#حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با #بغض در مورد #شهید تقوی صحبت می کرد و میگفت : "این آدم به قدری بزرگه که درکش نکردم" حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند.
🍃🌷🍃
وقتی #مجروح شد گفت مرا کنار #شهید تقوی یا #پدرم #دفن کنید. #سرکشی به #جانبازها و #بچه های مجاهد #داوطلب را #وظیفه خود می دانست و هر وقت می توانست به #سراغشان می رفت.
🍃🌷🍃
#حسین فردی بسیار #دغدغه مند بود؛ در مورد #ظلم هایی که یک سری افراد با #سوءاستفاده از #پست و #مقامشان می کردند به شدت #معترض می شدو ......
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید حسین معماری هم در #حمله تروریستی پهپادهای اسرائیلی در #منطقه آمرلی عراق #مجروح و بر اثر شدت #جراحات در تاریخ 98/5/12# به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید ،روز #دوشنبه #چهاردهم مردادماه 1398# تشییع و در کنار #مزار #پدر شهیدش علی معماری در قطعه 10# گلزار #شهدای اهواز خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
ایشان به همراه #آقاجواد که آن زمان 9#سال داشت در مناطق #عملیاتی #حضورداشت، در یکی از همین #حضورها ، #جواد را به همراه خود برای #دیدبانی #جلوتر از#خط مقدم برده بود بطوریکه #جواد ، #چراغ های #پالایشگاه بصره را می دید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
۳#سال در شهر#اهواز زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا ۱ تا ۹ ساله بودند که در #قرارگاه #شهید بهشتی اهواز #زندگی می کردند.
🍃🌷🍃
علاوه بر #نگهداری #بچه ها ، #تدارک #مایحتاج #رزمندگان ، #پذیرایی از #فرماندهان #جنگ و #اعلام خبر #شهادت #رزمندگان در آن زمان را بر#عهده داشتم.
🍃🌷🍃
پس از آغاز#جنگ تحمیلی #همسرم به مناطق #عملیاتی #اعزام شدند و پس ازمدت ها دوری برای #گفتگوی تلفنی با #ایشان به #سپاه بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در #اهواز را شنیدم و با #خوشحالی به آن پاسخ #مثبت دادم.
🍃🌷🍃
پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به #اهواز شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با #فرزندانم وسط اثاثیه نشستیم.
🍃🌷🍃
آن روزصبح زود حرکت نمودیم و با #مشقت فراوان شب به اندیمشک رسیدیم . باد تندی در مسیر می وزید و نشستن در پشت تویوتا در آن شرایط بسیار #سخت بود و همه #بچه هایم #حال #بدی داشتند.
🍃🌷🍃
بعلت اینکه #همسرم در #اهواز #منتظرمان بود #شبانه به راهمان ادامه دادیم و پس از طی #مسافت یکهزار کیلومتری طی 24 ساعت ، صبح به #اهواز و به #قرارگاه #شهید بهشتی رسیدیم و #همسرم ساعت 5 بعدازظهر به دیدنمان آمد و در یکی از #خانه های #قرارگاه #مستقر شدیم.
🍃🌷🍃
ما #چهارمین #خانواده از 30#خانواده ایی بودیم که برای #سکونت به #قرارگاه آمده بودند.
🍃🌷🍃
وقتی #هواپیماهای #جنگی دشمن بر فراز #قرارگاه دیده می شدند نمی توانستم در موقع اعلام خطر #بچه ها را به #پناهگاه برسانم و به ناچار در #خانه می ماندیم و منتظر #رفع خطر می شدیم.
🍃🌷🍃
هرگاه #همسرم از #جبهه می آمد #چندین نفر از #فرماندهان و #رزمندگان #همراهش بودند و برخی از آنان از #امکانات #کم برای #پخت غذا در #منزلمان #متعجب می شدند.
