به روایت از همسر #شهید:
همسرم بسیار #ساده زیست بودند، به مسائل #مادی و #دنیوی خیلی اهمیت #نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از #تجمل و #اسراف دوری کنیم.
🍃🌷🍃
یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به #سید فاضل میگفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمیخورد؛ اما ایشان میگفت این گوشی هنوز کار میکند چرا#اسراف کنم.
🍃🌷🍃
#لباسهایش همیشه #تمیز اما خیلی #ساده بود، من بعضی وقتها اصرار میکردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمیکرد. میگفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد.
🍃🌷🍃
تابستانها او را سر کار میگذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست میآورد را بداند، من میگفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما #سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچهها #مسئولیت داد تا #مسئولیتپذیر بار بیایند.
🍃🌷🍃
به روایت از آقای شهرام ترابی یکی دیگر از دوستان #شهید: «دغدغههای #امید فقط مختص به #شغلش نمیشد. چهار سال پیش، وقتی لاهیجان بودم و به #امید زنگ زدم او گفت که وضع تالاب سوستان خراب و پر از زباله است.
#من و #مبینا آمدهایم و #دو تایی داریم اینجا را #تمیز میکنیم. من هم سریع با سه نفر از دوستانم تماس گرفتم تا به آنها کمک کنیم.
🍃🌷🍃
بعد از #فوت #همسرش خیلی #تلاش کرد تا #خودش را #سر پا کند.😔 #امید تنها نبود و #سرنوشت #مبینا به دستان او گره خورده بود. به خاطر مبینا هم که شده بود، #سر پا شد.😭
🍃🌷🍃
زندگی را تازه شروع کرده بود که این بلا سرش آمد😭
🍃🌷🍃
می خواهم از قاتل بپرسم جواب این بچه را چه خواهی داد؟ مبینایی که #امید زندگیاش را گرفتی. فقط ضربه را پشت سر هم بر بدن #امید زدی چون عصبانی بودی😭
🍃🌷🍃
چون با #درخواست #معافیت مخالفت شده بود. #هزاران نفر در #گرما و #سرما برای این کشور #خدمت کردهاند؛ این همه #خشونت به خاطر #معافیت؟ یک #بچه #بیپدر شد.»😭
🍃🌷🍃
#ترفند
تمیز کردن سردوش حمام
برای #تمیز کردن سردوش #حمام از #رسوبات، بهترین کار این است که یک #کیسه پلاستیکی را از سرکه سفید پر کنید و آن را با کش یا بست، محکم دور سردوش ببندید🔒🪥
اجازه دهید این ماده در طول #شب اثر خود را روی رسوبات بگذارد و صبح آن را باز کرده و بشویید🚿🌿
میبینید که دوش شما کاملا تمیز شده است🥰
تا اين که يک روز با #سرهنگ مافوق خود درگيری پيدا کرد و يک سيلی به گوش شان زد که بازداشت و خلع درجه شد.
چون نميتوانست شرايط حاکم بر اين محيط را تحمل کند، از شهربانی فرار کرد و به شهرستان رفت و سالها در آنجا به حال نيمه مخفی زندگی کرد.
به روایت از پسر #شهید :
#پدرم #شب #شهادت با من و خواهر و مادر بود. به حمام رفت و #غسل کرد.شايد به او الهام شده بود.
😭😭
🍃🌷🍃
سپس #نماز خوانده و مقداري هندوانه خورد و بعد استراحت کرد و صبح روزي که به #شهادت رسيد،#روزه گرفت و #لباس #مرتب و #تميز پوشيد و برای ما حليم خريد و به سر کار رفت.😭
🍃🌷🍃
#پدرم حدود ساعت 9 ـ 10#صبح وقتي از ميدان قيام به سمت سرچشمه ميرفتند، متوجه درگیری میشن.😔
🍃🌷🍃
#همکاراني که از رو به رو برميگشتند به #پدرم گفتند: نرو! جلوتر #کشت و کشتار و #درگيري است، ولي #پدر #توجه #نکرد و به سمت ميدان امام خميني رفتند.😔
🍃🌷🍃
پس از سه راه امين حضور ميبيند تعداد زيادی #شهيد و #زخمی در مسير ريخته و مردم و گارديها مقابل هم ايستادهاند و راه بسته است. او به ناچار مسافران را پياده می کند.😔
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
همسرم بسیار #ساده زیست بودند، به مسائل #مادی و #دنیوی خیلی اهمیت #نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از #تجمل و #اسراف دوری کنیم.
🍃🌷🍃
یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به #سید فاضل میگفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمیخورد؛ اما ایشان میگفت این گوشی هنوز کار میکند چرا#اسراف کنم.
🍃🌷🍃
#لباسهایش همیشه #تمیز اما خیلی #ساده بود، من بعضی وقتها اصرار میکردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمیکرد. میگفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد.
🍃🌷🍃
تابستانها او را سر کار میگذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست میآورد را بداند، من میگفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما #سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچهها #مسئولیت داد تا #مسئولیتپذیر بار بیایند.
🍃🌷🍃