eitaa logo
المیزان
254 دنبال‌کننده
119 عکس
99 ویدیو
3 فایل
کانال حاضر با تکیه بر تفسیر گران سنگ المیزان پیرامون تفسیر آیات قران از جهت روایی،فلسفی و تاریخی و نظرات خاص حضرت علامه و همچنین پاسخ به شبهات می باشد. ارتباط با ادمین👇 @khatami_esf https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f @almizan_t
مشاهده در ایتا
دانلود
مراد از (ولى ) در آيه شريفه ناصر نيست بلكه ولايت به معناى محبت و دوستى است. سومين دليل بر فساد آن همان مطالبى است كه ما در بحثى كه سابق در ذيل آيات 56 و 57 و 58و59 همين سوره از نظر خوانندگان گذرانديم ، گفتيم ، و آن اين بود كه : كلمه ولايت در اين آيات نمى شود به معناى نصرت باشد. زيرا با سياق آنها و خصوصياتى كه در آن آيات است مخصوصا جمله (بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ) - (آنها خود اولياى يكديگرند) و جمله (وَ مَن يَتَوَلهَُّم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنهُمْ ) -(و هر كه از شما ولايت آنها را داشته باشد از آنها خواهد بود) سازگار و من اسب نيست ، چون كه ولايت به معناى نصرت عقد و قراردادى بوده كه بين دو قبيله با شرايط خاصى منعقد مى شده ، و اين عقد باعث نمى شده كه اين دو قبيله يكى شوند، و از عادات و رسوم و عقايد مخصوص به خود چشم بپوشند و تابع ديگرى گردند، و حال آنكه در اين آيه ولايت ، امرى است كه عقد آن باعث پيوستن يكى به ديگرى است ، چون مى فرمايد: و هر كه از شما ولايت آنان را دارا باشد از ايشان خواهد بود، و نيز اگر ولايت در اينجا به معناى نصرت بود معنا نداشت علت نهى از نصرت كفار را چنين معنا كند كه چون قوم فلانى (كفار) يار و مددكار يكديگرند، بخلاف اينكه اگر ولايت به معناى محبت باشد كه در آنصورت اين تعليل بسيار بجا و موجه خواهد بود، زيرا مودت مربوط به جان و دل آدمى است و باعث امتزاج و اختلاط روحى بين دو طايفه مى شود، و تأثير اين اختلاط در تغيير سنن قومى و اغماض از خصائص ملى پر واضح است . پس صحيح است گفته شود: فلان ملت و قوم را دوست نداشته باشيد تا رذائل و معايبى كه در آنها است در شما رخنه نكند و شما به آنان ملحق و از آنان نشويد، آنان وصله هم رنگ هم ، و دوست همند، از همه اينها گذشته معنا ندارد رسول خدا (ص) ولى به معناى ياور مؤمنين باشد، براى اينكه يا مردم ياور اويند يا او و مردم ياور دينند و يا خداوند ياور او و مردم ديندار است ، همه اين اطلاقات صحيح است ، اما گفتن اينكه او ياور مؤمنين است صحيح نيست . توضيح اينكه اين مفسرين كه مى گويند (ولى )در آيه مورد بحث به معناى ناصر است ، لابد مرادشان از نصرت ، نصرت در دين است كه خدا هم آنرا مورد اعتنا قرار داده و در بسيارى از آيات از آن ياد كرده ، و چون مى توان دين را هم براى خدا دانست و هم گفت دين براى خدا و رسول (ص) است و هم گفت دين براى رسول خدا و مؤ منين است به سه اعتبار همچنين مى توان يارى دين را هم يارى خدا دانست ، چون پروردگار متعال شارع دين است كما اينكه در چند جاى قرآن اين اطلاق را كرده و فرموده :(قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُ اللَّهِ )و نيز فرموده :(إِن تَنصرُوا اللَّهَ يَنصرْكُمْ ) و فرموده :(وَ اَذ اَخَذَ الّلهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ)تا آنجا كه مى فرمايد: (لَتُؤ مَنَنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ) و همچنين در آيات زياد ديگرى اين اطلاق بچشم مى خورد. و صحيح است گفته شود: دين براى خدا و هم براى رسول خدا (ص) است ، چون خداوند شارع دين و رسول خدا (ص) هادى و داعى بسوى آن و مبلغ آنست ؛ و به اين اعتبار مردم را به يارى دين دعوت و يا مؤمنين را با نصرت مى ستايد به اينكه خدا و رسول را يارى مى دهند كما اينكه در قرآن مى فرمايد:(عَزَّرُوهُ وَ نَصرُوهُ ) و مى فرمايد:(وَ يَنصرُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ )و نيز مى فرمايد: (وَ الَّذِينَ ءَاوَوا وَّ نَصرُوا ) و هم يارى دين را يارى رسول(ص) و مؤمنين شمرده و فرموده:خدا ياور رسول و مؤمنين است ، كما اينكه در قرآن مى فرمايد:(وَ لَيَنصرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصرُهُ ) و نيز مى فرمايد: ( إِنَّا لَنَنصرُ رُسلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاَشهادُ) و نيز مى فرمايد: (وَ كانَ حَقاًّ عَلَيْنَا نَصرُ الْمُؤْمِنِينَ) و ليكن به هيچ اعتبار نمى توان دين را فقط براى مؤ منين دانست و رسول خدا(ص) را از دين بيگانه شمرد، آنگاه گفت رسول خدا ياور مؤمنين است ، براى اينكه هيچ كرامت و مزيت دينى نيست مگر اينكه عالي ترين مرتبه آن در رسول خدا(ص ) است و او را سهم وافرى از اين مزيت است ، لذا در هيچ جاى قرآن رسول الله (ص) را ياور مؤمنين نخوانده آرى كلام الهى ساحتش منزه تر از آنست كه نسبت به احترامات لازم الرعايه آن جناب كوتاهى و مسامحه بورزد، و اين خود قوى ترين دليل است بر اينكه هر جا در قرآن ولايت را به پيغمبر(ص) نسبت داده است مقصود از آن ولايت در تصرف يا محبت است مانند آيه شريفه (النَّبىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) و آيه(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا) چون در اين دو آيه روى سخن با مؤمنين است و معنا ندارد رسول خدا (ص)ياور آنها باشد چنان كه مفصلا بيان كرديم . 📘ترجمه تفسير الميزان جلد 6 ص۶ ادامه👇 https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
ادامه👆 پس معلوم شد كه اين دو آيه مورد بحث در سياق ، با آيات سابق خود شركت ندارند و لو اينكه فرض هم بكنيم كه ولايت به معناى نصرت است ، و نبايد فريب جمله آخر آيه يعنى : ((فَإِنَّ حِزْب اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ )) را خورد و خيال كرد كه اين جمله تنها مناسب با ولايت به معناى نصرت است . زيرا اين جمله با معانى ديگر ولايت يعنى تصرف و محبت نيز مناسبت دارد، براى اينكه غلبه دينى و انتشار دين خدا در همه عالم كه يگانه هدف اهل دين است محتاج است به اينكه اهل دين به هر وسيله شده به خدا و رسول متصل و مربوط شوند، چه اينكه اين اتصال به نصرت خدا و رسول باشد و يا به قبول تصرفاتشان و يا به محبت و دوست داشتنشان ، پس جمله آخر آيه با هر سه معنا سازگارى دارد، و خداى تعالى در چند جا وعده صريح داده و به همه گوشزد كرده كه بزودى اين غلبه دين اسلام بر ساير اديان محقق مى شود و فرموده : ((كتَب اللَّهُ لاَغْلِبنَّ أَنَا وَ رُسلى )) و نيز فرموده : ((وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسلِينَ إِنهُمْ لهَُمُ الْمَنصورُونَ وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَلِبُونَ )). و علاوه بر همه وجوهى كه گفته شد روايات بسيارى از طريق اماميه و هم از طريق خود اهل سنت هست كه همه دلالت دارند بر اينكه اين دو آيه در شأن على بن ابيطالب (عليه السلام ) وقتى كه در نماز انگشتر خود را صدقه داد نازل شده است ، بنابراين ، اين دو آيه متضمن حكم خاصى هستند و شامل عموم مردم نيستند. و ما بزودى در بحث روايتى آينده خود بى شتر آن روايات را نقل خواهيم كرد (ان شاء الله تعالى ) و اگر صحيح باشد از اين همه رواياتى كه درباره شأن نزول اين دو آيه وارد شده چشم پوشى شود و اين همه ادله مأثوره ناديده گرفته شود بايد بطور كلى از تفسير قرآن چشم پوشيد، چون وقتى به اين همه روايات اطمينان پيدا نكنيم ، چگونه مى توانيم به يك يا دو روايتى كه در تفسير يك يك آيات وارد شده است وثوق و اطمينان پيدا كنيم ، پس با اين همه وجوهى كه ذكر شد ديگر جائى براى اين حرف نمى ماند كه بگوييم مضمون اين دو آيه عام و شامل همه مؤمنين و ولايت بعضى نسبت به بعض ديگر است . 📘ترجمه تفسير الميزان جلد 6 ص۷تا ۸ https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب حفظه الله: امیدواریم خدا ملت ایران را سرافراز از انتخابات خارج کند؛ سرافرازی در درجۀ اول به مشارکت حداکثری است و در درجۀ دوم به انتخاب اصلح. https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
🇮🇷🇮🇷همه برای ایران اسلامی عزیز 🇮🇷🇮🇷۸ تیر ماه ۱۴۰۳ 🇮🇷🇮🇷روز سرنوشت ساز برای هر ایرانی https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
