صنوبری را دست گرفتم. گذاشتمش وسط. وریدهایش را قطع کردم. از سرِ رگ، هوا داخلش دمیدم. خون از سر دیگر بیرون آمد. صنوبری شد سفیدِ سفید. هیچ تهش نماند. بالا و پایینش کردم. چپ و راست و جلو و عقب. همه را گشتم. هیچ نداشت الا حب شما. همه و همه، تهِ آن، خالصش، عشق جنابتان است. به این صنوبری رجوع کردم. همه گشتم و زیر و رویش کردم. کج دار و مریز نیامدهام. مردانه، تمام پایش هستم. به تمنای وصل حضرت شما. به تمنای نجفتان.
۱_ درباره «زمان» خواندهام و درس گوش دادهام و تقریر نوشتهام. نسبت بین تغییرات، زمان بالقیاس و فی نفسه و اعتبار یا انتزاع و... . «زمان» زمان است. همان که همه میدانیم. همان که چشیدهایم و حس میکنیم و میفهمیم. اصطلاحات بماند و اهلش.
۲_ گذشت. صبح چهارشنبه و یک و دو و سه و... بیست. رند شد، رندِ رند. در رندها خبری است؟ نمیدانم.
۳_ سه سال از اینجا هم گذشت. در آستانه بیست سالگی. ایلیای سه سال پیشِ اینجا من هستم و من؟ حاشا و کلا.
۴_فکر نمیکنم کسی همهی این سه سالِ اینجا را بوده باشد، خوانده باشد و دیده باشد. برای خودم نوشتهام، مینویسم. دست آویز کلمات میشوم برای رساندن معانی و معانی؟ میلغزند. ماهی زنده کی به دست نابلدی اسیر میشود؟
در طلبیم، در طلب ماندهایم. در طلب میگردیم. در طلب پیر میشویم؟ نمیدانم. به مقصد میرسیم و مقصود را به آغوش میکشیم؟ نمیدانم. عمر، همه، طلب است یا رسیدن؟ نمیدانم. مقصدی مقصود است یا همه قصد طلب است؟ نمیدانم.
جوابِ «لا ادری» نصف العلم است و تمامِ علم من لا ادریست، نمیدانم. تهِ حرف همان است که به دل مینشیند. بپرسی ساعتی بعد این حرف را قبول داری و بگویم: نمیدانم.
۱-بارها نوشتهام، ما طالب شریعتیم. ماییم و هرچه فرمودهاند. دلبستهی فقهایم. حدودی هست و فرمودهاند از آنها گذر نکنید و بالاتر، فرمودهاند که نزدیک آن نشوید. ما صوفی نیستیم، شریعت داریم و به آن ملزمیم.
۲-مذهبی صورتیها، فرقه جدا شده از فقهاند. صورتیها وسط بازند، «مذبذبین بین ذلک»اند. ازشان باید دور بود و دور ماند.
۳-نه فقط آنها بگویند «ما از اسلام شما متحجرها بیزاریم» و خشک مغز و متعصب به ما ببندند که اهل ایمان هم از آنها بیزارند.
۴-اگر به تعصب است، مولای ما اول متعصب این راه است. که اصحاب، نزد رسول الله تا گله کردند از تعصب علی، حضرت رسول فرمود: «لا تسبوا علیا فانه خشن فی ذات الله» و بلکه «ممسوس فی ذات الله».
هدایت شده از الفلاممیم
۱- سرگرمی است. آدمها را نگاه کنم، برایشان تئوری بسازم و داستان زندگیشان را حدس بزنم. به لطف رمان و فیلمهایی که خواندهام و دیدهام، دست و بالم پر است از حدس و گمان.
در حرم حضرتتان؟ حاشا و کلا. همه یکیاند و در مقابل حضرتتان هیچ. به قربان آنکه نعت رئوف شما برایش جلوه کرد. دیده بود روی جایگاه ایستادید و روی سر عیال الله دست میکشید، روی سر بهائم و اکلاب.
چه بگوئیم، رئوف شمائید و در محضر شما همه زبان حالشان است که:«هرچه بودم، هرکه هستم برکسی مربوط نیست/بر امام مهربان خود پناه آوردهام».
هدایت شده از الفلاممیم
یا صمد و یا صنم
هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
الفلاممیم
یا صمد و یا صنم هر چند پرستیدن بت مایه کفر است ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
جز قصه شمس حق تبريز مگوييد
از ماه مگوييد که خورشيد پرستيم