🌸🍃
🍃
🔖 #دیابت و روزه داری ۱
🖋شرایطی که بیمار دیابتی تحت آن شرایط #نباید روزه بگیرد:
۱. کسانیکه در طول سه ماه قبل از ماه مبارک سابقه هایپوگلیسمی شدید منجر به #بستری در بیمارستان یا سابقه یا کمای دیابتی داشته اند.
۲. سابقه #هایپوگلایسمی_مکرر یا ناآگاهی از کاهش قندخون
۳. کنترل وضعیت دیابت
۴. وجود یک بیماری حاد به همراه دیابت مانند #عفونت
۵. بارداری
۶. بیماران تحت #دیالیز_مزمن که نارسایی کلیه در اثر دیابت دارند.
۷. اختلال #شبکیهای پیشرفته ناشی از دیابت
۸. کسانی که دچار عوارض شدید #عروقی، مغزی و قلبی دیابت هستند.
۹. بیمارانی که تحت درمان مطلق با دوزهای بالای انسولین هستند.
۱۰. #سالمندانی که وضعیت جسمانی مناسبی ندارند، بخصوص کسانی که به تنهایی زندگی می کنند.
۱۱. کسانی که دچار اختلال شناختی هستند و دارو مصرف میکنند.
🖌اما بیمارانی که واجد شرایط فوق نبوده و دیابت کنترل شده دارند، با رعایت دستوراتی که توسط متخصص مشخص میشود #قادر به روزه گرفتن در ماه رمضان هستند.
📚 منابع: ۱.دیابت و روزه داری مجله دیابت و لیپید ایران
۲. مروری بر اهمیت و اثرات روزه داری در ماه مبارک رمضان در بیماران دیابتی
به روایت از مادر#شهید:
«پسرم نمى خواست ازدواج كند و با اصرار زياد ما راضى به ازدواج شد و مى گفت: تا زمانى كه #جنگ تمام نشود من ازدواج نمى كنم
🍃🌷🍃
بعد از اصرار زياد ما، گفت: باشد ازدواج مى كنم كه اگر#شهيد شدم، دينم كامل شده باشد. انتخاب همسر را به عهده من گذاشته بود؛ تمام كارها را ما انجام دادیم.
خواستگارى و مراسم عقد همه را آماده كرديم و بعد زنگ زديم تا همان شبى كه مى خواستيم عقد كنيم ايشان از #جبهه آمدند.»
«بعد از عقد، مى خواست به #جبهه برود»
🍃🌷🍃
ازش خواستيم كه مدّت ديگرى را بماند. گفت: مادر، من در آنجا غذا تقسيم می كنم و افراد زيادى آنجا هستند كه اگر من نروم مشكلات زيادى برايشان ايجاد مى شود.
🍃🌷🍃
چند روز بعد از عروسى، باز به #جبهه رفت. در #جبهه به صورت #افتخارى #خدمت مى كرد.#مستمرى را كه مى گرفت، در #صندوق #كمك به #جبهه مىانداخت. مى گفت: «همه به هر نحوى بايد به دولت كمك كنيم.»
🍃🌷🍃
در #عملياتهاى بسيارى از جمله #والفجر 8، #كربلاى 4، #كربلاى 5 و #نصر 4 شركت داشت. بارها به #شدّت #مجروح شد و #يكى، #دو ماه در بيمارستانهاى شيراز و تهران #بسترى بود.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهید:
«پسرم نمى خواست ازدواج كند و با اصرار زياد ما راضى به ازدواج شد و مى گفت: تا زمانى كه #جنگ تمام نشود من ازدواج نمى كنم
🍃🌷🍃
بعد از اصرار زياد ما، گفت: باشد ازدواج مى كنم كه اگر#شهيد شدم، دينم كامل شده باشد. انتخاب همسر را به عهده من گذاشته بود؛ تمام كارها را ما انجام دادیم.
خواستگارى و مراسم عقد همه را آماده كرديم و بعد زنگ زديم تا همان شبى كه مى خواستيم عقد كنيم ايشان از #جبهه آمدند.»
«بعد از عقد، مى خواست به #جبهه برود»
🍃🌷🍃
ازش خواستيم كه مدّت ديگرى را بماند. گفت: مادر، من در آنجا غذا تقسيم می كنم و افراد زيادى آنجا هستند كه اگر من نروم مشكلات زيادى برايشان ايجاد مى شود.
🍃🌷🍃
چند روز بعد از عروسى، باز به #جبهه رفت. در #جبهه به صورت #افتخارى #خدمت مى كرد.#مستمرى را كه مى گرفت، در #صندوق #كمك به #جبهه مىانداخت. مى گفت: «همه به هر نحوى بايد به دولت كمك كنيم.»
🍃🌷🍃
در #عملياتهاى بسيارى از جمله #والفجر 8، #كربلاى 4، #كربلاى 5 و #نصر 4 شركت داشت. بارها به #شدّت #مجروح شد و #يكى، #دو ماه در بيمارستانهاى شيراز و تهران #بسترى بود.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهید:
«پسرم نمى خواست ازدواج كند و با اصرار زياد ما راضى به ازدواج شد و مى گفت: تا زمانى كه #جنگ تمام نشود من ازدواج نمى كنم
🍃🌷🍃
بعد از اصرار زياد ما، گفت: باشد ازدواج مى كنم كه اگر#شهيد شدم، دينم كامل شده باشد. انتخاب همسر را به عهده من گذاشته بود؛ تمام كارها را ما انجام دادیم.
خواستگارى و مراسم عقد همه را آماده كرديم و بعد زنگ زديم تا همان شبى كه مى خواستيم عقد كنيم ايشان از #جبهه آمدند.»
«بعد از عقد، مى خواست به #جبهه برود»
🍃🌷🍃
ازش خواستيم كه مدّت ديگرى را بماند. گفت: مادر، من در آنجا غذا تقسيم می كنم و افراد زيادى آنجا هستند كه اگر من نروم مشكلات زيادى برايشان ايجاد مى شود.
🍃🌷🍃
چند روز بعد از عروسى، باز به #جبهه رفت. در #جبهه به صورت #افتخارى #خدمت مى كرد.#مستمرى را كه مى گرفت، در #صندوق #كمك به #جبهه مىانداخت. مى گفت: «همه به هر نحوى بايد به دولت كمك كنيم.»
🍃🌷🍃
در #عملياتهاى بسيارى از جمله #والفجر 8، #كربلاى 4، #كربلاى 5 و #نصر 4 شركت داشت. بارها به #شدّت #مجروح شد و #يكى، #دو ماه در بيمارستانهاى شيراز و تهران #بسترى بود.
🍃🌷🍃
✨﷽✨
🔴همسرداری سرداران شهید
🌼همسر شهید چمران:
✍ یک هفته بود مادرم در بیمارستان #بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که #مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و #بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش #خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو میکنید.»
گفت: «دستی که به مادرش #خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.