🌱🌱مثلث #عوامل_عروج_انسان؛
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
🌹امام #جواد (ع) درسخنی به سه عامل اشاره می فرماید که برای عروج معنوی هر انسانی لازم و ضروری هستند:
↩️«المؤمن یحتاج الی توفیق من الله و واعظ من نفسه و قبول ممن ینصحه ؛ انسان ایمانمند و طالب حقیقت به توفیق الهی و ملامتگر درون و پذیرش نصیحت و خیرخواهی دیگران محتاج است»( تحف العقول، کوتاه سخنان امام جواد ع ).
👈هر انسانی باید برای فتح قله #معنویت سه ضلع یک مثلث را تکمیل کند و از هر سه عنصری که وجودشان شرط لازم و ضروری برای پرواز انسان هستند بهره گیرد.
♦️این #سه_عنصر و عامل عبارتند از:
↩️ #توفیق الهی ،
↩️ #ملامتگر درون
↩️و #خیرخواهی های انسانهای دیگر ؛
🌱 یک #انسان باید باور داشته باشد که #خدای تعالی است که توفیق رشد معنوی میدهد و نادیده گرفتن این تکیه گاه مطمئن و توجه به غیر او چقدر می تواند زیانبار باشد.
👈از سوی دیگر انسان وظیفه دارد که #درون خود را #شستشو دهد و آلودگی ها را بزداید و دل را آیینه گرداند تا درون او پلیدیها و پاکی ها را نشان دهد تا گوش جان به ندای درون بسپارد.
🌱همچنین باید به دیگر #انسانها #گمان_نیک برد و آنان را خیرخواه خود بشمارد و به خیرخواهی های آنان گوش فرا دهد.
و جمع شدن این سه عامل است که #عروج و #اوج_گیری #انسان_عاشق_حقیقت را میسر می گرداند.
#پاسدار شهید جواد عبدی به همراه تنها نازدانه اش نازگل
ده روز قبل از شهادت🍃⚘🍃
#شهید جواد عبدی چهاردهم مردادماه سال 1390 با خانم ژاله کریمی ازدواج کرد و از ثمرۀ آن ازدواج مبارک یک فرزند دختر با نام نازگل متولد «بیست و سوم بهمن ماه سال 1393» از او به یادگار مانده است. در زمان #شهادت نازگل چهار سال و شش ماه سن داشتند.
#شهید جواد عبدی در همان اوایل ورود به سپاه موضع آشکاری در برابر #ضدانقلاب داشت. ایشان یکی از #مخلصترین یاوران انقلاب در خطّۀ کردستان بود، مردی بود آسمانی که جبههها به وسعت تمامی مرزهای درگیر جنگ و فراتر از آن اشنویه، مریوان، کامیاران و... با قدمهای استوارش مأنوس هستند.🍃⚘🍃
بارها و بارها تا مرز #شهادت پیش رفت امّا تقدیر وی را هدایت کرد تا مأموریتهای سنگین دیگری را انجام دهد.🍃⚘🍃
#جواد در پذیرش #مسئولیت هیچگاه عقبنشینی نمیکرد، ایشان در سختترین شرایط نبرد، در صعبالعبورترین مناطق به جدال با معاندین نظام رفت و به #آرزوی دیرینهاش یعنی #شهادت رسید، #شهادتی که پیامبر اعظم(ص)⚘ آن را بالاترین مقام عنوان کرده است.
🍃⚘🍃
#شهید جواد عبدی در کلاسهای عقیدتی سیاسی شرکت #فعال داشت و به فراگیری #احکام دینی علاقهمند بود و در جهت ترقی و پیشرفت دین مبین اسلام #گامهای مؤثری برداشت و لحظهای از #تبلیغ و ترویج دین اسلام غافل نماند.
🍃⚘🍃
#جواد عبدی به عنوان عضوی از اعضای #گردان تکاوران سپاه بیت المقدس به عنوان یکی از #هستههای اولیۀ تشکیلدهندۀ آن گردان تا لحظۀ #شهادت در لباس مقدس پاسداری نام #گردان تکاوران را بر زبان داشت و به آن #افتخار میکرد.
🍃⚘🍃
همزمان با #شروع فتنۀ ضدانقلاب توسط ایادی استکبار به اتّفاق تعدادی از همرزمانش به منظور مقابله و رویارویی با ضدانقلاب و دفاع از حیثیت نظام از هیچ کوششی دریغ نکرد و در جریان درگیری با ضدانقلاب چندین بار تا پای #شهادت پیش رفت. او با #لبیک به ندای #مقام معظم رهبری♡ برای #نجات مردم ستمدیدۀ #کردستان از چنگال ضداانقلاب تا آخرین لحظات عمرش به نبرد با ضدانقلاب پرداخت.
