eitaa logo
دوران کودکی
1.6هزار دنبال‌کننده
269 عکس
45 ویدیو
0 فایل
یادش به خیر ... نقش خاطرات من و تو امضاء: علی میری با احترام، کانال، تبلیغات ندارد🌸🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی گرم شیرینی خونگی‌های مادربزرگ که تمام خونه رو پر می‌کرد... سبزه‌هایی که از چند هفته قبل کاشته شده بودن... درومدن ظرفهایی که همیشه منتظر یک مراسم ویژه بودن که گلهاشونو نشون بدن... پهن شدن اون سفره شیک مهمونی با لبه‌های توری و اون بوی خاصش... چیدن هفت سین روی سفره... جمع شدن کل فامیل دور هم و بگو بخند از ته دل... تعریف‌های بابابزرگم از لباس‌های جدیدی که پوشیده بودیم... انتظار و هیجان جلوی تلویزیون برای اعلام تحویل سال... اسکناسهای ده تومنی تانخورده بابابزرگ... ... اینها همه تصویر من از چیزیه که بهش میگیم «نوروز». چیزی که برای من تا وقتی معنی داشت که پدربزرگ و مادربزرگم بین ما بودند. چند سالیه که این دو فرشته رو در کنار خودم ندارم و نوروز برام تبدیل شده به عوض شدن یک عدد روی تقویم @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سال نو برای همه هم‌وطنان عزیزم مبارک و سرشار از خوبی باشه. هر کسی اعتقادی داره و من معتقدم روزی مردی خواهد آمد و با خودش عید حقیقی را خواهد آورد. عیدی که شادی اون نه از سر اعتبار و قراردادهای بشری، بلکه یک شادی ناب و بی‌نظیر خواهد بود که از درون قلبها فوران خواهد کرد. او، شبیه به هیچ کسی که ما می‌شناسیم نخواهد بود. حرفش شبیه هیچ حرفی که شنیده‌ایم نیست. رفتارش قابل قیاس با هیچ کسی که ما دیده‌ایم نیست. او مرزها را از بین می‌برد. مرز بین انسانها، مرز بین شرایع، مرز بین سرزمینها را. او باعث اتحاد و صلح واقعی خواهد شد. او که بیاید، به همه چیز معنا خواهد بخشید. همه چیز را در جای خود قرار خواهد داد و برای اولین بار انسان نفس خواهد کشید. ‌ امیدوارم به زودی، این عید حقیقی را جشن گرفته و به هم تبریک بگیم. ‌ ‌ @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
صدای بابا: گرفتین...؟ بزنم؟... و بعدش باران توت و جیغ ما بچه‌ها... شولولولوووووو.... و مسابقه برای برداشتن توت‌های سفیدتر و تپل‌تر از رو زمین جای مادربزرگم با پارچ پر از دوغ محلی خالی... جای بابابزرگم خالی که کلی توت تو ظرف کنه برا همسایه‌ها... ‌ فصلها میگذرند، درختها توت میدن، ولی خوشی گذشته توی همون زمان موند و تکرار نشد. ‌ ‌ @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
ماه رمضونای قدیم توی خونه ما، شیرینی و لذت خاصی داشت. چند روز مونده به ماه رمضون، حوض خونه رو تمیز و پر آبش میکردیم. به قول داییم، ماه رمضونه و حوض پرآبش! نون قندی (ما میگفتیم نون قاق) و شیرمال، زولبیا بامیه، شربت خاکشیر، ماقوت یا فرنی و خرما پای ثابت سفره افطار بود. عصر که میشد، حیاط رو جارو میکردیم و فرش پهن میکردیم. همیشه خدا هم خونمون پر از مهمون بود. مهمونی نبود... همه از خود بودن. اونایی که زودتر میومدن توی پاک کردن سبزی و پختن افطار کمک میکردن... اونایی که دیرتر میومدن توی چیدن سفره. به نظر من سادگی سفره ربط به نگاه داره. سفره افطار پر از خوردنی بود ولی ساده بود.. صمیمی و بدون آلایش بود. همه به چشم نعمت خدا نگاش میکردن و از این که با بقیه شریک بشن لذت میبردن. نمیدونم چرا سفره‌های رنگی اون موقع به نظرم بی‌تکلف‌تر و ساده‌تر بود از حتی یک نون و پنیر امروزی. مینشستیم پای سفره و منتظر بودیم که یهو صدا از تلویزیون میومد: همه از خداییم... به سوی خدا برویم ‌ ‌ @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شرح عکس با شما @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم جمع شدن دور هم و با خیال راحت خونه ی دوست و فامیل رفتن داره نوستالژی میشه شاید باید بعد از کرونا بیشتر قدر لحظات با هم بودنمون رو بدونیم و سعی کنیم که به وجود بیاریمشون❤️🙏 @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا رو شاکرم که این توفیق رو به من داد که کتاب زیارت‌نامه کودکان در حرم مطهر علی‌بن موسی‌الرضا (علیه‌السلام) رو تصویرسازی کنم. به همه عوامل اجرای این پروژه خدا قوت می‌گم و توفیق خدمات بیشتر آرزو می‌کنم @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
