eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.3هزار عکس
71.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
اولم ، در فتح‌المبین به رسید و او و دیگر از پس از 13 در خاک عراق پیدا شد، تمام مقدمات ازدواج فراهم شده بود اما از به رسید.😭 🍃🌷🍃 همسرم بعد از که قرار بود داماد شود منزل را ۹ و روز چراغانی کرد و خودم نیز با انجام و قرآن را بر خود آسان کردم.😭 🍃🌷🍃 محسن هنگام تنها 15 داشت، از 13 به رفت و با اینکه و سال داشت اما در داشت، در سال‌های 1360# تا 1362# در بود و در خاک عراق به رسید. 🍃🌷🍃 سومم، پس از که بزرگ خود را به کرده و در سن 18 وارد شد و در همان 18# سالگی نیز با سید عبدالحمید حسینی ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 پس از خود به رفت و در کربلای 5 به خود و  از دست دادن برای بسیار بود.😭😭😭 🍃🌷🍃
مجید بودند. قرار بود هفت سال دیگر  از و پرورش بازنشسته بشوند همسرم کلاً به دینی و خاصی داشتند.😭 🍃🌷🍃 جمکران و معصومه(س)🌷 بود، در هم می‌کرد. همچنین بود و حوزوی را دنبال می‌کرد، صالحین شده بود و را می‌داد. 🍃🌷🍃 شون باعث شده بود که با ایشان خیلی باشند. بیشتر بودند تا و . بود و زیادی برایشان می‌گذاشت. بچه‌ها هم بودند.😭😭 🍃🌷🍃 را که بود دیگری داشت. به خاطر و خاصش، زیادی به نشان می‌داد. اما از نظر سعی می‌کرد به هر تایشان . 🍃🌷🍃 همیشه به من می‌گفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروی. برای من هم طلب کن تا در آن دنیا کنار هم باشیم. به جرئت می‌توانم بگویم که لحظه از سرش نیفتاد.😭 🍃🌷🍃
ایشان مثل هر فرزندانش بود. ولی فقط به خودش و خانواده‌اش فکر نمی‌کرد، نمی‌توانست بنشیند تا 🌷 به خطر بیفتد، تروریست‌ها مسلمانان را بکشند و بی‌تفاوت بنشیند و زندگی‌اش را بکند. 🍃🌷🍃 برای بار روز 28# آبان ماه با امام رضا(ع)🌷 رفت و با حسن عسگری(ع)🌷 به رسید. 🍃🌷🍃 حدوداً دو سال پیش بود که از طرف به ایشان اطلاع دادند که امکان وجود دارد. خود هم رفتن بود. کرد و شد. 🍃🌷🍃 سرانجام مجید عسگری هم درتاریخ   ۱۳۹۹/۹/۶#  در  در حسن عسكری(ع)🌷 به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 مزار : گلزار شهر قم. 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃
به نظر من آن چیزی که را به مقام رساند، و به بیت🌷و حسین (ع)🌷بود. با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین ۹۶ با هم به کربلا بروند.😭😭 🍃🌷🍃 در خیالش برای این سفر رؤیا‌ها بافته بود. به برادرم می‌گفت: «اربعین می‌ریم کربلا. دستمال برمی‌داریم و زائران ا حسین (ع)🌷 را پاک می‌کنیم. من توی می‌خوام بشم!»😭 🍃🌷🍃 من به حرف‌هایش خندیدم. گفتم: « حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای حسین🌷 تبرکه. دوست دارم خاک‌های اونا بخوره به دست و صورتم»😭 🍃🌷🍃 اما قسمت نشد بره 😭😭 بعد از چهلم به خانه خواهر شوهرم رفته بودم. خانم مسنی را آنجا دیدم. پرسید: «تو همسر ؟» گفتم: «بله.» گفت: «می‌دونستی همسر تو هر ماه یک مقدار پول به من کمک می‌کرد؟» 🍃🌷🍃 از تعجب ماتم برد. از این موضوع هیچ خبر نداشتم. وضع خانواده خودمان خوب نبود. پدرش را از دست داده بود و می‌دانست که به مالی کند.😭 🍃🌷🍃
ایشان به همراه که آن زمان 9 داشت در مناطق ، در یکی از همین ، را به همراه خود برای از مقدم برده بود بطوریکه ، های بصره را می دید. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : ۳  در شهر زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا  ۱ تا  ۹ ساله  بودند که  در بهشتی اهواز می کردند. 🍃🌷🍃 علاوه بر ها ، ، از و خبر در آن زمان را بر داشتم. 🍃🌷🍃 پس از آغاز تحمیلی به مناطق شدند و پس ازمدت ها دوری برای تلفنی با به بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در را شنیدم و با به آن پاسخ دادم. 🍃🌷🍃 پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با وسط اثاثیه نشستیم. 🍃🌷🍃