🍃🌷🍃
#دخترم بهمعنای #واقعی کلمه #مدافع #سلامت بود و در #خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا #حضور داشت.😭
🍃🌷🍃
زمانیکه #نخستین بیماران کرونایی را به #بیمارستان میلاد #لاهیجان آورده بودند #دخترم با #شجاعت و #بدون داشتن #تجهیزات #بیمار را #پذیرش کرد و #شخصاً #تمام #کارهایش را #انجام داد.
🍃🌷🍃
#دخترم ،یک #فرشته بود که دست ما #امانت بود و #خدماترسانی به #بیماران را #دوست داشت از طرفی قبلاً #بیماری در قسمت سرویس بهداشتی بیمارستان لاهیجان افتاده بود که نیاز به #کمک داشت و #دخترم بدون #کمک کسی #بیمار را #حمل و #تخت او را #آماده کرد و #کارهایش را #انجام داد.
😭
🍃🌷🍃
#دخترم در #بحران #برف اخیر و زمانیکه تمام #راهها و #مسیرها #مسدود شده بودند اما همچنان در #شیفت #کاری خود #حاضر میشد.
🍃🌷🍃
در یکی از #شبهای برفی #خانوادهای با #بچه کوچک بهدلیل #مسدود شدن #راهها در #لاهیجان #گیر کرده بودند و #دخترم با #اختیارات خودش آن #خانواده را در #بخش ایزوله بیمارستان #جای داد تا از #سرما #یخ نزنند.😭
🍃🌷🍃
#شهید مدافع حرم، مهدی نظری
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۶۴/۱/۱# در شهر اندیمشک، استان خوزستان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
پدر ایشان کشاورز و مادرش خانه دار هستند، #پنجمین #شهید مدافع حرم اندیمشک .
🍃🌷🍃
#تحصیلاتش را تا #کاردانی #تربیت بدنی دانشگاه آزاد واحد سما دزفول ادامه داد و بعد به #استخدام #سپاه پاسداران در قسمت #اطلاعات #عملیات #گردان عمار لشکر 7 #ولی عصر (عج)♡ اهواز درآمد.
🍃🌷🍃
متاهل بود.
سال 1385# ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند است آقا ابوالفضل وزینب خانم.
🍃🌷🍃
به همسرش #وصیت کرده بود :که #بچه هایمان را #انقلابی و #ولایی #بزرگ کن که باعث #افتخار #خودش و #من باشند.
🍃🌷🍃
#نهایت #احترام رو به #پدرومادرش می گذاشت،با #لقمه #حلال ایشان را بزرگ کردند تا بتواند سربازی خود را زیر #پرچم #ولایت و #رهبری ادامه بدهد و بتواند #تکه ای از دینی که به گردنش هست را ادا کند.
🍃🌷🍃
ایشان وقتی به سوریه آمد ،به خانواده اش گفت که همسر و فرزندانم را اول به #خداوند متعال و سپس به شما می سپارم.
🍃🌷🍃
با حمله تکفیری های داعشی به #حرم #بی بی زینب سلام الله علیها🌷، ایشان هم بااجازه از پدرومادر وخانواده راهی #سوریه شد، نمی توانست ببینپ که دوباره #عمه سادات رو به #اسارت می برند.
🍃🌷🍃
ایشان #خردادماه سال ۱۳۹۵# در یکی از #عملیات ها همراه #بچه های #مازندران به #شهادت رسید و #پیکر هایشان همان جا باقی ماند و#گمنام شدند.💔
🍃🌷🍃
#پیکر ۱۳#تا از #شیر مردان در #منطقه باقی ماند.
🍃🌷🍃
تااین که،#مهرماه #سال ۹۹# بعداز #چندسال #پیکر ۷#نفر از #شهدا، ایشان و۶#نفردیگر #تفحص و #شناسایی شد، روز بعدهم #پیکر #شهید #محمود رادمهر #تفحص شد و شدند ۸#شهید.
