شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچهها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم.
یادمه به بچههایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهاندیده و با تجربهام که نگاه یک بچه کوچولو میکنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!!
اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده میشد که دیگه پادشاه بودیم!
ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچههای جدید. مینشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری میکرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده میکردیم. از موضوعات جدی شروع میکردیم و خیلی سریع غرق صحبتهای خودمونی میشدیم. شیرینترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم میکند»، بروسلی و...
خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون میکردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه.
کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #محرم #امام_حسین #هیات #روضه #عزاداری #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
«.... همینطور داشت توی تاریکی میرفت که یهو از پشت سرش یه صدایی شنید...»
در حسرت شبهایی هستم که توی حیاط یا روی پشت بوم رختخواب پهن میکردیم و تا دیروقت یا بهتره بگم تا درومدن صدای اعتراض بزرگترها حرف میزدیم... چقدر با ماجراهای ترسناک همو میترسوندیم. جن و پری و آل و روح و... هر چیزی که تخیلمون اجازه میداد.
میترسیدیم و در عین حال کیف میکردیم.
گاهی هم یه لرزی به تنمون میافتاد که نمیدونم از سردی هوا بود، از سردی قسمتهای دست نخورده لحاف و تشک بود یا از ترس. ولی به هر دلیلی که بود، فرو رفتن تا زیر چونه، زیر لحاف و پتو، احساس امنیت عجیبی بهمون میداد. حسی شبیه مخفی شدن در یک دژ نفوذ ناپذیر.
حدس میزنم خاطرههای ترسوندن و ترسیده شدن زیادی داشته باشید😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #حیاط #پشت_بام #ترس #جن #روح #قصه_ترسناک #خوابیدن_روی_پشت_بام #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
هدایت شده از دوران کودکی
شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچهها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم.
یادمه به بچههایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهاندیده و با تجربهام که نگاه یک بچه کوچولو میکنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!!
اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده میشد که دیگه پادشاه بودیم!
ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچههای جدید. مینشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری میکرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده میکردیم. از موضوعات جدی شروع میکردیم و خیلی سریع غرق صحبتهای خودمونی میشدیم. شیرینترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم میکند»، بروسلی و...
خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون میکردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه.
کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #محرم #امام_حسین #هیات #روضه #عزاداری #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6