🇮🇷جمهوری اسلامی ایران سربلند و با افتخار خواهد ماند. 🇮🇷ما نیز همه برای عزت ایران اسلامی رای میدهیم. https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
آیه ۱ تا ۱۰ 🌱● بيان حد زناى زانى و زانيه الزَّانِيَةُ وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا كلَّ وَحِدٍ مِّنهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ...الْمُؤْمِنِينَ كلمه (زنا) به معناى جماع بدون عقد يا بدون شبه عقد يا بدون خريد كنيز است ، و كلمه (جلد) به معناى زدن تازيانه است و كلمه (راءفت )به معناى دلسوزى و تحريك شدن عواطف است ، بعضى از لغويين گفته اند: به معناى رحمت آميخته با دلسوزى است و كلمه (طائفه ) در اصل به معناى جماعت است وقتى كه كوچ مى كنند، بعضى گفته اند: اين كلمه بر دو نفر و حتى بر يك نفر هم اطلاق مى شود. (الزانية و الزانى ... جلدة )- مراد مرد و زنى است كه اين عمل شنيع از آن دو سر زده ، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند، و صد تازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه ، چيزى كه هست در چند صورت تخصيص خورده ، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد، و زن زناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كس كه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده ، براى اين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر و زشت تر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قوي تر و بيشتر است . و خطاب در آيه متوجه به عموم مسلمين است ، در نتيجه زدن تازيانه كار كسى است كه متولى امور مسلمانان است ، كه يا پيغمبر است و يا امام ، و يا نايب امام . (و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ...)- اين نهى كه از رافت شده از قبيل نهى از مسبب است به نهى از سبب ، چون رقت كردن به حال كسى كه مستحق عذاب است باعث مى شود كه در عذاب كردن او تساهل شود، و در نتيجه نسبت به او تخفيف دهند، و يا به كلى اجراى حدود را تعطيل كنند، و به همين جهت كلام را مقيد كرد به قيد (فى دين اللّه ) تا جمله چنين معنا دهد كه در حالتى كه اين سهل انگارى در دين خدا و شريعت او شده است . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (دين اللّه ) همان حكم خدا است ، همچنان كه در آيه (ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك )بدين معنا است ، يعنى رافت ، شما را در اجراى حكم خدا و اقامه حد او نگيرد. (ان كنتم تؤمنون باللّه و اليوم الاخر)- يعنى اگر شما چنين و چنان هستيد در اجراى حكم خدا دچار رافت نشويد و اين خود تأكيد در نهى است . (و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين ) - يعنى و بايد جماعتى از مؤمنين ناظر و شاهد اين اجراى حد باشند، تا آنان نيز عبرت گيرند و نزديك عمل فحشاء نشوند. الزَّانى لا يَنكِحُ إِلا زَانِيَةً أَوْ مُشرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنكِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشرِكٌ وَ حُرِّمَ ذَلِك عَلى الْمُؤْمِنِينَ ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن سياق ذيل آن ، كه مرتبط با صدر آن است ، چنين مى رساند كه : آيه شريفه در مقام بيان حكمى تشريعى تحريمى است ، هر چند كه از ظاهر صدر آن بر مى آيد كه از مسأله اى خبر مى دهد، چون مراد از اين خبر تأكيد در نهى است ، چون امر و نهى وقتى به صورت خبر بيان شود. امر و نهى موكد مى شود، و اين گونه تعبيرها زياد است ، (مثلا مى گوييم فلانى اين كار را مى كند، و يا ديگر از اين كارها نمى كند، يعنى به هيچ وجه نبايد كند) 📘ترجمه تفسير الميزان جلد 15 صفحه 113 https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷اللّهم لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنَا مَنْ لاَ يَرْحَمُنَا و نَجِّنا مِن کلِّ همّ و شدّه و غَم اللهُمّ لک الحَمد و اِلیکَ المُشتَکی يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