🍃⚘🍃
از #بارزترین خصوصیات #شهید جواد عبدی: فردی #باتقوا، #پرهیزکار و چهرهای #بشاش و #خندهرو داشت. فردي #متدين، #صادق، #نيكوكار، #حامی فقرا و نیازمندان، #منطقی و #پیرو انقلاب و مقام معظم رهبری♡ بود.
🍃⚘🍃
#شهید جواد عبدی به خاطر #حُسن انجام وظیفه هميشه مورد تشويق از طرف #فرماندهان سپاه پاسداران ميشد.
هرکجا که احساس نیاز میکرد به عنوان کسی که آموزشهای نظامی #تکاوری را در دوران خدمتش در مراکز آموزشی فرا گرفته بود حاضر میشد.
🍃⚘🍃
#جواد با شناختی که از #جریانهای فکری و سیاسی داشت در مقابله با #ضدانقلاب از هیچ کوششی فروگذاری نکرد و همراه با دیگر همرزمانش #مبارزات شبانهروزی خود را شروع کرد و لحظهای از این هدف متعالی دور نشد.
🍃⚘🍃
سرانجام این جوان دلاور پس از سالها رشادت در تاریخ بیست و دوم مردادماه سال 1398 ساعت ۱۹:۴۵ در سن 38 سالگی جهت #شناسایی تعدادی از ضدانقلابها که در مناطق صعب العبور اورامان از توابع #شهرستان سروآباد عازم مأموریت بودند در حین تعقیب و گریز دشمن به علّت واژگونی خودرو همراه یار دیرنه اش #محسن غلامی بر اثر خونریزی داخلی، شکستگی دنده های سمت چپ، فرو رفتن دنده ها در شش و قلب و ترکیدگی طحال در بیمارستان #شهید چمران شهرستان سروآباد جرعۀ شهادت را نوشید.
🍃⚘🍃
#شهید غلامی با #شهید جواد عبدی همرزم بودن و تو همون روز مجروح میشن و بعد از شانزده روز دربیمارستان به رفیق #شهیدش میپیوندد.
🍃⚘🍃
ایشان به همراه #آقاجواد که آن زمان 9#سال داشت در مناطق #عملیاتی #حضورداشت، در یکی از همین #حضورها ، #جواد را به همراه خود برای #دیدبانی #جلوتر از#خط مقدم برده بود بطوریکه #جواد ، #چراغ های #پالایشگاه بصره را می دید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
۳#سال در شهر#اهواز زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا ۱ تا ۹ ساله بودند که در #قرارگاه #شهید بهشتی اهواز #زندگی می کردند.
🍃🌷🍃
علاوه بر #نگهداری #بچه ها ، #تدارک #مایحتاج #رزمندگان ، #پذیرایی از #فرماندهان #جنگ و #اعلام خبر #شهادت #رزمندگان در آن زمان را بر#عهده داشتم.
🍃🌷🍃
پس از آغاز#جنگ تحمیلی #همسرم به مناطق #عملیاتی #اعزام شدند و پس ازمدت ها دوری برای #گفتگوی تلفنی با #ایشان به #سپاه بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در #اهواز را شنیدم و با #خوشحالی به آن پاسخ #مثبت دادم.
🍃🌷🍃
پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به #اهواز شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با #فرزندانم وسط اثاثیه نشستیم.
🍃🌷🍃
ایشان به همراه #آقاجواد که آن زمان 9#سال داشت در مناطق #عملیاتی #حضورداشت، در یکی از همین #حضورها ، #جواد را به همراه خود برای #دیدبانی #جلوتر از#خط مقدم برده بود بطوریکه #جواد ، #چراغ های #پالایشگاه بصره را می دید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
۳#سال در شهر#اهواز زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا ۱ تا ۹ ساله بودند که در #قرارگاه #شهید بهشتی اهواز #زندگی می کردند.
🍃🌷🍃
علاوه بر #نگهداری #بچه ها ، #تدارک #مایحتاج #رزمندگان ، #پذیرایی از #فرماندهان #جنگ و #اعلام خبر #شهادت #رزمندگان در آن زمان را بر#عهده داشتم.
🍃🌷🍃
پس از آغاز#جنگ تحمیلی #همسرم به مناطق #عملیاتی #اعزام شدند و پس ازمدت ها دوری برای #گفتگوی تلفنی با #ایشان به #سپاه بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در #اهواز را شنیدم و با #خوشحالی به آن پاسخ #مثبت دادم.
