eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
910 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
707 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 یکی ام روزجمعه گذشته بود که پیکرمطهر رفیق با صفایی که بیش از سی سال با هم حشر ونشر داشتیم در بغل گرفتم ودر خانه قبرخوابوندم رفیقی که چند روزقبل کنار یک سفره با هم روزه مان رو افطار کردیم و بعد از افطار فرصتی دست داد از شهید وشهادت با هم گفتیم.. به گفتم آقا سید خدایی من دیگه تاب و تحمل رو ندارم . وقتی داشتیم از هم برای آخرین بار جدا میشدیم رو به من کرد و گفت : وبعد دست درآغوش همدیگر رو بغل کردیم و گذشت.. روزجمعه تشییع سید بعد ازنماز جمعه قم بود وبا دوستان هماهنگ کردیم که بعد از اذان ظهر از تهران حرکت کنیم تا روزه بچه ها به مشکل نخوره یک ربع ازظهر گذشته بود که از تهران بیرون رفتیم. درمسیر مدام تماس میگرفتیم ووضعیت رو سووال میکردیم با سید محمد حسین آقا زاده سید تماس گرفتم که کجایید گفت: رسیدیم مقابل گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) شما زود خودتون رو برسونید. ما هم چند دقیقه بعد رسیدیم و من به محض پیاده شدن با عجله رفتم به سمت مکانی که برای دفن سید مشخص شده بود اون رو با داربست محصورکرده بودند. وارد شدم وپاها رو برهنه کرده و آستین ها رو بالا زدم و وارد حفره قبر شدم و چند لحظه بعد هم یکی از سخترین لحظه ها اتفاق افتاد. پیکرمطهرکسی که هفته های پی در پی بعد از دارن به دستت میسپارن تا توی خانه قبر بخوابانی. خیلی به خودم فشار آوردم که به هم نریزم از همه یک جا مدد خواستم اون ها هم روی من رو زمین نگذاشتن و خدایی مدد کردند تا سید صورتش روی خاک قرار گرفت. تلقین رو خوندن و من هم حرف هایی که باید با سید میزدم زدم وقول و قرار هامون رو گذاشتیم . حالا وقت جدایی شده بود وباید از سید جدا میشدم یاد جمعه هفته قبل افتادم که قبل ازجدایی ، سید لبهاش رو روی صورتم گذاشت وگفت : ومن هم لبهام رو روی گونه ی چپ سید که با آغشته شده بود گذاشتم وگفتم ... . 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: خبر رسید دشمن در جبهه فکه پیشروی کرده و تیپ سید الشهدا مأموریت مقابله با دشمن را دارد. نزدیک ماه رمضان بود. قرار بود که بچه ها برای مرخصی به تهران بروند و بعضی‎ها هم رفته بودند راه آهن اندیمشک بلیط بگیرند نزدیک عصر بود که گردان (ع) و گردان (ع) وارد شدند، همه با تجهیزات کامل آمدند. مثل اینکه کار خیلی جدی بود. شهید برای شناسایی رفته بود. وقتی برگشت از حضور پرحجم دشمن در منطقه فکه می‎گفت. از سعید عمق میدان مین را پرسیدم و گفت که: ما به میدون نرسیدیم و هنوز دشمن فرصت نکرده میدان مین و موانع ایجاد کنه. قرارشد بچه ها تقسیم شوند و تیم‏های معبر به گردان‎ها مأمور شوند. هم که بو برده بود عملیات در پیشه، مدام دور و بر شهید می پلکید تا اینکه سید را راضی کند که او هم با بچه‏ها به عملیات بره. شهید سیدمحمد اجازه نمی داد تا اینکه برادرش، شهید (تخریب‎چی شهید سید مجتبی زینال الحسینی در عملیات سیدالشهدا در اردیبهشت ۱۳۶۵ در فکه به شهادت رسید) هم به جمع اضافه شد. با حیا مقابل برادرش ایستاد و گفت: آقا سید ما را هم بفرست. سید یک مقدار مِن مِن کرد اما اصرار را که دید، گفت سریع وسایلت را جمع کن و تجهیزات بگیر . مجتبی که رفت. سیدمهدی با التماس دوباره به آقا سید گفت: آقا سید ما چی!!!! ما بمونیم؟ شهید سیدمحمد خیلی عاطفی بود و علاقه شدید به سیدمهدی داشت. گفت: تو بمون با گردان های بعدی برو. سیدمهدی گفت: آقا سید ما را جواب می‏کنی. خلاصه از سید مهدی اصرار تا اینکه شهید زینال الحسینی راضی شد و سید مثل باز شکاری رها شد. سریع ساکش رو تحویل داد و تجهیزات گرفت و مهیا شد که با گردان حضرت علی اصغر(ع) برود. نماز مغرب را خوندیم، بچه ها حرکت کردند و رفتند. ما داخل مقر الوارثین نگران بچه ها بودیم. گفتیم با گردان هایی که ادامه دفع تجاوز می کنند به منطقه برویم. 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
✅ هفت سال از این نوشته میگذرد یکی ام روزجمعه گذشته بود که پیکرمطهر رفیق با صفایی که بیش از سی سال با هم حشر ونشر داشتیم در بغل گرفتم ودر خانه قبرخوابوندم رفیقی که چند روزقبل کنار یک سفره با هم روزه مان رو افطار کردیم و بعد از افطار فرصتی دست داد از شهید وشهادت با هم گفتیم.. به گفتم آقا سید خدایی من دیگه تاب و تحمل رو ندارم . وقتی داشتیم از هم برای آخرین بار جدا میشدیم رو به من کرد و گفت : وبعد دست درآغوش همدیگر رو بغل کردیم و گذشت.. روزجمعه تشییع سید بعد ازنماز جمعه قم بود وبا دوستان هماهنگ کردیم که بعد از اذان ظهر از تهران حرکت کنیم تا روزه بچه ها به مشکل نخوره یک ربع ازظهر گذشته بود که از تهران بیرون رفتیم. درمسیر مدام تماس میگرفتیم ووضعیت رو سووال میکردیم با سید محمد حسین آقا زاده سید تماس گرفتم که کجایید گفت: رسیدیم مقابل گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) شما زود خودتون رو برسونید. ما هم چند دقیقه بعد رسیدیم و من به محض پیاده شدن با عجله رفتم به سمت مکانی که برای دفن سید مشخص شده بود اون رو با داربست محصورکرده بودند. وارد شدم وپاها رو برهنه کرده و آستین ها رو بالا زدم و وارد حفره قبر شدم و چند لحظه بعد هم یکی از سخترین لحظه ها اتفاق افتاد. پیکرمطهرکسی که هفته های پی در پی بعد از دارن به دستت میسپارن تا توی خانه قبر بخوابانی. خیلی به خودم فشار آوردم که به هم نریزم از همه یک جا مدد خواستم اون ها هم روی من رو زمین نگذاشتن و خدایی مدد کردند تا سید صورتش روی خاک قرار گرفت. تلقین رو خوندن و من هم حرف هایی که باید با سید میزدم زدم وقول و قرار هامون رو گذاشتیم . حالا وقت جدایی شده بود وباید از سید جدا میشدم یاد جمعه هفته قبل افتادم که قبل ازجدایی ، سید لبهاش رو روی صورتم گذاشت وگفت : ومن هم لبهام رو روی گونه ی چپ سید که با آغشته شده بود گذاشتم وگفتم ... . 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel