eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.3هزار عکس
71.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🌏 قسمت یازدهم 🔻 به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. به کوهی رسیدیم راه باریک و پر سنگلاخ بود و در پایین کوه دره عمیقی بود ولی ته دره بود و من دلم خواست از بالای کوه بروم بخاطر اینکه هوای ته دره است. 🔻سیاه به من رسید و مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی ته دره درنده و خزنده نیز هست و در بلندی تماشای اطراف نیز می‌شود. دو سه مرتبه ها از زیر پاها خزیده افتادیم دو سه متری رو به پایین غلطیدم و نزدیک بود به ته بیفتم ولی به خارها و سنگ‌ها چنگ میزدم و خود را نگه میداشتم و دست و پا و پهلو همه گردید. همچنین بینی به سنگی خورد و شکست. به سیاهک گفتم عجب اشتباهی کردیم در ماندیم و کاش از ته دره رفته بودیم و سیاه به من خندید و میگفت: «هر کس در دنیا نماید خداوند پستش میکند و هرکس برتری و بلندی جوید، دماغش را به خاک می مالند.» اینها را خواندید و نکردید. 🔻من به هر زحمتی که بود خود را از دامنه و بیراهه نمودم با بدنی مجروح و دل پردرد ولی بیچاره ای که در جلو ما می رفت از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین دره و صدای بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بود به او می‌خندید و او همانجا ماند. خلاصه بعد از سختی‌های زیاد به رسیدیم اما خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها آزارم می‌داد. چند مرتبه خواست مرا از راه بیرون کند گوش نکردم و چون دید از او اطاعت نکردم ماند. کمی گذشت و رسیدم به باغی که راهم از میان آن باغ بود... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب
نامه‎ در ساکش بود، در وصیت نامه‎اش نوشته بود:"مادر و خواهران من وار باشند، خود را حفظ کنند و اگر ‎ام برنگشت برای من # و نکنید و سر ندهید و بگویید به جای ناراحتی و تسلیت گفتن، به شما بگویند."😭 🍃🌷🍃 در همین سال بود که خانواده به اعزام شدند تا شاید اثری از اصغر یافت شود ، ولی بین ها و هیچ اثری از پیدا نکردند.😭 🍃🌷🍃 یکی از به من گفت: یک شب یک گروه به ی چزابه رفتند که هیچ کس از آنجا برنگشت. گفتند که پای تیر خورده و در یک افتاده است و بلافاصله یک از روی گودال کرده.😭😭😭 🍃🌷🍃 همسرم هم# سه بار، یک بار قبل از و دوبار بعد از شدن پسرم، به رفت. فرزند دیگرم هم نیز به رفتند که یکی از آن ها شد . تاکنون تقاضایی از جایی نداشتیم چون اعتقاد داریم که : ما خدا🤍را می‎خواهیم نه چیزی دیگری". 🍃🌷🍃
در مورد شون، صورت می‌گیرد و نیروها در جریان آن مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند، فاضل جزء نیروهایی که باید در آن شرکت می‌کردند ، منتها شرایط به گونه‌ای می‌شود که نیروهای درگیر تحت محاصره قرار می‌گیرند 🍃🌷🍃 نیروهای پشتیبانی هم نمی‌توانند خود را به آنها برسانند، فاضل که صدای خواستن در محاصره را می‌شنود نمی‌آورد و به همراه راننده ماشین به سمت آنها می‌کنند، با کمک تعدادی دیگر را می‌شکنند و موفق به می‌شوند، 🍃🌷🍃 در مسیر برگشت فاضل در ماشین فرمانده که شده بود می‌نشیند، به علت شکسته شدن پل مجبور می‌شوند مسیر را دور بزنند و به دلیل سرعت زیادی که داشتند آمبولانس و ماشین فاضل چپ می‌کنند، بعد از دو روز که نیروها به منطقه برمی‌گردند می‌بینند که داعشی‌ها افراد داخل ماشین‌ها را بیرون آورده و هر دو ماشین را آتش زده‌اند. 🍃🌷🍃
پس از ازدواج در حالی که فقط ٣ یا ۴ روز از ازدواج ایشان گذشته بود به برگشت. در هرگاه با اعتراض همرزمانش روبرو می شد که چرا به خانواده اش تلفن نمی زند. 🍃⚘🍃 می گفت: هر وقت با خانواده تماس می گیرم بخشی از که باید تماما در جنگ باشه رو مشغول می کنه و به همین خاطر تماس نمی‌گیرم تا این حالت از بین بره. 🍃⚘🍃 در چزابه از ناحیه ی دست و پا شد ولی با این وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت برگردد. 🍃⚘🍃 تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و ایشان به اجبار به پشت انتقال دادند. در یکی از حمله‌ها هم ترکش به ایشان اصابت کرد و به پشت دریچه ی قلبش رسیده بود. 🍃⚘🍃 اما مدام می‌گفت : چیزی نیست. من حالم خیلی خوبه. شما بهتره به فکر و بسیجی در مقدم باشید. 🍃⚘🍃 روایت یکی از همرزمان شهید : آنچه چراغچی رو برای ما ارزشمند کرده بود فکر و بود و ما باید آن را به جامعه منتقل کنیم. 🍃⚘🍃
پرست حین انجام ، توسط اشرار مسلح و فرصت طلبان معاند به رسیدند.😔 🍃⚘🍃 یاد و خاطره را همواره زنده نگه می‌داریم و خود را در برابر خانواده‌های بزرگوار مدیون می‌دانیم و از هیچ کوششی برای به آنان دریغ نمی‌کنیم، قطعا مجازات سختی در انتظار عاملان این امنیت خواهد بود. 🍃⚘🍃 همزمان با شب عید قربان (مورخه ۲۹ تیر ۱۴۰۰)، اشرار مسلح و معاند، ضرغام پرست را حین انجام ماموریت امنیت، به رساندند و یک دیگر را کردند. 🍃⚘🍃 این دو جان برکف، بودند که یکی به رسید و دیگری از پا و برای به مرکز درمانی منتقل شد.😔 🍃⚘🍃 سرانجام ضرغام پرست هم درتاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۹ در شب قربان هنگام انجام توسط اشرار به رسید‌. 🍃⚘🍃 #شهید پس از تشییع با شکوهی که انجام شد جمعه صبح #۱ مرداد ماه ۱۴۰۰ درقطعه رامهرمز، استان خوزستان خاکسپاری شد. 🍃⚘🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، شده بود و حتی هفته در (عج)♡بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭 🍃🌷🍃 باری که گفت می‌خواهد به برود ۳ طول کشید تا برگردد. بار گفت، برای ۸۰۰ به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان شد.😭 🍃🌷🍃 من ماهه باردار بودم که گاهی در خانه حرف را می‌زد. می‌گفت: شاید برای به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد. 🍃🌷🍃 هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم ! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به زینب (س)🌷سپردم.😭 🍃🌷🍃 به رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭 🍃🌷🍃 مردم گاهی می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. 🍃🌷🍃
شوشتری انسانی و اهل و بود. با آغاز تحمیلی، زیادی از به آمدند که بیشترین آنها را می‌کرد. 🍃🌷🍃 که این در آن بودند تصرف «ارتفاعات الله‌اکبر» در شمال شهر بود که این در آن بسیار درخشیدند و در زمان بنی‌صدر محسوب می‌شد. 🍃🌷🍃 که در آن مین را کردند و اول را و بودند و به همراه شوشتری در آن بسیار کردند. 🍃🌷🍃 شوشتری ، ، و بود.هیچ از نداشت و بیش از  ۷ هم شد و بعد از نیز آسوده نبود. 30 عمر پس از خود را ، و کردند. 🍃🌷🍃 بسیار ولی می‌کرد و حتی از می‌توانست کند که در اتفاقی می‌افتد. 🍃🌷🍃
نامه‎ در ساکش بود، در وصیت نامه‎اش نوشته بود:"مادر و خواهران من وار باشند، خود را حفظ کنند و اگر ‎ام برنگشت برای من # و نکنید و سر ندهید و بگویید به جای ناراحتی و تسلیت گفتن، به شما بگویند."😭 🍃🌷🍃 در همین سال بود که خانواده به اعزام شدند تا شاید اثری از اصغر یافت شود ، ولی بین ها و هیچ اثری از پیدا نکردند.😭 🍃🌷🍃 یکی از به من گفت: یک شب یک گروه به ی چزابه رفتند که هیچ کس از آنجا برنگشت. گفتند که پای تیر خورده و در یک افتاده است و بلافاصله یک از روی گودال کرده.😭😭😭 🍃🌷🍃 همسرم هم# سه بار، یک بار قبل از و دوبار بعد از شدن پسرم، به رفت. فرزند دیگرم هم نیز به رفتند که یکی از آن ها شد . تاکنون تقاضایی از جایی نداشتیم چون اعتقاد داریم که : ما خدا🤍را می‎خواهیم نه چیزی دیگری". 🍃🌷🍃