🍃🌷🍃
پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به #اهواز شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با #فرزندانم وسط اثاثیه نشستیم.
🍃🌷🍃
پسرم هر روز تماس میگرفت. با من و پدرش صحبت میکرد. ما مرتب با هم در تماس بودیم تا اینکه یک روز ساعت ۱۰ صبح تماس گرفت من نبودم برادرش میگفت : یا دست و پا شکسته میآید و یا با دست و پای قطع شده ، باید برای همه چیز آماده باشیم.😔
رفتم حسینیه ، کسی مرتب خانم کوهساری را صدا میکرد. فکر نمیکردم با من باشه. نماز اول را خواندم متوجه شدم به دنبال من هستند. به من گفتند : به جواد زنگ بزنید ببینید برگشته؟
آخه #مصطفی آمده است. دیدم بدنشان میلرزد. گفتم : پسر من رفته شما چرا نگران هستید ؟ برگشتم منزل ، دیدم همه جمع شده اند. باور نمیکردم #شهید شده.😔
صد بار زنگ زدم به #شهید مصطفی عارفی ، وقتی ایشان به پیش من آمد باور نمیکردم #جواد شهید شده است تا اینکه کوله اش را به من نشان داد.😔
شب آخری که میخواست بره آخرین عکسش را با برادر زاده اش گرفت.
می خواستم دامادش کنم. ماه رمضان برایش کت و شلوار گرفتیم اما تقدیر چیز دیگری برای او رقم زد.😔
هنوز صدای کلیدی که شب ها در را باز می کرد میشنوم. توی اتاقش #زیارت عاشورا گوش میداد. خیلی شب ها هم دیر وقت می آمد منزل. لباس مخصوصی برای #نظافت می برد و تا دیر وقت در حسینیه و هیئت مشغول شستن ظرف ها بود.😔🍃⚘🍃
با خواهران و برادرش خیلی #مهربان بود. به ویژه برادرش را خیلی دوست داشت و #احترام پدرش را خیلی نگه می داشت. من گمان نمیکنم پایش را یکبار هم که شده در حضور پدرش
دراز کرده باشه.🍃⚘🍃
به روایت از تنها برادرشهید آقا مهدی :
۱۹ تیر بود که به همراه #جواد برای تهیه ی بلیط به فرودگاه رفتم و برای ٢۰ تیر ، بلیط تهیه کرد و رفت.
هفت روز بعد ، جمعه سی ام ماه رمضان بود که با من تماس گرفت و خبر سلامتی اش رو داد و گفت همه چیز اینجا خوبه و ما در پشتیبانی پشت خط هستیم و بعد تلفن قطع شد.
همه چیز از آن تماس شروع شد ... 😔
آن روز در دلم احساسی داشتم این حس همچنان با من بود تا اینکه با من تماس گرفت تا خواستم جواب بدهم قطع شد. خودم دوباره تماس گرفتم کسی با لهجه ی خاصی صحبت میکرد.
فکر کردم خود #جواد پشت تلفنه ، چون منتظر شنیدن صداش بودم گفتم #جواد تویی ؟ پاسخ داد : نه من از دوستانش هستم #جواد زخمی شده.😔
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
همان چند روزی که #عراق بود خیلی عربها با او دوست شده بودند. آن قدر که حاضر نبودند به مناطق خطرناک برود اما #جواد میگفت من آمده ام تا به هر شکلی که هست هر کاری که از دستم بر میآید انجام دهم و به #شهادت برسم.
#پسرم گاهی به #آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) در پارک ملت نیز سر میزد. #جانبازان را حمام می برد و آنها را خیلی دوست داشت. بعضی از جانبازان با صندلی های چرخ دارشان از تهران برای شرکت در مراسمش آمده بودند.😔🍃⚘🍃
#ارادت خاصی به امام رضا (ع)♡ داشت. #خادم افتخاری حضرت بود در کنار صاحب اسمش هم به #شهادت رسید. #فلوجه نزدیک #حرم امام جواد (ع) است. #جواد در همان مکان پر کشید.😔
روی هیچ یک از قبور #شهدا نام « ثارالله » حک نشده است اما روی مزار #فرزندم نوشته اند : « مدافع حرم ثارالله » اولین کسی که از مشهد در عراق #شهید شد فرزند من بود.😔
سرانجام #شهید جواد کوهساری هم در تاریخ ٩۴/۴/٢۶ در فلوجه ی عراق به آرزویش که همانا #شهادت بود رسید.
مزار شهید⚘
مشهد مقدس ، بهشت حضرت رضا (ع)