🍃🌷🍃
#پیکرهای شهدا را به #معراج #شهدا منتقل کردند.
🍃🌷🍃
#پیکرهای #شهدا در #حرم #مطهر رضوی🌷 #طواف داده شد و سپس برای #تشییع و #تدفین به #زادگاهشان منتقل شد.
🍃🌷🍃
{ یاد #شهدای عزیز
با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷 }
🍃🌷🍃
#شهید شوشتری با #احداث #بیمارستان صحرایی، #پزشک میبرد و #دو سه روز در آنجا #مستقر میشدند و #مردم را درمان میکردند؛ ما بعد از #شهادت شون به پیرمردی برخوردیم که میگفت: من به خاطر نداشتن خرج عمل، رو به موت بودم، اگر #آقای شوشتری مرا عمل نمیکرد الان مرده بودم.
🍃🌷🍃
مادر یک پسر بچه با گریه می گفت: من خرج عمل بچهام را نداشتم، و با #بیمارستانهای صحرایی که ایجاد شد، توانستم فرزندم را عمل کنم.
🍃🌷🍃
#سردار #کارهای #عجیبی انجام میداد، مثلاً #شب رفته بود #حاشیه #شهر زاهدان، در آنجا #خانوادههای زندانی در یک اتاق با سه و یا چهار بچه در #وضعیت بدی در حال زندگی بودند، #سردار در #یخچال را باز میکند.
و میبیند، فقط یک دبه آب توی یخچال است و در کنار یخچال مینشیند و #زار زار گریه میکند و میگوید: ما اینجا باشیم و اینها با این شرایط زندگی کنند.
🍃🌷🍃
#همان لحظه #یک #مقدار پول از #همراهان خود #جمع میکند تا آنها را #خوشحال کند و به #بچه های #سپاه دستور دادند تا فردا به #اوضاع ساکنان آنجا #سر و سامان داده شود.
🍃🌷🍃
ایشان به همراه #آقاجواد که آن زمان 9#سال داشت در مناطق #عملیاتی #حضورداشت، در یکی از همین #حضورها ، #جواد را به همراه خود برای #دیدبانی #جلوتر از#خط مقدم برده بود بطوریکه #جواد ، #چراغ های #پالایشگاه بصره را می دید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
۳#سال در شهر#اهواز زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا ۱ تا ۹ ساله بودند که در #قرارگاه #شهید بهشتی اهواز #زندگی می کردند.
🍃🌷🍃
علاوه بر #نگهداری #بچه ها ، #تدارک #مایحتاج #رزمندگان ، #پذیرایی از #فرماندهان #جنگ و #اعلام خبر #شهادت #رزمندگان در آن زمان را بر#عهده داشتم.
🍃🌷🍃
پس از آغاز#جنگ تحمیلی #همسرم به مناطق #عملیاتی #اعزام شدند و پس ازمدت ها دوری برای #گفتگوی تلفنی با #ایشان به #سپاه بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در #اهواز را شنیدم و با #خوشحالی به آن پاسخ #مثبت دادم.
🍃🌷🍃
پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به #اهواز شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با #فرزندانم وسط اثاثیه نشستیم.
🍃🌷🍃
آن روزصبح زود حرکت نمودیم و با #مشقت فراوان شب به اندیمشک رسیدیم . باد تندی در مسیر می وزید و نشستن در پشت تویوتا در آن شرایط بسیار #سخت بود و همه #بچه هایم #حال #بدی داشتند.
🍃🌷🍃
بعلت اینکه #همسرم در #اهواز #منتظرمان بود #شبانه به راهمان ادامه دادیم و پس از طی #مسافت یکهزار کیلومتری طی 24 ساعت ، صبح به #اهواز و به #قرارگاه #شهید بهشتی رسیدیم و #همسرم ساعت 5 بعدازظهر به دیدنمان آمد و در یکی از #خانه های #قرارگاه #مستقر شدیم.