معناى اينكه فرمود:زانى جز با زانيه يا مشركه نكاح نمى كند، و با زانيه جز زانىيا مشرك ازدواج نمى كند. و حاصل معناى آيه با كمك روايات وارده از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) اين است كه : زناكار وقتى زناى او شهرت پيدا كرد، و حد بر او جارى شد، ولى خبرى از توبه كردنش نشد، ديگر حرام است كه با زن پاك و مسلمان ازدواج كند، بايد يا با زن زناكار ازدواج كند و يا با زن مشرك ، و همچنين زن زناكار اگر زنايش شهرت يافت ، و حد هم بر او جارى شد ولى توبه اش آشكار نگشت ، ديگر حرام مى شود بر او ازدواج با مرد مسلمان و پاك ، بايد با مردى مشرك ، يا زناكار ازدواج كند. پس اين آيه ، آيه اى است محكم و باقى بر احكام خود كه نسخ نشده و احتياج به تأويل هم ندارد، و اگر در روايات حكم را مقيد كرده اند به صورت اقامه حد و ظهور توبه ، ممكن است اين قيد را از سياق آيه نيز استفاده كرد، براى اينكه حكم به تحريم نكاح ، در آيه شريفه بعد از امر به اقامه حد است ، و همين بعد واقع شدن ظهور در اين دارد كه مراد از زانى و زانيه ، زانى و زانيه حد خورده است و همچنين اطلاق زانى و زانيه ظهور در كسانى دارد كه هنوز به اين عمل شنيع خود ادامه مى دهند، و شمول اين اطلاق به كسانى كه توبه نصوح كرده اند، از داءب و ادب قرآن كريم بعيد است . 📘ترجمه تفسير الميزان جلد۱۵ صفحه ۱۱۶ https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
🌱● وجوهى كه درباره اين آيه گفته شده است.(آیه حد زانیه و ازدواج او) مفسرين در معناى آيه مشاجراتى طولانى و اقوالى مختلف دارند. يكى اينكه گفتار در آيه به منظور اخبار از مقدار لياقت مرتكبين اين عمل زشت است ، و مى خواهد بفرمايد: افراد پليد همان پليدى ها را دوست مى دارند، و لياقت بيش از آن را ندارند آدم زناكار به خاطر خباثت و پليدى ذاتش جز به زنى مثل خود ميل نمى كند، او از زنى خوشش ‍ مى آيد كه چون خودش زناكار و پليد، و يا بدتر از خودش زنى مشرك و بى دين باشد و همچنين زن زناكار جز به مردى مثل خود متعفن و پليد، و يا بدتر از خودش مشرك و بى دين تمايل ندارد. پس آيه شريفه در مقام بيان اعم اغلب است ، همچنان كه در آيه ديگر از همين سوره فرموده : ((الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات )) يكى ديگر اينكه مراد از آيه شريفه تقبيح اينگونه افراد است ، و معنايش ‍ اين است كه لايق به حال مرد زناكار اين است كه جز زن زناكار و يا بدتر از او را نگيرد و لايق به حال زن زناكار هم اين است كه جز به مرد زناكار و يا بدتر از او يعنى مشرك ، شوهر نكند و مراد از ((نكاح )) عقد نكاح و ازدواج مشروع است و جمله ((و حرم ذلك على المؤمنين )) عطف است بر اول آيه ، و مراد اين است كه زنا بر مؤمنين حرام شده ، (نه ازدواج با زناكار) ولى اين دو وجه از اين رو صحيح نيستند كه با سياق آيه و مخصوصا با اتصال صدر و ذيل آن به يكديگر كه قبلا بدان اشاره رفت سازگار نيستند. وجه سوم اينكه اصلا اين آيه شريفه نسخ شده ، و ناسخ آن آيه ((وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم است )) جواب اين وجه هم اين است كه نسبت ميان آيه مورد بحث و اين آيه نسبت عموم و خصوص مطلق است ، يعنى اين آيه عام است و آيه مورد بحث آن را تخصيص زده ،فرموده : اينكه در آنجا به طور عموم گفتيم ((دختران خود و صالحان از برده و كنيزان خود را همسر دهيد)) مخصوص است به غير زناكاران مصر در زنا و در اينگونه موارد كه عامى بعد از خاص وارد مى شود آن را نسخ نمى كند. بله اگر هم بگوييم نسخ شده مناسب تر آن است كه بگوييم ناسخ آن ، آيه 221 سوره بقره است ، كه مى فرمايد: ((و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن و لامه مؤمنة خير من مشركة و لواعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه )) به اين بيان كه كسى ادعا كند كه اين آيه نيز هر چند عامى است بعد از خاص ، و ليكن لسان آن لسانى است كه تخصيص نمى پذيرد و وقتى آيه خاص آن را تخصيص نزد، قهرا آيه عام ، ناسخ خاص مى شود، بعضى از مفسرين هم ادعا كرده اند كه نكاح كافر با زن مسلمان تا سال ششم از هجرت جايز بوده ، بعد از آن در آيه 221 سوره بقره تحريم آن نازل شده ، پس شايد آيه مورد بحث كه مربوط به زانى و زانيه است و ازدواج زن زناكار مسلمان را با مشرك جايز دانسته قبل از نزول تحريم بوده ، و آيه تحريم بعد از آن نازل شده (در نتيجه آيه 221 سوره بقره ازدواج زناكار با مشرك را نسخ كرده ) البته درباره اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون فسادش روشن بود متعرض نقل آنها نشديم . 📘ترجمه تفسير الميزان جلد 15 صفحه 116 https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f
