاکان سریع سرتکون دادم.
باباگفت:اما...
که پاکان اجازه ندادوپریدمیون حرفش:خودمم میبرمش
دکتر
بابااجباراقبول کرد.بعد از اتمام صبحانه و راه افتادن به
سوی شرکت بابا رو به پاکان گفت :یه اتاق
برای سامان آماده کردم نبینم دوباره عین اون زمانا بیفتین
به جون هم که بد شکار میشم از دستت
پاکان اخمی کرد و با لحن گله مندی گفت :من چیکار به
اون بوفالو دارم ؟پا رو دمم نذاره کاری به
کارش ندارم
بابا با عصبانیت تشری زد و بعد نطقش را ادامه داد و گفت
:ماشاءالله دم شما از بس درازه سامان
بیچاره هر جا پا بذاره دم شما میمونه زیر پاش
پاکان عصبی داد زد :نگه دار
وقتی جوابی از بابا نگرفت گفت :بابا نگه میداری یا خودمو
پرت کنم پایین
بابا هم با لحنی تند جواب داد :چیه مثل این دختر بچه ها
قهر میکنی و ادای زنا رو در میاری و
میخوای خودتو از ماشین پرت کنی برای من حرف حق
تلخه اما هرچی باشه حقه
پاکان با لحن عصبی تری در جواب بابا غرید :وقتی ارزش
پسر دوستت از پسر خودت برات بیشتره
وقتی بی اینکه دلیل و منطق بخوای و بدونی که همون
سامان جونت چه نیش و کنایه هایی به من
میزنه دیگه این همه به من توهین نمیکنی و حرف حق و
حرف حق نمیکنی عین دخترا و زنای لوسم
نمیخوام خودمو از ماشین پرت کنم پایین میخوام پیاده
شم برم شرکت خودم که خدایی نکرده با
سامان جونتون برخوردی نداشته باشم که مشکلی برای
شما پیش بیاد
بابا خواست حرفی بزنه که با عربده ی بلند پاکان تنها
عکس العملش شد کوبیدن پاش به روی ترمز
....
موقع پیاده شدن پاکان نگاهی به سمت من انداخت و با
دیدن من که از ترس به پشتی صندلی
چسبیده بودم سری به علامت تاسف تکون داد و رفت...
دلنگران پاکان بودم و از طرفی هم حال بد بابارو
میدونستم عاشقانه پاکان رو دوست داره اما درک
نمیکردم این دعواهای هر روزشون برای چیه ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدپنجاهیکم🦋
🌿﷽🌿
تا خود شرکت حرفی میون من و بابا رد و بدل نشد خیلی
دلم میخواست از پاکان دفاع کنم اما
ناراحتیم از این بود که بابا به اشتباه دچار سوتفاهم بشه
بعد از رسیدن به شرکت بابا فقط به نشان دادن اتاق
سامان و تذکر درمورد خوش رفتاری با او
قناعت کرد و به اتاق خودش رفت..
در حین تایپ کردن فین فینم به راه بود در حال کلنجار
رفتن با دستمال کاغذی بودم که صدای
سامان به گوشم رسید :درست عین موش کور شدی
با تعجب بهش نگاه کردم و در پی پیدا کردن طرف مقابلی
که چنین حرفی روبه اون زده بود با پی
بردن به اینکه طرف حسابش خود من هستم اخم هام
رودر هم کشیدم به چه حقی به من میگفت
موش کور ؟مردک شامپانزه خودشو چی فرض کرده بود
که جسارت میکرد و چنین حرفی به من
میزد الحق که پاکان درست گفته بود کرم از خود درخت
بود
با اخم جواب دادم : توی راهرو سمت چپ اولین اتاق اتاق
شماست
ابرویی بالا انداخت و پرسید:من سوالی در مورد اتاقم
پرسیدم؟
شانه ای بالا انداختم و بی نگاه به چهره اش گفتم :نیازی
به پرسیدن نبود وظیفه ی من این بودکه به
شما بگم اتاقتون کجاست
با بی تفاوتی گفت :من خودم میدونم اتاقم کجاست
با تعجب نگاهی به سمتش حواله کردم که پرغرور ادامه
داد :اتاق من جاییه که خودم میخوام
پوزخندی تحقیر آمیز نثار این مرد حقیری که با غرور
کاذبش سعی در بزرگ کردن خودش داشت
کردم و گفتم :نمیدونستم مدیر عامل شما هستید که
تعیین تکلیف میکنید
با لحنی که سعی میکرد بی تفاوت باشه گفت :من مدیر
عامل نیستم اما سعی کردم نصیحتت رو
گوش بدم و بی چون و چرا میزی کنار خودت بذارم
در حال حرص خوردن بودم و اون با خیال راحت روی
صندلی های انتظار نشست و خیره به صورت
بر افروخته ی من گفت :حالا تو چرا یه روزه شکل موش
کور شدی ؟
با عصبانیت روی میز کوبیدم و گفتم :موش کور باشم
بهتره تا اینکه شامپانزه ای مثل شما باشم
قهقهه ی خنده اش به هوا رفت به ثانیه نکشید که صدای
دورگه از خشم پاکان روشنیدم که رو به
من گفت :آیه آماده شو بریم دکتر
سامان سریع بلند شد و رو به پاکان گفت :اتفاقا منم قرار
ملاقات با پزشک دارم میتونم آیه رو با خودم ببرم
تو این گیر و دار من دارم به این فکر میکردم که من کی
با این سامان خان پسرخاله شدم و خودم
هنوز خبر ندارم ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشترک گرامی:
شما به دلیل زیبایی بی اندازه.
