eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.3هزار عکس
71.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسین‌مهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت. وقتی خدا به ما اسماء را داد همه‌اش خدا را شکر می‌کرد و دعا می‌خواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد می‌گفت خیلی کوچک است و می‌ترسم که از دستم بیفتد روی زمین. 🍃🌷🍃 سعی می‌کردیم در سال یک بار هم که شده به سفر کنیم. و و شهرستان‌های اطراف هم اگر فرصت پیدا می‌کردیم، می‌رفتیم. خیلی دوست داشت یک سفر به برود، اما قسمتش نشد.😭 🍃🌷🍃 خیلی گلستان می‌رفت. بیشتر اوقات سوار موتورش می‌شد و می‌رفت گلستان و بعد هم تخت فولاد. عجیبی به حاج احمد کاظمی داشت. 🍃🌷🍃 هر بار می‌رفت ، می‌رفت سر مزار کاظمی و برایش نماز می‌خواند. یک بار توی صحبت‌هایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و شوم تو چه کار می کنی؟! گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنه‌ای در شروع شد. مدام اخبار را دنبال می‌کرد، در حالی که من هم از نیرو از ایران به بی‌خبر بودم. 🍃🌷🍃
وقتی از فرزندانم درخواست می‌کردم نامه ی پسرم را برایم بخواند شور و شوقم برای بافتن آن زیاد می‌ شد و به هیچ‌ چیز دیگری فکر نمی‌کردم. برای بافت این فرش خیلی زحمت کشیدم و فرزندانم نیز به من خیلی کمک کردند و این قالیچه را با عمق عشق و مادرانه نسبت به فرزند بافتم.😔 این قالیچه در اندازه ی یک متر در دو متر بافته‌ شد و امیدوارم بعد از بافتن بتونم این قالیچه را به رهبر معظم♡ انقلاب تقدیم کنم. برای بافتن این فرش وضو داشتم و با و خواندن فرج شروع به بافتن آن کردم و ثواب این صلوات‌ ها رو هم به روح فرزند شهیدم تقدیم کردم.😔🍃⚘🍃 [هدفم از بافتن این فرش ، نگه‌ داشتن یاد و نام فرزند شهیدم و مقام معظم رهبری♡ است که امیدوارم خداوند این کار هر چند ناچیز را از من قبول کند.]
من و در کنار یک پایگاه موضع گرفته بودیم. با یکی پس از دیگری تانک های دشمن را می کرد. وقتی می خواست برای شلیک گلوله کند یکباره مورد هدف قرار گرفت. 😔 🍃⚘🍃 وقتی سرش رسیدم لب های او تکان می خوردگویی با کسی می زد ! وقتی می خواستم زخم سینه اش را پانسمان کنم متوجه من شد و گفت : " را بهم نزن ! " ... 😭😭 🍃⚘🍃 محمدی عجیبی به زهرا (س)⚘داشت. زندگی او مادر رزمندگان حضرت صدیقه ی طاهره (س)⚘بود ولی تقریبا کسی از این موضوع آگاه نبود ! 😭😭 🍃⚘🍃 در جاده ی اهواز - خرمشهر در حالی که مجروح شده بود در محاصره ی دشمن قرار گرفت و بدن مجروحش به دست دشمن افتاد. 😭😭 🍃⚘🍃
اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسین‌مهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت. وقتی خدا به ما اسماء را داد همه‌اش خدا را شکر می‌کرد و دعا می‌خواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد می‌گفت خیلی کوچک است و می‌ترسم که از دستم بیفتد روی زمین. 🍃🌷🍃 سعی می‌کردیم در سال یک بار هم که شده به سفر کنیم. و و شهرستان‌های اطراف هم اگر فرصت پیدا می‌کردیم، می‌رفتیم. خیلی دوست داشت یک سفر به برود، اما قسمتش نشد.😭 🍃🌷🍃 خیلی گلستان می‌رفت. بیشتر اوقات سوار موتورش می‌شد و می‌رفت گلستان و بعد هم تخت فولاد. عجیبی به حاج احمد کاظمی داشت. 🍃🌷🍃 هر بار می‌رفت ، می‌رفت سر مزار کاظمی و برایش نماز می‌خواند. یک بار توی صحبت‌هایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و شوم تو چه کار می کنی؟! گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنه‌ای در شروع شد. مدام اخبار را دنبال می‌کرد، در حالی که من هم از نیرو از ایران به بی‌خبر بودم. 🍃🌷🍃
ایشان خاصی به# امام حسین(ع)🌷 داشت، سال میداد و به ازاین که روزی شود توسل و عاشورا میخواند. 🍃🌷🍃 می گفت از هرچی ام داده فقط هست و دارم این را داشته باشم که همانند حسین(ع)🌷 به برسم. 🍃🌷🍃
خیلی با و بود. هیچوقت آنها را .  اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند. 🍃⚘🍃  سعی می‌کرد با کارهایش به بچه‌ها آموزش بدهد. به آنها یاد می‌داد و می‌گفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو علی⚘. " 🍃⚘🍃 علاوه بر این که بود، در محل داشت. فراوانی مثل کتاب‌های ، و زندگی، خیلی مطالعه می‌کرد. 🍃⚘🍃 به قدری به آقا♡ داشت و بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و می‌گفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. یعنی و ⚘ یعنی بیت(ع) (⚘و همه این‌ها به هم هستند.» 🍃⚘🍃 خیلی نواز، محبت، زیست و به دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی می‌کرد. 🍃⚘🍃