🌱● تشريع حد قذف وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً... معناى ((رمى )) (انداختن ) معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسند به انسان نيز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن ، كه آن را ((قذف )) هم مى گويند. و از سياق آيه بر مى آيد كه مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفيفه است و مراد از آوردن چهار شاهد كه ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه اين شهود است براى اثبات نسبتى كه داده و در اين آيه خداى تعالى دستور داده در صورتى كه نسبت دهنده چهار شاهد نياورد او را تازيانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذيرند و در ضمن حكم به فسق او نيز كرده است و معناى آيه اين است كه كسانى كه به زنان عفيف نسبت زنا مى دهند و چهار شاهد بر صدق ادعاى خود نمى آورند،بايد هشتاد تازيانه به ايشان بزنيد و چون ايشان فاسق شده اند، ديگر تا ابد شهادتى از آنان قبول نكنيد. و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از نظر نسبت دهنده مطلق است ، يعنى هم شامل مرد مى شود و هم زن ، هم حر و هم برده ، روايات اهل بيت (عليهم السلام ) هم همين طور تفسير كرده . إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ اين استثناء هر چند راجع به جمله اخير يعنى حكم به فسق نامبردگان است . و ليكن از آنجايى كه به شهادت سياق براى جمله و ((هرگز شهادتى از ايشان نپذيريد)) جنبه تعليل را دارد، لازمه اش ارتفاع حكم به ارتفاع فسق است ، كه حكم ابدى نپذيرفتن شهادت هم برداشته شود، در نتيجه لازمه رفع دو حكم اين مى شود كه استثناء به حسب معنا به هر دو جمله مربوط باشد، و معنا چنين باشد كه هرگز از آنان شهادت نپذيريد، چون فاسقند، مگر آنان كه توبه نموده و عمل خود را اصلاح كنند، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است ، و چون چنين است گناهشان را مى آمرزد، و به ايشان رحم مى كند، يعنى حكم به فسق و نپذيرفتن ابدى شهادت آنان را بر مى دارد. بعضى از مفسرين گفته اند كه استثناء مزبور تنها و تنها راجع به جمله اخير است ، در نتيجه اگر قذف كننده بعد از اقامه حد توبه كند و اصلاح نمايد، گناهش آمرزيده مى شود، ولى باز هم شهادتش تا ابد پذيرفته نيست ، ولى بنا به گفته كسى كه استثناء را راجع به هر دو جمله مى داند نتيجه اش اين مى شود كه هم گناهش آمرزيده مى شود و هم شهادتش ‍ پذيرفته مى گردد. و ظاهر امر چنين است كه اين اختلاف مفسرين از يك مسأله اصولى كه در علم اصول عنوان شده است منشأ مى گيرد، و آن اين است كه آيا استثنايى كه بعد از چند جمله واقع مى شود به همه آنها بر مى گردد و يا تنها به جمله آخرى ؟ و حق مطلب اين است كه استثناء فى نفسه صلاحيت براى هر دو را دارد، و تعين يكى از آن دو وجه ، محتاج قرينه است ، تا ببينى از قرائنى كه در كلام است چه استفاده شود و در آيه مورد بحث آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه استثناء به جمله اخير بر مى گردد، ولى چون افاده تعليل مى كند - همانطور كه گفتيم - به ملازمه ، جمله قبلى را هم به معناى خود مقيد مى كند. وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَجَهُمْ وَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ شهَدَاءُ إِلا أَنفُسهُمْ...مِنَ الْكَذِبِينَ يعنى كسانى كه زنان خود را متهم مى كنند و غير از خود شاهدى ندارند كه شهادتشان را تأييد كند ((فشهادة احدهم اربع شهادات باللّه )) چنين كسانى شهادتشان كه يك شهادت از چهار شاهد است ، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا كند كه راست مى گويد. 📘ترجمه تفسير الميزان جلد 15 صفحه 117 https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f