🍃🌷🍃
ما #چهارمین #خانواده از 30#خانواده ایی بودیم که برای #سکونت به #قرارگاه آمده بودند.
🍃🌷🍃
وقتی #هواپیماهای #جنگی دشمن بر فراز #قرارگاه دیده می شدند نمی توانستم در موقع اعلام خطر #بچه ها را به #پناهگاه برسانم و به ناچار در #خانه می ماندیم و منتظر #رفع خطر می شدیم.
🍃🌷🍃
هرگاه #همسرم از #جبهه می آمد #چندین نفر از #فرماندهان و #رزمندگان #همراهش بودند و برخی از آنان از #امکانات #کم برای #پخت غذا در #منزلمان #متعجب می شدند.
🍃🌷🍃
#شهید مدافع حرم، عباس دانشگر
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۷۲/۲/۱۸# درشهر سمنان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
۴ فرزند بودند، ۱ خواهر و ۳برادر
#فرزند آخر خانواده بود.
🍃🌷🍃
#متاهل بود.
البته زندگی مشترکش را شروع نکرده بود، دو ماه بودکه با دختر عمویش نامزد کرده بودند.
🍃🌷🍃
با تربیت #مذهبی پدر و مادرش، از همان کودکی با #احکام و #قرآن و #تعالیم دینی آشنا شد،پدرش ایشان را مرتب به همراه خود به #مسجد محل می بردو همین باعث شده بود از #بچگی با این #فضا #انس بگیرد.
🍃🌷🍃
از ۸#سالگی به بعد #مرتب در #نماز #جماعت مسجد محل #حضور داشت و با دوستانش هر سال در #اعتکاف #ماه رجب شرکت می کرد.
🍃🌷🍃
بزرگتر که شد، زیاد #هیئت میرفت، به قول معروف #بچه هیئتی بود، #پا منبری ثابت اکثر #سخنرانی هایی #مسجد محل و دیگر #مساجد شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
ایشان علاوه بر شرکت در #مراسمات مذهبی مثل #عزاداری های ماه محرم و #شبهای قدر و #تلاوت #جزء خوانی #قرآن در #ماه مبارک رمضان،#پنجشنبه شب ها در #دعای کمیل، و #جمعه صبح ها در #دعای ندبه #حضوری مرتب و فعال داشت.
🍃🌷🍃
#دخترم بهمعنای #واقعی کلمه #مدافع #سلامت بود و در #خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا #حضور داشت.😭
🍃🌷🍃
زمانیکه #نخستین بیماران کرونایی را به #بیمارستان میلاد #لاهیجان آورده بودند #دخترم با #شجاعت و #بدون داشتن #تجهیزات #بیمار را #پذیرش کرد و #شخصاً #تمام #کارهایش را #انجام داد.
🍃🌷🍃
#دخترم ،یک #فرشته بود که دست ما #امانت بود و #خدماترسانی به #بیماران را #دوست داشت از طرفی قبلاً #بیماری در قسمت سرویس بهداشتی بیمارستان لاهیجان افتاده بود که نیاز به #کمک داشت و #دخترم بدون #کمک کسی #بیمار را #حمل و #تخت او را #آماده کرد و #کارهایش را #انجام داد.
😭
🍃🌷🍃
#دخترم در #بحران #برف اخیر و زمانیکه تمام #راهها و #مسیرها #مسدود شده بودند اما همچنان در #شیفت #کاری خود #حاضر میشد.
🍃🌷🍃
در یکی از #شبهای برفی #خانوادهای با #بچه کوچک بهدلیل #مسدود شدن #راهها در #لاهیجان #گیر کرده بودند و #دخترم با #اختیارات خودش آن #خانواده را در #بخش ایزوله بیمارستان #جای داد تا از #سرما #یخ نزنند.😭
🍃🌷🍃