آن روزصبح زود حرکت نمودیم و با فراوان شب به اندیمشک رسیدیم . باد تندی در مسیر می وزید و نشستن در پشت تویوتا در آن شرایط بسیار بود و همه هایم داشتند. 🍃🌷🍃 بعلت اینکه در بود به راهمان ادامه دادیم و پس از طی یکهزار کیلومتری طی 24 ساعت ، صبح به و به بهشتی رسیدیم و ساعت 5 بعدازظهر به دیدنمان آمد و در یکی از های شدیم. 🍃🌷🍃 ما از 30 ایی بودیم که برای به آمده بودند. 🍃🌷🍃 وقتی دشمن بر فراز دیده می شدند نمی توانستم در موقع اعلام خطر ها را به برسانم و به ناچار در می ماندیم و منتظر خطر می شدیم. 🍃🌷🍃 هرگاه از می آمد نفر از و بودند و برخی از آنان از برای غذا در می شدند. 🍃🌷🍃
زمانی که 2 لشکر 25 کربلا بود ، کربلای 5 در تشکیل شد و 30 از در آن داشتند که پس از آن 3 از آن شدند. 🍃🌷🍃 هروقت سفید لشکر را در می دیدیم ، می دانستیم حامل خبر یکی از است و در آن بسیار و آوری را می کردیم.😭 🍃🌷🍃 و چون من از سایر بودم ، به همراه برای نمودن می رفتیم که بسیار بود.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام#شهید رمضانعلی صحرایی هم درتاریخ #آبان ماه  سال ۱۳۹۹# پس از و ناشی از در سن ۶۹ به آرزویش که همانا در راه 🤍 رسید. 🍃🌷🍃 : گلزار تکیه امام رستمکلا بهشهر ، استان مازندران. 🍃🌷🍃
بعد از ماه و اندی که از می‌گذشت، یک روز برادر شوهرم به پدرم زنگ زد و خبر را به پدرم داد، ولی پدر به ما چیزی نگفت. بعد از ظهر آن روز خیلی نگران بودم و مدام ذکر می‌گفتم. 😭😭 🍃🌷🍃 فقط به ما گفت مجروح شده😭 حالم خیلی بد شد. ولی با این حال را شکر کردم که همسرم زنده است. دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که دیدم درباره صحبت می‌کنند. 🍃🌷🍃 آنجا بود که فهمیدم به که بود، رسیده. که به رسیده، اما ت واقعا برایم خیلی .😭😭 🍃🌷🍃
ایشان در تکاور امیر(ع)🌷 تیپ ۴۴ بنی‌هاشم (ع)🌷 سپاه چهارمحال و بختیاری بود که  به‌منظور غرب کشور (کردستان) برای با منافقین، گروهک‌های دموکرات، کومله و پژاک داشت. 🍃🌷🍃 سِمت ایشان  در زمان حضورش در ، تکاور تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم (ع)🌷 و بختیاری بود. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : متولد روستای «باغملک» استان کهکیلویه و بویراحمد بود. من هم در همان روستا به دنیا آمدم و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم. سال 1371# وارد می شوند، از همان سال 1372# که با هم عقد کردیم، شان در شد و در با «کومله»، «پژاک»، «پ ک ک» داشت. 🍃🌷🍃 سال 1392#، تلویزیون مزار «حجربن عدی» در را نشان می داد. و که زمانی که این را دیدند، می گفتند که با جلوی این آدم ها . 🍃🌷🍃 بعد از آن از جنایت های داعش در منتشر می شد که بسیار تکان دهنده بود. سال 1394 را گرفت و شد. 🍃🌷🍃
داعشی ها می خواستند سلیمانی را بیاورند و روی آن بدهند. انصاری و که بودند به می کنند و به را به می آورند.😭 🍃🌷🍃 ای هم می شوند اما را کنند. بر اثر و ها سلیمانی، به جز ، ها در بدن می شد. 😭 🍃🌷🍃 برای آن که دلمان کمی شود، یکی از های مان رابه سلیمانی کرده ایم. شخصی و مانند ، ، ،♡، های ایشان را آنجا گذاشته ایم.😭 🍃🌷🍃 در های را به زده ایم. و شلوارهای نو ایشان را های خود در گذاشته ام زیرا می کنم است.😭 🍃🌷🍃
بود و خانوادگی از صدای او برای بیت(ع)🌷 گرم می‌شد اما حالا مدت‌هاست و در فضا شنیده نمی‌شود و جای خالی او در بیشتر احساس می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 وقت بهش گفتم اگر رفتنت را مردم از من پرسیدند چی بگم؟ گفت: بگو رفت، با هم رفت، بگو خودش را بیت(ع)🌷 و کرد. من هم این روزها خودم را با همین می‌دهم.😭 🍃🌷🍃 هر زمان ناراحت میشم به این فکر می‌کنم که و از طرف بود و من را به دادم و را می‌کنم که در این بودم و این قلبم را# آرام می‌کند. 😭 🍃🌷🍃 به تشویق شوهرم که حکم برای را داشته در حال ادامه تحصیل هستم تا بتوانم مسیر را دهم. خبر را ابتدا به اطلاع دادند و پدرشون هم من و دیگر اعضای خانواده را مطلع کردند. 😭😭 🍃🌷🍃