آسمانی که انگار با نور قرمزی روشن شده بود. دانه‌های برف که آرام و بی‌صدا می‌باریدند و وقتی از جلوی نور پنجره کوچک همسایه عبور می‌کردند، انگار شور بیشتری پیدا می‌کردند، درختها و باغچه حیاط با یکرنگی خاصی بی‌خیال مرزها شده و با هم قاطی شده بودند. ماشینهای پارک شده توی کوچه میزبانهای مهربانتری برای برف‌ها بودند و وقتی هنوز همه جا فقط خیس شده بود، شیشه و سقف اونها سفید شده بود و ساعاتی بعد کاملا زیر لحاف ضخیم برف خوابیده بودند. اتاق روشنتر از شب‌های دیگه و همینطور شور و شوق فردای برفی و سفید، مانع خوابیدنم می‌شد، کنار پنجره می‌نشستم و نگاهم با دانه‌های برف بازی می‌کرد. شبهای برفی از زیباترین و ناب‌ترین لذت‌های زندگی من بود و اگر برفی باشه که بباره هنوز هم غرق لذت کودکانه می‌شم. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
گاهی میون فشار طاقت‌فرسای پارو زدن، یاد دوران کودکی میفتم که با کمترین امکانات راضی و خوشحال بودیم. با یه صفحه کاغذ که خودمون مدرج کرده بودیم و چندتا دونه نخود لوبیا یا دکمه رنگی بازی میکردیم و همین «نبودها» و «کمبودها» باعث خلاقیت و رضایت بیشتر و بیشتر ما می‌شد. همون زمانی که دنبال خوشبختی بودیم، نه توهم رفاه @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
دوران کودکی
گاهی میون فشار طاقت‌فرسای پارو زدن، یاد دوران کودکی میفتم که با کمترین امکانات راضی و خوشحال بودیم.
یک زمانی بود که می‌شد آدمها رو گرفت، اونها رو توی زیرزمین کشتی به زنجیر کشید و مجبور کرد که روزها و روزها پارو بزنند تا افراد صاحب قدرت طبقه مجلل کشتی به مقصدشون برسند. ولی به تدریج این کار سخت‌تر و سخت‌تر شد و حرکت کشتی تجمل و اشرافیت با تهدید جدی مواجه شد. این بود که نقشه جدیدی کشیده شد. تعدادی زن و مرد خوشگل و خوشتیپ، با لباس‌های رنگارنگ و زیبا از کشتی پا به خشکی گذاشتند و ظاهرا بی‌توجه به مردم شروع کردند به گفتن و خندیدن. توجه مردم جلب زرق و برق لباسها و شادی تازه واردین شد و زمزمه پیچید که اینا کی‌ان؟ چه خوشگل و چقدر ترگل ورگلن!! بعد از زمان کوتاهی یکی از این خانمها با قر و قمیش به یکی از آقایون گفت: ای مرد خوشبخت عزیزم... چگونه گشت که ما بدینسان خوشبخت شدیم؟ و مرد هم در پاسخ قربان صدقه‌ای رفت و گفت: دلبر دلربای من، تو خود نیک میدانی که این خوشبختی حاصل آن کشتی است که به سمت مقصد رفاه شناور است. و همزمان به کشتی پهلو گرفته در ساحل اشاره کرد. مردم اولش یواش یواش و سوت زنان و یه ذره بعدش با عجله و خشتک پران به سمت کشتی لاکجری و درخشان هجوم بردند! اونجا هم چند خانم و آقا با لبخند مردم رو به سمت پایین‌ترین طبقه کشتی، که اینبار با انواع تزیینات زیباسازی شده بود راهنمایی کردند و مسافران جدید رو متقاعد کردند که برای رهایی از زندگی پر از زحمت و محنت قبلی و رسیدن به خوشبختی و لذت، تا می‌تونید بیشتر پارو بزنید... فکر میکنم بقیه‌ی داستان احتیاج به گفتن نداره همسفر عزیز... سالهاست که من و تو برای رهایی از سختی و به امید آسایش مطلق، به بردگی سیستمی درامدیم که روز بروز غنی‌تر و فربه‌تر میشه. حالا میفهمیم که «سختی»، بخش غیر قابل حذفی از زندگی بود و ما بجای انتخاب یک سختی صحیح و موثر، به سمت یک سختی پوچ فرار کردیم.
دوره بچگی ما، آدامس‌ها نقش بسیار گسترده‌ای در زندگی ما داشتند! خودشون، مزه‌های جورواجورشون (که نمیدونم چرا اون موقع انقدر خوشمزه‌تر بود!)، عکسهایی که از داخل بعضیاشون درمیومد و وسیله بازی و سرگرمی ما بود، و حتی کاغذش که به هم می‌چسبوندیم و باهاش دفترامونو جلد میکردیم. آدامس‌های مهربون!! دلم براتون تنگ شده!! ‌ ‌ @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6