eitaa logo
دوران کودکی
1.5هزار دنبال‌کننده
269 عکس
45 ویدیو
0 فایل
یادش به خیر ... نقش خاطرات من و تو امضاء: علی میری با احترام، کانال، تبلیغات ندارد🌸🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوند روی حسینش غیرت ویژه ای دارد... پناه میبریم به خدا از این که خواسته یا ناخواسته مقابل حسین (علیه السلام) قرار بگیریم. @alimiriart
عاشورا... نقطه ای از عظمت عباس بن علی (علیه السلام) @alimiriart
یا حسینا... قلمم و دستم بشکنند از این بی شرمی که دشنه دشمن تو را تصویر کنند... ای زمین کربلا... چطور دیدی و دهان باز نکردی... @alimiriart
و زنان و کودکان ماندند و خیل گرگان درنده بیابان نینوا😔 @alimiriart
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا (سيد حميد رضا برقعی) @alimiriart
علیکنّ بالفرار... @alimiriart
دوستانی که درباره تصاویر مربوط به ایام محرم پرسیدند؛ در بالا چند نمونه تصویر و لینک دانلود فایل با کیفیت تقدیم شد. ممنون که با استفاده از این تصاویر و نشر اونها، من حقیر رو هم در کار خیرتون شریک میکنید. امیدوارم توفیق و افتخار اینو پیدا کنیم در تعظیم شعائر حسینی سهیم باشیم. @alimiriart
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.‌ ‌ یا اباعبدالله، روضه‌خوان مظلومیتت شدم، تنهایی‌ات و فریاد گم شده هل من ناصرت در کویر نامردی... یا حسین جان... از مظلومیت پسرت در عصر ما نپرس.‌ نگذار عرق شرم، توَهم شیعه بودنم را بشوید و ببرد. @alimiriart
مجموعه تصاویر و خاطرات قدیم گردآوری شده در کتاب «یادش به خیر، نقش خاطرات من و تو» هدیه‌ای بی‌نظیر برای خودتان یا کسانی که دوستشان دارید... ۱۶۸ صفحه گلاسه رنگی قطع رحلی (۲۱x۳۰ سانتیمتر) جلد سخت+کاور دو زبانه (فارسی/ انگلیسی) جهت کسب اطلاع یا خرید به سایت www.alimiriart.ir مراجعه نموده و یا از طریق واتس‌اپ به شماره 090 2222 1661 پیام بدهید. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
هدایت شده از دوران کودکی
شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچه‌ها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم. یادمه به بچه‌هایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهان‌دیده و با تجربه‌ام که نگاه یک بچه کوچولو می‌کنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!! اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده می‌شد که دیگه پادشاه بودیم! ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچه‌های جدید. می‌نشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری می‌کرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده می‌کردیم. از موضوعات جدی شروع می‌کردیم و خیلی سریع غرق صحبت‌های خودمونی می‌شدیم. شیرین‌ترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم می‌کند»، بروسلی و... خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون می‌کردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه. ‌کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟! @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بیشتر زمان کودکی من در خونه پدربزرگ و مادربزرگم گذشت. گاهی هم می‌رفتم حجره بابابزرگ. نزدیک این حجره، یه باجه مطبوعات بود که من دائم میرفتم و جلد مجله‌هاشو نگاه میکردم یا بعضیا رو می‌خریدم. مثلا دانستنیها یکی از اون مجلاتی بود که من با علاقه میخوندم. خلاصه که اینجوری روز می‌گذشت و موقع رفتن به خونه می‌رسید. خونه بابابزرگ خوبیهای زیادی داشت. ولی یه چیزای ناجوری هم داشت. یکیش این بود که سر ظهر خسته و گشنه می‌رفتی خونشون ولی یهو سفره که پهن می‌شد، مامان بزرگم بجای بشقاب، کاسه میاورد! ای واااای... بازم آبدوغ!! بعله... بابابزرگ ما علاقه عجیبی به آبدوغ داشتن و مادربزرگم عشقش به شوهرشو با این غذا نشون میداد و سورپرایزش می‌کرد!! ولی از حق نگذریم، با این که من معتقد بودم حیف انرژی‌ای که برای رفتن پای سفره و خوردن آبدوغ صرف میشه! ولی وقتی شروع به خوردن می‌کردی انصافا حال می‌داد! خدابیامرز مادربزرگم با یه مهارت و اسلوب خاصی درست می‌کرد که معجونی می‌شد برا خودش! و قسمت جالبش اینجا بود که هنوز لقمه آخرو نخوردی، چشمات می‌رفت روی هم و یه خواب دلچسب و عمیق در عصر گرم تابستان رو تجربه می‌کردی. چه روزای خوبی بود. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
آب نمیخواهم عمو... برگرد... برگرد و دوباره دست به سرم بکش ... عمو با دستانت بیا... فقط بیا @alimiriart https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6