ایشان از ورود به پاسداران حضور در ها را به کار در شهر ترجيح می داد لذا به مناطق رفت و در المبين ، المقدس ، ، ابن عقيل ، مقدماتی ، 2 و مرحله و 4 شرکت کرد. 🍃🌷🍃 و مختلفي را در اين بر عهده داشت،ایشان در متعدد و شد از جمله در والفجر مقدماتی از ناحيه شد و عملاً خود را از دست داد. 🍃🌷🍃 ایشان در سال 1362# براي درمان و چشم از طرف پاسداران به آلمان اعزام و بعد از مراجعت عليرغم استراحت پزشکي به بازگشت و در مسلم ابن عقيل ابوالفضل (ع)🌷 را بر عهده گرفت. 🍃🌷🍃 در زمان تصدی نسبت به آمادگي نيروهاي تحت امر بسيار حساس بود و با نظمی و توجهی به مسائل به شدت برخورد می کرد. 🍃🌷🍃
اما می‌گفت ما لازم را انجام می‌دهیم اما که این افراد نیست و نیاز به و دارند؛ به همین دلیل را هم می‌کرد و در زمینه آنان نمی‌کرد.😭 🍃🌷🍃 وقتی کرونایی بهش می‌شد، تردید می‌کرد و می‌گفت را می‌دهم. در نهایت هم حین یکی از به این مبتلا شد و بر اثر آن به رسید.😭😭 🍃🌷🍃 ما هستیم. من بود. من هم سال مقدس هستم که سال 59# به درجه رسیدم. 🍃🌷🍃 ما سال‌ها پیش را کرده‌ایم و می‌دانیم که در را تا حد امکان در همان انجام می‌داد تا فرصتی از دست نرود و چنانچه حال وخیم بود او را به منتقل می‌کردند. 🍃🌷🍃 من 40 پیش در یک در   به رسید. بودند  حالا بعد از 40 در ما با ، یافت.😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگ‌ترم، قاسم وسطی و هم و خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از بزرگ‌تر بودم و همیشه سعی می‌کردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔 🍃🌷🍃 چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم در معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به زنگ زدم و گفتم بیا 🌷 پیش خودم. دلم شورش را می‌زد. بود و به لحاظ شغلی در چنین روز‌هایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 گفت: سر پست هستم و نمی‌توانم ترک کنم. نسبت به وظیفه بود و را همیشه در می‌گذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش می‌گذاشت که مبادا از خودکار استفاده شخصی بکند.😭😭 🍃🌷🍃 آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و مجروح شده است. قبلاً هم حین انجام بار شده بود.😔 🍃🌷🍃
یک بار از به سمت شرهانی حرکت می‌کردم، از پشت من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک منفجر شده و تعدادی از شده‌اند.😭 🍃🌷🍃 محمود با این‌که هم دچار شده بود، ولی به خود، به یکی از شیراز  که بود، می‌داد. زمانی که با هم شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 از دوستانی که با همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند: نزدیکه، چه کار مــی‌خـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی می‌شوی؟😭 🍃🌷🍃 گفته بود که ، بودم، بعید می‌دانم که  بتوانم بروم؛ ولی ان‌شاء‌الله سعی می‌کنم با بیایم. فکر می‌کنم به محمود الهام شده بود که همین روزها می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 همان قبل از بعد از اینکه صبحش را به جا می‌آورد به دوستانی که همراهش بوده اند، می‌گوید مقداری التحریر برای بچه‌های تهیه کنید. این توصیه از او ناشی می‌شد.😭😭 🍃🌷🍃