در که شب اعدام تنظیم کرد، ، و بابت و را بود، نامه اش در شد. . اش حدود یک میلیون تومان برآورد می‌شد که در آن زمان پول هنگفتی بود. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از دوستان : رضایی یکی از شده‌ترین 15 1342# بودند، از خمینی و کاشانی بوده و دیرین در با داشتند. 🍃🌷🍃 اسماعیل از جمله کاشانی بود و به قدری به داشت که به منزل ایشان و آمد می‌کردند. 🍃🌷🍃 همچنین و زیادی به بروجردی داشت و تاثیر این عظیم‌الشان نیز به با فرقه ضاله بهائیت برخاست. 🍃🌷🍃 بعد از بروجردی، اسماعیل گمشده خود را در خمینی یافت و ایشان شد به طوری که در قیام 15 1342# در از ایشان وارد شد و در همان سال نیز به همین گردید. 😔 🍃🌷🍃
غروی کاشانی اسماعیل را فرامی‌خواند و به او می‌گوید به فکر از کاشانی‌ها باشید. در این هنگام اسماعیل می‌گوید: اگر اجازه بدهید از همه پذیرایی کنیم.» 🍃🌷🍃 غروی می‌گفت تا آن موقع من به این ندیده بودم. اسماعیل بلافاصله با طریقت که رئیس اتحادیه چلوکبابی‌های تهران بود تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد هرچه غذا دارند به عبدالعظیم🌷 بفرستند. 🍃🌷🍃 چند ساعت بعد کامیون‌های حامل دیگ‌های غذا در بستند و به همه غذا داده شد. آن که در مراسم پیکر کاشانی شرکت کرده بودند و اسماعیل به بود.😭 🍃🌷🍃 سرانجام حاج محمد اسماعیل رضایی هم، به با الله خمینی(ره)، و ملی در ۱۳۴۲# در سن ۳۸# سالگی و به رسید. 🍃🌷🍃
مدافع حرم مسلم نصر 🍃🌷🍃 درتاریخ  ۱۳۵۹/۶/۲# در شهر جهرم ،استان فارس ، در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد. دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد و وارد مدرسه شد و ادامه تحصیل داد تا دبیرستان ودیپلم گرفت. ایشان بعد از دیپلم در تارخ ام ماه سال 1379 پاسداران درآمد و در 33 المهدی به پرداخت. 🍃🌷🍃 همین زمان در رشته دانشگاه پیام نور هم پذیرفته شد. 🍃🌷🍃 و خاصی به الحسین(ع)🌷 داشت و زیادی به مجید،♡   عمیقی برایش گذاشته بود، به طوری که قرآنی از بارز ایشان به شمار می‌آمد. 🍃🌷🍃 و آقا بود همیشه در و می‌کرد، نمونه یک و به کریم بود. 🍃🌷🍃
سلامت کشور و ، خانعلی زاده 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ در  شهرستان رودسر، استان گیلان، درخانواده ای مهربان و مذهبی متولد شد. 🍃🌷🍃 ایشان بیمارستان در شهر رودسربود.   ۲۵ بود و نامزد داشت، قراربود دوسه ماه دیگه ازدواج کند. 🍃🌷🍃 از زبان  پدر : همچون‌ ، ، کشیدن و به بود. 🍃🌷🍃 را با و به دنبال می‌کرد و اگر به می‌کرد لبش به بود و را قاسم می‌دانست.😭 🍃🌷🍃
سلامت کشور و ، خانعلی زاده 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ در  شهرستان رودسر، استان گیلان، درخانواده ای مهربان و مذهبی متولد شد. 🍃🌷🍃 ایشان بیمارستان در شهر رودسربود.   ۲۵ بود و نامزد داشت، قراربود دوسه ماه دیگه ازدواج کند. 🍃🌷🍃 از زبان  پدر : همچون‌ ، ، کشیدن و به بود. 🍃🌷🍃 را با و به دنبال می‌کرد و اگر به می‌کرد لبش به بود و را قاسم می‌دانست.😭 🍃🌷🍃
همان چند روزی که بود خیلی عرب‌ها با او دوست شده بودند. آن‌ قدر که حاضر نبودند به مناطق خطرناک برود اما می‌گفت من آمده ام تا به هر شکلی که هست هر کاری که از دستم بر می‌آید انجام دهم و به برسم. گاهی به جانبازان امام خمینی (ره) در پارک ملت نیز سر می‌زد. را حمام می‌ برد و آن‌ها را خیلی دوست داشت. بعضی‌ از جانبازان با صندلی‌ های چرخ دارشان از تهران برای شرکت در مراسمش آمده بودند.😔🍃⚘🍃 خاصی به امام رضا (ع)♡ داشت. افتخاری حضرت بود در کنار صاحب اسمش هم به رسید. نزدیک امام جواد (ع) است. در همان مکان پر کشید.😔 روی هیچ‌ یک از قبور نام « ثار‌الله » حک نشده است اما روی مزار نوشته‌ اند : « مدافع حرم ثارالله » اولین کسی که از مشهد در عراق شد فرزند من بود.😔 سرانجام جواد کوهساری هم در تاریخ ٩۴/۴/٢۶ در فلوجه ی عراق به آرزویش که همانا بود رسید. مزار شهید⚘ مشهد مقدس ، بهشت حضرت رضا (ع)