قلب مهربان و نگاهی جذاب؛
جایگاه ویژه ای درقلب من دارید~
که امکان لغو آن وجود نداشته.
وبه صورت خودکار تمدید می شود🙏🏼💕
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امروز هرگز
🌼دوباره تکرار نمیشه
🌸خوشبختی منتظرته
🌺پس با یک حال خوب
🌼و یک لبخند ناب برخیز
🌸و از هر ثانیه اش لذت ببر
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
با کسی باشید که ...
وقتی به مشکل خوردید
به جای رفتن بیاد بگه:
حالا چیکارش کنیم؟
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مداحی_آنلاین_رفعت_پیامبر_اکرمص_استاد_رفیعی.mp3
3.08M
#سلام_امام_زمانم
مولایم مهدی جان
در خانــه هاے خویش چہ راحتــــ نشسته ایم
اما زدے تو خیمـہ بہ صحـــرا...حلال کن....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۸۱.mp3
8.65M
[تلاوت صفحه هشتاد و یکم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدپنجاهدوم🦋
🌿﷽🌿
با جواب پاکان احساس سرمای دلنشینی تن برافروخته
شده از خشمم رو خنک کرد
پاکان :متاسفانه من باید آیه رو پیش یه دکتر مختصص
آدما ببرم دکتر تو فقط به درد خود تو میخوره
سامان اخم در هم کشید و گفت :اِ؟جدا ؟تفاوتشون چیه
اونوقت؟
پاکان هم با بی تفاوتی شونه ای بالا انداخت و گفت :خب
مسلما آیه نیازی نداره که بیاد پیش
دامپزشک ...بیماری آیه رو یه دکتر عمومی هم میتونه
معالجه کنه اما من بعید میدونم هیچ
دامپزشکی راه درمان تو رو بدونه
سامان با عصبانیت به سمت پاکان قدم برداشت مشتش
که بالا رفت بی اختیار با کیفم به سرش
کوبیدم پاکان با محبت و سامان با بهت و تعجب به من
خیره شد
با اخم رو به پاکان گفتم :من آماده ام تو هم نمیخواد دهن
به دهن همچین آدمای بی ارزشی بذاری
.......
تمام طول راه پاکان با محبت های بی دریغش از من تشکر
میکرد شوخی میکرد و من رو هم به
خنده وا می داشت با شوخی های بدون منظورش موقعی
که دکتر برام 6تا آمپول نوشته بود من رو
از عزا در آورد و باعث خنده ی من شد پاکان جایگزین بابا
شده بود شده بود پرستار من موقع
مریضی ....پاکانو دوست داشتم به من حس پشتیبان بودن
میداد.
*پاکان*
با دیدن این وضعیت و اوضاع شلم شولوای توی شرکت که
به خاطر پا قدم منحوس سامان بود
تصمیم گرفتم تا مدتی که سامان اونجاست هم آیه و هم
خودمو از اون محیط دور کنم البته اول باید
بابا رو راضی میکردم که البته این خودش یکی دو هفته
ای طول میکشید
همونطور که حدس میزدم بابا سفت و سخت وایستاده بود
و میگفت آیه باید کنار خودش بمونه و
لحظه ای هم آیه رو به عنوان منشی شرکت من به من
نمیسپاره
سامان خیلی دور و بر آیه میپلکید و میدونستم آیه
همونطور که برای من فرق داره برای اونم فرق
داره و این قضیه من رو به شدت میترسوند...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